سرویس ادبیات
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - کیوان زارعی: «چشمهایم را همین جا آویزان کردهام» نام مجموعه شعری است که سیما عبداللهی در قالب سپید سراییده و انتشارات ناهونته آن را در ۶۲ صفحه چاپ و منتشر کرده است.
این مجموعه شامل ۴۲ شعر سپید است که سراینده سعی کرده است در آن با ایجاد فضایی حسی و عاطفی با کلامی ساده ولی در حین حال با استفاده از نمادهای درونمتنی و برونمتنی با مخاطب ارتباط برقرار کند و حس خود را به آنها انتقال دهد.
«چشمهایم را همینجا آویزان کردهام» پس از مجموعه «فریب هندسی گیلاسها» دومین مجموعه شعری است که سیما عبداللهی منتشر کرده و در آن سعی کرده است با بهرهگیری از تصویرسازی و جریان سیال ذهن، احساسات پیچید و گاه متناقض خود را منتقل کند.
وی در این مجموعه با استفاده از ظرفیتهای کلامی، نحوی و معنایی، بدون هیچ محدودیتی توانسته به شکلی سیال به آفرینش ادبی بپردازد.
در نگاه اول به شعرهای این مجموعه خواننده درمییابد که با مجموعهای منسجم و یکدست روبهرو است که اشعارش از لحاظ زبانی و درونمایه از یک منبع سرچشمه گرفتهاند و در کل اغلب اشعار حول محور یک موضوع واحد می گردند.
شعرهای مجموعه حاضر از لحاظ ساختاری یکدست و از لحاظ درونمایه، حسی و عاطفیاند و ریشه در تجربه زیسته شاعر دارند.
در برخورد با این مجموعه کافی است فقط به عنوان کتاب نگاه کرد تا به این نکته مهم پی برد که سیما عبداللهی علاوه بر اینکه شاعری توانمند است از زیرکی کافی هم برای انتخاب نام مجموعه شعرش برخوردار است؛ نامی که چشم هر خوانندهای را به سمت خود میکشد و ذهن هر انسانی را درگیر ابهامات صوری و محتواییاش میکند. «چشمهایم را همین جا آویزان کردهام» تصویری سورئال، استعاری و موجز با معنایی عمیق و چند وجهی است که دقیقاً با نگاهی شاعرانه یک احساس را به تصویر میکشد. این عنوان دربردارنده تصویری غیرمنتظره است که باعث کنجکاوی و تأمل خواننده میشود و همچنین در تأویل، صورتهای معنایی متفاوتی را به ذهن متبادر میکند و میتواند شروع جذابی برای یک شعر یا داستان باشد که با ایجاد یک فضای مرموز مخاطب را به درون متن میکشد.
مجموعه «چشمهایم را همین جا آویزان کردهام» با شعری که شاعر آن را به یاد برادر فقیدش سروده آغاز میشود و این همان براعت استهلالی است که پیشزمینه موضوع اصلی کتاب میشود و شاعر تا پایان مجموعه به انحای مختلف در خصوص موضوع آن صحبت میکند و مکنونات ذهنی و زبانی خود را گاه به صورت واقعی و رئال و گاه به صورتی سوررئال بر صفحه کاغذ میگذارد.
«تو جان به سرقت رفته منی / پاییز تکهای از تو را میآورد / و سازها و آوازها تکیهای / همه نامهای آشنا از حنجرهام میگریزند / و کفشهای کاغذی مرا / به هیچ سمتی نمیبرند / گفتم این گره به ساقه گیاه بسپارم / و به پنجه گربهای / تو نقض تمام قوانین هستی بودی / عود و گلاب را به سخره بگیر / و برگرد»
اگر به لحاظ ساختاری به این شعر نگاه کنیم در مییابیم که چینش آزاد کلمات که از مختصات قالب سپید است به شاعر اجازه داده تا احساسات و افکارش را به شکلی سیال و بدون محدودیت بر پایه تصاویر شاعرانهای که ساخته بیان کند. به گونهای که هر سطر تصویری نو را در ذهن خواننده ایجاد میکند که این تصاویر معنا را به ذهن مخاطب منتقل میکنند. «جان به سرقت رفته»، «پاییز تکهای از تو را میآورد»، «کفشهای کاغذی»، «پنجه گربه» همه و همه تصاویری هستند که در خدمت انتقال معنا قرار گرفتهاند و همگی حول محور یک واحد معنایی میگردند و با انتقال حسهای عشق، اندوه و سرگشتگی به صورت یکپارچه به انسجام شعر کمک میکنند. سیر منطقی چینش واژهها و سطرها نیز هرچند ذهنی و احساسی هستند ساختار را به گونهای ظریف همراهی میکنند.
«تو جان به سرقت رفته منی»، موقعیت اولیه شعر تداعیکننده وابستگی شدید به یک شخص یک چیز
«پاییز تکهای از تو را میآورد» تداعیکننده یاد و خاطرات
«همه نامها از حنجرهام میگریزند» تداعیکننده ناتوانی در بیان احساسات و اندوه
«کفشهایم مرا به جایی نمیبرند» تداعیکننده ناتوانی
«گفتم این گره به ساقه گیاه بسپارم» تداعیکننده تلاش برای برونرفت از موقعیت اولیه
«عود و گلاب را به سخره بگیر، و برگرد» تداعیکننده درخواست نقض قوانین طبیعت و تقاضای بازگشت کسی که امکان بازگشتش نیست.
سیر منطقی و سیال کلام و معنا در ساختار به گونهای بینقص خودنمایی میکند و در یک کشش معنایی هر سطر پلهای میشود برای رسیدن به معنای بعدی تا نهایتاً در قسمت پایانی با آوردن فعل «برگرد» سیر منطقی عاطفی شعر را که از «تو جان به سرقت رفته منی» آغاز شده، در یک اوج عاطفی و معنایی به پایان میرساند.
به طور کلی باید گفت که ساختار این شعر ساختاری مبتنی بر تصویرسازی و جریان سیال ذهن است که به خوبی توانسته احساسات پیچیده و متناقض شاعر را منتقل کند.
در پی این غم فقدان و «نبود» فلسفی، شاعر این مجموعه با یادها و اندوههای شخصی و اجتماعی خود دست به گریبان است. همان طور که در آغازین شعر کتاب دیدیم شاعر در تلاش است که در رخدادی، جبر طبیعت را به اختیار تبدیل کند و آنچه را از دست داده باز پس گیرد و در این تلاش گاه به درون خویش برمیگردد و آنچه را که میخواهد و در بیرون نمییابد در خویش میجوید ولی باز گرفتار طنز تلخ جبر زمان می شود.
در کل میتوان گفت که عبداللهی در محتوای این متون دغدغههای شخصی و اجتماعی و فلسفی خود را سروده است. گاه ترسهایش را بروز میدهد و گاه در چرخشهای ناگهانی قدرت غلبه بر ترسها را، گاه به صورتهای خودآگاه و ناخودآگاه با هر شعری تصاویری احساسی را منتقل میکند که اینها بر روی هم کلیت مجموعه «چشمهایم را همین جا آویزان کرده ام» را می سازد.
«ترسم از آن بود» که خورشید یخ بزند / زمین بگریزد / گربه ی محله نقل مکان کند / و تو انکارم کنی / ترسم از برگهای بعدی این سررسید بود / که کدام تکه ام را به نشانه خواهند گرفت / نگران سروها بودم که / یک هو بگریزند از حافظیه به گورستان / و همه ی اشیا به بلیت مبدل شوند / ترسم از خواب تو بود و / تبعید شدنم به بیابان / ترسم از آن بود که / همه با چمدان از خانه خارج شوند / و این سرزمین بیسکنه / و تنها خاک بماند و / شروه ی گربه»
در بررسی ساختاری این شعر تکرار سطر «ترسم از آن بود» نوعی ساختار موازی را در شعر ایجاد میکند و حس نگرانی و اضطراب را درونی میکند این تکرار نه تنها به استحکام ساختار کمک میکند بلکه بر مضمون اصلی شعر که همان ترس است تاکید دارد.
در این شعر شاعر سعی کرده با ایجاد تصاویری سورئال یک فضای وهم آلود را به خواننده القا کند. تصاویری چون «خورشید یخ بزند»، «زمین بگریزد»، «گربه نقل مکان کند و سروها به گورستان بروند و اشیا بلیت شوند» همه و همه فضایی کابوسوار را القا می کنند که نشان دهنده مضمون ترس و اضطراب است. همچنین شاعر با انتخاب افعالی نظیر «یخ بزند»، «بگریزد»، «نقل مکان کند»، «مبدل شوند»، «خارج شوند» حس تحول را القا میکند که در این شعر با درون مایه ترس و اضطراب این تحولات به سمت اتفاقات ناخوشایند در حرکت هستند و به صورت نمادین ترس از آینده و تغییرات ناخواسته زندگی را بیان میکند تا جایی که در یک پایانبندی غیر منتظره تصویری عمیق و اندوه بار را از تنهایی خویش و پوچی زندگی به ذهن خواننده متبادر میکند و پایانی که در آن تنها خاک مانده است و شروه حزن آلود گربه.
این شعر که سرشار از نمادهای درون متنی است با تصویری عمیق و صادقانه یک ذهن نگران را نمایان میکند ذهنی که با طیف وسیعی از ترسهای وجودی تا اضطرابهای اجتماعی نظیر طرد شدن، تنها ماندن، ترس از آینده موهوم و نگرانی از سرنوشت خود و جهان پیرامون را به ذهن متبادر میکند.
در کل عبداللهی توانسته در مجموعه «چشمهایم را همین جا آویزان کردهام» از نظر ساختاری، نمونهای موفق از شعر آزاد و سوررئالیستی به نمایش بگذارد. او در این مجموعه با شکستن قواعد منطقی و استفاده از تصاویر غیرمنتظره، فضایی منحصربهفرد و تأثیرگذار خلق کرده است. در این کتاب در اغلب اشعار ساختار آزاد به شاعر این امکان را داده تا به جای روایت خطی، بر ایجاد حس و حال و القای مفاهیم انتزاعی از طریق تداعی تصاویر متمرکز شود و خواننده را وادارد که با تأمل بیشتر ارتباطات پنهان بین تصاویر را کشف کند و دقیقاً نکته مهم این جاست که همین ویژگی به شعر سیما عبداللهی عمق و پویایی میبخشد.
نظرات