جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴ - ۱۵:۱۸
حوالی «آزادی»؛ کتابفروشی «دکتر هوشیار»

پشت پلاک معتبر کتابفروشی، نام دو مرد مُهر شده؛ علی‌اصغر برادران و بهرام حیدری گوجانی. تاریخ تولد دوستی‌شان ۶ سال بعد از ۱۳۵۷؛ تقویمِ روشن شدن چراغ کتابفروشی «دکتر هوشیار».

سرویس مدیریت کتاب خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، سمیه حسن‌نژاد: نام‌ها؛ سرخط روایت تاریخ محله‌ها، پلاک اعتبار کوچه پس‌کوچه‌ها و نشانی مقصداند. این بار، خیابان دکتر هوشیار؛ فرنام محله آزادی پایتخت و مقصد، کتابفروشی بنام محله، هم‌نام خیابان.

پشت پلاک معتبر کتابفروشی، نام دو مرد مُهر شده؛ علی‌اصغر برادران و بهرام حیدری گوجانی. تاریخ تولد دوستی‌شان ۶ سال بعد از ۱۳۵۷؛ تقویم روشن شدن چراغ کتابفروشی «دکتر هوشیار».

«آقایی به نام دکتر هوشیار، تقریباً سال ۱۳۴۹ - ۵۰، مدرسه بزرگی توی این خیابون ساخت؛ هنوزم هست اما اسمش رو عوض کردن. وقف کرد. اسم خیابون شد به اسم مدرسه؛ مغازه هم شد به نام دکتر هوشیار.»

خط روایت نام‌گذاری کتابفروشی به «دکتر محمدباقر هوشیار شیرازی» ربط می‌شود. اندیشمند بلندآوازه دوراندیش؛ پایه‌گذار رشته علوم تربیتی در ایران، درگذشته به تاریخ ۱۳۳۶ خورشیدی.

۲۰ سال بعد از سفر ابدی دکتر، نامش به همت آقای برادران، می‌نشیند کنار عنوان «کتابفروشی» و چراغش روشن می‌ماند به آیین مردان بلند همت. آقای بهرام حیدری، که روزگاری به قاعده شاگردی، کنار دخل ایستاده بود، ۳۹ سال است، هر روز کرکره کتابفروشی را بالا می‌بَرد.

«سال ۱۳۶۳ وقتی دیپلم گرفتم، شاگرد کتابفروشی شدم. بعد رفتم سربازی. وقتی برگشتم، اومدم اینجارو خریدمُ مشغول به کار شدم. روی حساب علاقه‌ای که به درس داشتم. آقای برادران رو می‌شناختم. کارمند صدا و سیما بود اما نمی‌دونم چی شد که این شغل رو انتخاب کرد؛ شغل دومش بود اما کتابفروش قوی بود.»

۲ سال کافی بود برای آقای کتابفروش تا آیین کتابفروشی را بیاموزد؛ آیینی به قدمت کسب و کار کتاب به‌علاوه شده با سبک و الگوی استاد و شاگردی.

«موقعی که اداره بود من تو مغازه بودم؛ غروبا که میومد مغازه من می‌رفتم بازار. اون سفارش می‌داد؛ من می‌رفتم خرید می‌کردم. خلاصه باهم کار می‌کردیم. آدم قوی بود از نظر کاسبی..»

زیر سقف کتابفروشی، فوت و فن استواری ویترین را آموختُ شد، کوزه‌گری که ۳۹ سال است، چرخ کسب و کارش را می‌چرخاند.

«می‌گفت، کتاب‌های پرفروش رو بیارم؛ تبلیغات کنم. سال ۱۳۶۷ کرایه‌ای کتاب به مردم می‌دادیم. دو سالی همین طور ادامه دادیم اما خب، بعضیا مراعات نمی‌کردن. گاهی جلد، تا می‌خورد و می‌شکستُ کتاب ورق ورق می‌شد. اگر مراعات کنند مشکلی نیست. اینکه مال اون روزا بود، همین حالا هم خیلی وقتا شده خانومه رفته نون بگیره بچه رو فرستاده اینجا؛ بچه است دیگه میاد سراغ کتابا و کاغذ تا می‌خورده یا بد ورق می‌زنه…»

کتابفروشی «دکتر هوشیار» گویای خموش تاریخ دوستداران کتاب و شاید همین حالا گوش شنوای روایت روزگار رفته از زبان آقای کتابفروش است؛ آقای حیدری از ذائقه مشتری‌های دهه ۵۰ و ۶۰ می‌گوید که پی کتاب‌های تاریخی، می‌آمدند به کتابفروشی محله‌شان. برای فهم ریشه‌های سال‌های پُرطپش ایران. رفتاری که آینه تاریخ معاصر ایران است که صاحب دخل کتابفروشی، به یاد دارد.

«اون موقع‌ها تعداد کتابفروشیا خیلی کم بود اما مردم خیلی کتاب می‌خوندن، تاریخی، کتاب‌های دستغیب، مطهری، شریعتی و…»

اما در روزگار اکنون، مشتری‌های کتابفروشی، خواهانِ «کتاب‌های روان‌شناسی، کتاب کودکان و رنگ‌آمیزی و یک کمی هم رمان‌اند.» تغییری به عمق مفهوم «قلب» در ذائقه. سرفهرست کتاب‌های پُرفروش آقای کتابفروش هم عنوانی از کتاب این روزهای بازار روان‌شناسی است.

رنگ و لعاب «کتابفروشی هوشیار» قرابتی با تاریخ ۵۰ ساله عمرش ندارد. قفسه‌ها پُر از کتاب‌اند و همسایه‌شان لوازم‌التحریرهای رنگارنگ و گیفت‌های آشنا، از جنس موجودی ویترین کتابفروشی‌های نسل جدید.

«دو سری بازسازی کردیم؛ یکی سال ۱۳۹۵. اون موقع خیلی قدیمی بود. یکی هم سال ۱۴۰۰.»

هرچند روزهای رفته بر بازار کتاب ایران و کتابفروشی هوشیار را پرروزی‌تر و جان‌دارتر روایت می‌کند اما نگاهش به آینده کتابفروشی‌ها رنگ امید دارد. «از نظراقتصادی، کار کتاب ضعیفه! کلاً فرهنگ کتابخونی پایینه. مردم دوست دارن بخونن اما دخل و خرجشون، کلاً با هم جور درنمیاد که بخوان پول کتاب بدن.

اما

خوب میشه… مردم دارن استارت می‌زنن.... برای بچه‌هاشون کتاب می‌خردن. اگر حتی برای خودشون کتاب نخرن، برای بچه‌هاشون می‌خرن.»

تجربه‌ای که به چشم دیده، و امیدش به آینده کسب و کارش جان داده است. همین امید به نگاه مرد ۵۷ ساله کتابفروشی «دکتر هوشیار» برق گیرایی داده که مشتری‌هایش را جَلدِ گرمای این چاردیواری کرده است.

«اولا اینکه مشتری رو رد نمی‌کنیم؛ چون هر روز برای من کتاب میاد. با مرکز پخش بزرگی ارتباط داریم که با ۲۰۰ تا ۳۰۰ ناشر در تماسه. سفارش می‌دیمُ هرچی کتاب جدید باشه میاریم. خیلی‌ها از این محل رفتن اما به خاطر اینکه جنسمون جوره و هرچی نداشته باشیم تهیه می‌کنیم، میان سراغ ما. مشتری ثابت خیلی داریم؛ از نیاوَرون، دماوند، منطقه پردیس، مرزداران، گیشا، مشتری داریم. تلفنمون رو دارن، تماس می‌گیرن براشون ارسال یا پست می‌کنیم.»

از مشتری‌های بزرگسالی می‌گوید که کتابفروشی، ایستگاه زمان است، به دوره عشق‌های شاه پریان.

«دو تا خواهر مشتری کتابفروشی هستن بازنشسته آموزش و پرورش… هر وقت میان اینجا، کتاب کودک می‌خرن «سیندرلا» «خانه شکلاتی» حتی اسباب‌بازی....

برای خودشون»

تصویری از کتابفروشی در ذهن مرد، که شاید، برای حفظش و حس امید به آینده، روایت می‌کند. بسیاری هم می‌آیند چند لحظه‌ای روبه‌روی پیشخوان شیشه‌ای کتابفروشی و مرد کتابفروش، برای مرور روزهای بی‌تکرار کودکی. مشتری‌های نام‌آشنا که دیگر هم‌محله «کتابفروشی هوشیار» نیستند و ساکنانِ سوی دیگر شهراند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها