یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴ - ۱۴:۵۳
شاید سخنران امروز خود سید باشد

دقایقی پس از انفجار دستور تخلیه ضاحیه صادر شد. مردم ضاحیه چمدان‌های خود را جمع می‌کردند و به سوی شمال و غرب بیروت می‌رفتند. اخبار ضدونقیض منتشر می‌شد؛ یکی می‌گفت سید زنده است و در جای امنی قرار دارد...

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، جمعه ۶ مهر سال گذشته، یکی از حساس‌ترین لحظه‌های تاریخ معاصر لبنان و محور مقاومت رقم خورد. رژیم صهیونیستی پس از سال‌ها درگیری با گروه‌های مقاومت در لبنان، برنامه‌ای گسترده طراحی کرده بود. بر اساس اطلاعات منتشرشده، آن‌ها قصد داشتند با انفجار هم‌زمان پیجرها، ترور سید حسن نصرالله و انجام حمله زمینی و هوایی به لبنان، به ساختار مقاومت ضربه بزنند.

افشای بخشی از این عملیات، زمان‌بندی اسرائیل را برهم زد. انفجار پیجرها پیش از موعد رخ داد و به دنبال آن نقشه ترور سید حسن نصرالله آغاز شد.

۶ مهرماه، در ساعت شش و بیست و دو دقیقه عصر، با شلیک موشک و چندین بمب سنگرشکن به ضاحیه جنوبی بیروت، اتاق عملیاتی که فرماندهان حزب‌الله از جمله دبیرکل، سید حسن نصرالله، در آن حضور داشتند هدف قرار گرفت. در آن روز خبرها درباره وضعیت سید حسن نصرالله ضدونقیض بود و افکار عمومی میان امید و نگرانی قرار داشت.

تا زمان تشییع پیکر سید حسن، بسیاری منتظر بودند خبری از زنده بودن او منتشر شود یا در اقدامی غافلگیرانه، او طبق روال گذشته در یک پخش زنده تلویزیونی ظاهر شود و با همان صلابت همیشگی سخنانی خطاب به رژیم صهیونیستی بگوید. اما این اتفاق نیفتاد و پس از گذشت چند ماه، در اسفند ۱۴۰۳، با دیدن تابوت زردرنگ او انتظارها پایان یافت و همه باور کردند که سید حسن نصرالله دیگر در میان‌شان نیست. در این گزارش، به کتاب تازه منتشرشده «خسوف در بیروت» توسط انتشارات "به‌نشر" پرداخته‌ایم؛ آثاری که جزئیات آن روزها و فضای حاکم بر لبنان در زمان تشییع سید حسن نصرالله را روایت می‌کنند.

در برزخ اخبار ضد و نقیض
ساعاتی پس از شنیده شدن انفجارها در بیروت، سخنرانی سخنگوی ارتش رژیم صهیونیستی پخش شد. او گفت: «سرفرماندهی و اتاق جنگ حزب‌الله را، که در آن رهبران عالی‌رتبه حزب حضور داشتند، در منطقه ضاحیه جنوبی با بمب‌های سنگرشکن هدف قرار دادیم».

هرچند در این سخنان اسمی از سید حسن نصرالله برده نشد، اما دل‌های نگران در لبنان خبر می‌داد که او هم جزو همان فرماندهانی بوده که با بمب‌های سنگرشکن رژیم صهیونیستی هدف قرار گرفته و به شهادت رسیده است. مردم می‌دانستند در تمام سال‌های حمله رژیم صهیونیستی به لبنان، انفجاری به آن شدت ندیده و نشنیده بودند و استفاده از ده‌ها موشک و بمب سنگرشکن فقط می‌توانست برای ترور یک فرد باشد؛ آن فرد کسی نبود جز سید حسن نصرالله، دبیرکل حزب‌الله لبنان.

دقایقی بعد دستور تخلیه ضاحیه صادر شد. مردم ضاحیه چمدان‌های خود را جمع می‌کردند و به سوی شمال و غرب بیروت می‌رفتند. اخبار ضدونقیض منتشر می‌شد؛ یکی می‌گفت سید زنده است و در جای امنی قرار دارد، دیگری می‌گفت او را زده‌اند و به شهادت رسیده است. افرادی که سال‌ها مقاومت را با سید حسن و حزب‌الله می‌شناختند، حالا در برزخی مانده بودند که نمی‌دانستند سید زنده است یا نه. شاید بارها پیش خودشان تصور کردند تا چند ساعت دیگر پخش زنده مستقیم حزب‌الله را نشان می‌دهند و سید حسن نصرالله با همان صلابت و افتخار، مشت گره می‌کند، انگشت تکان می‌دهد و رژیم صهیونیستی را تهدید و به مجازات وعده می‌دهد.

اما عصر روز بعد حوالی ساعت سه بعدازظهر، اتفاقی دیگر رقم خورد. حزب‌الله بیانیه رسمی خود را صادر کرد و خبر شهادت سید حسن نصرالله و همراهانش را اعلام کرد. تمام امیدها قطع شد و بغض‌ها ترکید. صدای گریه‌ها بلند شد. در ابتدای جنگی که به‌تازگی آغاز شده بود، سید حسن پس از سی‌ودو سال رهبری محور مقاومت، کنار گذاشت و رفت.

شاید سخنران امروز خود سید باشد
صبح جمعه، ۵ اسفند ۱۴۰۳ فرا رسید. تمام مسیر تشییع از جمعیت پر شده بود؛ مردها یک طرف، زن‌ها طرف دیگر. در دست هر کسی پرچم سبز «جنبش اَمَل» یا پرچم زرد «حزب‌الله» دیده می‌شد. زنان با کودکان در آغوش یا در کالسکه در میان جمعیت حضور داشتند و دختران کم‌حجاب عکس سید را به دست گرفته بودند.

جمعیتی که سیاه‌پوش و بهت‌زده و حیران، هنوز باور نمی‌کرد سید حسن نصرالله شهید شده باشد. تا زمانی که تابوت زردرنگ را ندیدند، باورشان نمی‌شد او رفته باشد. عده‌ای با عجله سعی می‌کردند خود را به ورزشگاه برسانند و می‌گفتند: «کسی چه می‌داند؟ شاید سخنران امروز خود سید باشد.» بسیاری آمده بودند تا با چشم خود ببینند که او واقعاً شهید شده است.

فضای ورزشگاه کمیل شمعون پر از جمعیت و سیاهی بود. موسیقی تلفیقی از غم و افتخارِ کارن همایونفر در فضا پخش شد. نغمه‌ای از صدای سید نصرالله پخش شد: «السلام علیک یا اشرف الناس و اطهرالناس و اکرم الناس!» پرده‌ها کنار رفت و تابوت زردرنگ سید حسن نصرالله فضا را روشن کرد. به‌محض دیدن تابوت، بغض زن و مرد و پیر و جوان ترکید و صدای «لبیک یا نصرالله» به آسمان برخاست. تا پیش از ورود تابوت‌ها اشک و آه بود؛ اما پس از آنها ناله‌ها به اوج رسیدند.

هیچ چیز برای یک محافظ سخت‌تر از این نیست که بماند و کسی که باید از او مراقبت کند، شهید شود. ابوعلی، محافظ و همیشه همراه سید حسن آمده بود تا لحظات آخر نیز ماموریت‌اش را انجام دهد. گاهی مبهوت گوشه‌ای زل می‌زد؛ گاهی آرام و بی‌صدا شال‌ها و چفیه‌های مردم را می‌گرفت، آنها را به پیکر سید تبرک می‌کرد و سپس به صاحبانشان بازمی‌گرداند.

کاروان پیکر سید حسن نصرالله وسید هاشم صفی‌الدین داخل ورزشگاه شد. همان لحظه، یک دسته چهارفروندی شامل دو فروند اف -۱۵ و دو فروند اف -۳۵ با فاصله‌ای نزدیک از بالای سر جمعیت چندصدهزار نفری عبور کردند. ناگهان، ابوعلی دست روی پیکر سید گذاشت، تنش را روی تابوت پهن کرد و آخرین مراقبتش را از او انجام داد.

جمعیت پر از خشم و نفرت شد، سرها را بالا گرفتند، پرچم‌ها را برافراشتند و با مشت‌های گره‌کرده، فریاد «الموت لاسرائیل» را به آسمان رساندند. جنگنده‌های اسرائیلی آمده بودند تا خودنمایی کنند و برتری و پیروزی خود را القا کنند، اما به محض حضورشان در آسمان، صدای «لبیک یا نصرالله» و «مرگ بر اسرائیل» مردم به هوا بلند شد.

رژیم صهیونیستی فهمیده بود که حتی با ده‌ها موشک و بمب سنگرشکن هم نمی‌تواند او را از میان بردارند. به همین دلیل، بارها پیش از تشییع و حتی صبح همان روز، تهدید به حمله به مراسم کردند. هرچند تصور می‌کردند نقشه انفجار پیجر و ترور سید حسن موفقیت‌آمیز بوده، اما غافل بودند از چیزی که برایشان غیرقابل باور بود، سید حسن نصرالله هنوز زنده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها