سرویس هنر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سیدمحمد طباطبائی، روزنامه نگار و نویسنده؛ آقای مصدق عزیز، این چند خط از طرفی یکی از آدمهایی نوشته میشود که ۱۵ سال بعد از درگذشت شما در ایران به دنیا آمده است. نه شما را دیده و نه دوره نمایندگی و نخست وزیری شما را درک کرده اما شخصیت استوار شما و حتی اشتباهات شما که دربارهشان خوانده برایش جذاب و درس آموز بوده است. کسی که کمتر کتاب و نوشته یا اثری که درباره شما تولید شده باشد را نخوانده یا ندیده است. حالا، این آدم در هفتاد و دومین سالگرد آن روز تلخ برای شما از بعضی کتابهایی مینویسد که درباره شما نوشتهاند.
آقای مصدق، آقای دکتر مصدق، آقای دکتر محمد مصدق
امروز ۷۲ سال از آن روز تلخ میگذرد. از آن روز تلخی که شعبان بیمخ و شعبان بیمخها خیابان کاخ را بستند، به انتهای خیابان کاخ آمدند و برای شما چماق کشیدند. خودش اگرچه در کتاب «خاطرات شعبان جعفری» حرفهای دیگری گفته است، اما حرفهای او که همه از جنس توجیه و تنیزه خودش است اهمیتی ندارد. چنان که اهمیتی ندارد طرفدارنش او را پهلوان شعبان جعفری بنامند و مردم به او بگویند شعبان بیمخ. اسم که مهم نیست، رسم مهم است، همان رسمی که او نداشت و موجب شد او کنار آمریکاییها بایستد و چماق بکشد روی وطن. همان وطنی که او ربع قرن بعد از آن روز تلخ ترکش کرد و به آمریکا رفت و سر آخر در همان آمریکا چشم از این جهان بست.
کار خدا هم جالب است آقای مصدق، او درست در ۲۸ مرداد پا پس کشید از این دنیا. او رفت و از او چیزی نماند جز تصویر یک چماق و عربدهکشی برای نخست وزیر قانونی مملکت. او رفت و از او حرفی نماند جز یک کتاب خاطراتش که هما سرشار نوشت.
میخواهم از آن روز برایتان بنویسم، از آن روزی که فاصله صبح و شبش شنیدن دو جمله «درود بر مصدق» و «مرگ بر مصدق» بود. فاصله صبح و شبش «درود بر مصدق» و «جاوید شاه» بود. از آن روز که سایه که آن روزها جوان بود، در خیابان فردوسی دستمال بر سبیلهایش گرفته بود که لابد برای اینکه چماق به دستها نفهمند او طرفدار چپ است. نه اینکه حرف من باشد، خودش در کتاب «پیر پرنیان اندیش» اینها را گفته است: «رفتم شهر دیدم بچهها سر خیابان فردوسی ایستادن و بازی میکنند. کامیون اراذل و فواحش میآد و میره و شعار میدن «مرگ بر مصدق» و «جاوید شاه». من دستمال گذاشتم جلوی دماغم که سبیلم رو پنهان کنم، کلی کوچه و پس کوچه رو گشتیم. چه روزگاری رو از سر گذروندیم! شما اصلاً نمیتونین باور کنین که ۲۸ مرداد هفت هشت تا کامیون که توی آنها یک عده زنهای فاحشه بودن که خیلیهاشون مشهور بودن و چند تا سرباز بیاسلحه و چند نفر چماق بهدست راه افتاد، اینها توی کامیون روباز بودن و داد میزدن جاوید شاه، جاوید شاه!».
آقای مصدق کتابهای زیادی نوشته شده که در لابلای کلماتش شما هستید، انقدر زیاد که حسابش دست کسی نیست حتماً. اما کتابهای زیادی هم هست که مشخصاً درباره شماست، درباره شما و تصمیمات و اشتباهات و سیاست کاری و عملکرد و عاقبت شما، کتابهایی که حلقه وصل ما شدند با شما.
شاید از میان همه این کتابها کتاب «خاطرات و تالمات مصدق» که ایرج افشار کار گردآوری و تدوین آن را انجام داده بیشتر از هر کتابی شما را معرفی کند. همان که نویسنده خط به خطش خود شما هستید و از کودکی و نوجوانی و جوانی خودتان نوشتهاید تا وقتی که در چهل سالگی وزیر خارجه میشوید و بعد میآید تا دوران ملی شدن نفت ایران عزیزمان. یا آن کتابهایی که نطقها و مکاتبات شما را در دورههای گوناگون نمایندگی مجلس در برگرفته است میتواند شما را و تعهدتان به ایران و مردم را خوب نشان دهد به ما.
یا اصلاً چرا از کتاب «مصدق در دوران قاجار» چیزی ننویسم برایتان؟ همان که مرحوم ناصر تکمیل همایون نوشت و چقدر خوب از دورهای گفت که کمتر کسی از شما میداند؛ چهل سال نخست زندگی محمد مصدق که ما بیشتر او را در دوره پهلوی تصویر میکنیم و حتی شاید او را فقط در فاصله سالهای پایانی دهه بیست و سالهای ابتدائی دهه سی میشناسیم.
ما دوست داریم شما را با تصویر ایستاده و قامت راستتان در دادگاه لاهه که فریاد مردم ایران شده بودید به خاطر بیاوریم تا با آن تصویرپیرمرد خمیده در احمد آباد.
راستی آقای مصدق، خبر دارید که شما در ادبیات نمایشی معاصر ما هم حضور پررنگی داشتهاید؟ خبر دارید تقریباً هیچ سیاستمداری به اندازه شما روی صحنه تئاتر مورد توجه نبوده است؟ این یعنی تئاتریها شما را دوست دارند، شاید به عنوان یک ایران دوست وطن پرست نه به عنوان سیاستمدار.
به هر عنوان که باشد مهم نیست، مهم این است که اهالی تئاتر شما را دوست دارند، حالا اسم کارشان برای شما این باشد که «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد». ما چه کار به دکتر نون داریم، مهم این است که زنده نام پری صابری نمایشنامه «مصدق در آئینه تاریخ» را برای شما نوشت.
مهم این است که فرهاد آئیش که شاید شبیهترین بازیگر به شما باشد نقش شما را در نمایش «راپورتهای شبانه دکتر مصدق» بازی کرد و چقدر ما کیف کردیم از بازیاش و چقدر دوستش داشتیم چنان که شما را دوست داریم.
آقای مصدق عزیز
این چند خط فقط درباره چند کتاب و نمایش بود که به شما پرداخته است. بسیار کتاب دیگر درباره شما نوشته شده و بسیار کتاب دیگر درباره شما نوشته خواهد شد. اما حیفم میآید از کتابی که اصغر سید آبادی دربارهتان نوشته اسم نبرم، همان که او سعی کرده تا در دعوای میان تمجیدکنندگان و تقبیحکنندگان شما گرفتار نشود. بله، درباره کتاب «از مصدق تاریخی تا مصدق اسطورهای» حرف میزنم؛ همان کتابی که خوب توضیح میدهد که مصدق در افکار عمومی یا در روان جمعی ایرانیان چگونه پدیدار شده و «مصدق تاریخی» در چه شرایطی و با چه فرایندی به «مصدق اسطورهای» تبدیل شده است.
میبینید؟ شما حالا برای یک ملت اسطورهای از دل تاریخ معاصر شدهاید. همه میدانند که همه با تمام اشتباهات و خطاهای شما که حتی دوستدارانتان هم به آنها آگاهاند برای شما احترام قائلاند، چه در روزگار خودتان و چه حالا. مثالش را در کتاب «مرتضی کیوان» که به کوشش زنده شاهرخ مسکوب تدوین شده میتوان یافت. همان که مرتضی کیوان به عنوان رییس اتحادیه نویسندگان مطبوعات نامهای به شما که نخست وزیر بودید نوشت و صریح با شما سخن گفت و نقدتان کرد. اما هم او که اگرچه هم مسلک و هم باور سیاسی شما نبود، برایتان احترام بسیار قائل بود.
آقای مصدق، کلمه و کتاب درباره شما بسیار است و گفتن از هر کدام بحثی جدا میخواهد، در این چند خط حرف این است که بیست و هشتم مرداد برای ما تا همیشه روز خوبی نیست.
نظر شما