سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سایه برین: احمد حسنزاده، نویسنده جوان ایرانی و صاحب آثاری چون «آه ای مامان» و «زارابِل» است. او با «آه ای مامان» برگزیده نوزدهمین و بیستمین دوره جایزه مهرگان ادب شد. در چهارمین قسمت از پرونده کتابهای خاطرهانگیز، پای صحبتهای این نویسنده نشستهایم تا ببینیم چگونه وارد جهان شگفتانگیز خواندن و نوشتن شده است.
حسنزاده، از صادق هدایت و داستایفسکی لذت میبرد. خوشحال است که در کودکی و نوجوانی آثار فاخر و برجسته خوانده و معتقد است برخی شخصیتهای داستانها تا پایان عمر همراه او خواهند ماند. گفتوگو با احمد حسنزاده را در ادامه با هم میخوانیم:
با «بینوایان» کتابخوان شدم
احمد حسنزاده میگوید نخستین علاقهاش به کتابها، به دوران بچگیاش باز میگردد. او تعریف میکند: پدرم کتابخوان نبود ولی هر روز «شاهنامه» و کتاب تاریخی میخواند و درست شبیه کسی که هر بعدازظهر مثلاً به معبد میرود، نیمساعت را به این کار اختصاص میداد و من این صحنه را میدیدم و برایم تاثیرگذار بود.
وی با تاکید بر اینکه بچهها سعی میکنند رفتار پدر و مادر خود را تقلید کنند، میگوید: جدای از اینکه رفتار پدرم را میدیدم، کتاب «بینوایان» ویکتور هوگو روی من خیلی تاثیر گذاشت و من را کتابخوان کرد. من این کتاب را در یک کتابفروشی در شهر گچساران از استان کهگیلویهوبویراحمد که محل زندگیام بود دیدم و از آن خوشم آمد.
حسنزاده ادامه میدهد: در شهرستان ما کتابفروشی آنچنانی وجود نداشت و آن کتاب را هم در یک لوازم تحریر فروشی دیدم و مادرم سال بعد آن کتاب را برای تولدم خرید. همین که بعد از یک سال آن کتاب هنوز به فروش نرفته بود، نشاندهنده این بود که کتاب و کتابخوانی خیلی رونقی نداشت. فکر میکنم دوم یا سوم راهنمایی بودم که آن کتاب حجیم را خواندم و به کتابخواندن علاقهمند شدم.
شروع تحول با هدایت و مارکز
این نویسنده با تاکید بر اینکه صادق هدایت خیلی روی او تاثیر گذاشته است، گفت: آن زمان همه «بوف کور» صادق هدایت را میخواندند اما من دست فرزندان دایی خود که از من بزرگتر هم بودند، اتفاقی کتاب «سه قطره خون» را دیدم و بعد مطالعهاش کردم. سپس به تحقیق درباره این پرداختم که اصلاً صادق هدایت کیست.
احمد حسنزاده میگوید: من صادق هدایت را درست فهمیدم و با ذات قصههایش مواجه شدم. هدایت با اندوه ایرانی و تفکر ایرانی مینویسد. کتابهایش بیانگر مسائل ما ایرانیهاست و اندوه شرقی را زیباییشناسی کرده است.
او همچنین میگوید: صادق هدایت با ترکیب مفاهیم فولکلور در یک اشل جهانی مینویسد. برایم جالب بود که او قصههای مدرن نوشته و تکثر هم دارد.
حسنزاده درباره نویسنده دیگری که تحولی جدی و بنیادین در او ایجاد کرده و نقطه عطفی را در زندگیاش رقم زده، میگوید: یک اتفاق کهکشانی و ناگهانی دیگر هم در زندگیام افتاد. یکی از فامیلهای ما در تهران دانشجو بود و اتفاقاً خودش هم خیلی کتابخوان نبود. ناگهان نقطه عطفی در زندگی من اتفاق افتاد وقتی کتاب «صدسال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز را در دست او دیدم. این برای منی که در شهر گچساران با برهوت حیرتانگیزی از کتابفروشیها مواجه بودم، اتفاق بسیار مهمی بود.
وی تعریف میکند: من آن کتاب را که نسخه کاملش بود و حدود سال ۵۶ چاپ شده بود خواندم و گویا در زندگیام یک بمب اتمی منفجر شد.
«گفتوگو در کاتدرال» و جهانی جسورانه و شگفتانگیز
این نویسنده میگوید که کتاب «گفتوگو در کاتدرال» اثر ماریو بارگاس یوسا هم تاثیر فراوانی روی او گذاشته است. وی تعریف میکند: پیشدانشگاهی بودم که توسط نشری که تازه در مشهد آغاز بهکار کرده بود، «گفتوگو در کاتدرال» یوسا با کمترین سانسور منتشر شد و من آن را در شیراز خریدم و به آن علاقهمند شدم.
حسنزاده خاطرنشان میکند: «گفتوگو در کاتدرال» بهشدت مرا به چالش کشاند. نظام سیاسی پرو، دیکتاتوری و فضای جسورانه معترض و خیلی بدیع رمان برایم جذاب بود. شخصیت سانتیاگو تا ابد با من خواهد بود.
این نویسنده درباره سانتیاگو، شخصیت رمان «گفتوگو در کاتدرال»، میگوید: او شخصیتی است که ابهام دارد و تا اواسط رمان هر کسی او را چیزی صدا میزند. او روزنامهنگار سیاسی بوده که از خانواده طرد شده و حال معترض است. این شخصیت خیلی معناها را برایم عوض کرد. فهمیدم که سیاست چقدر بیرحم است و گاهی میتواند جامعه را عقب بیندازد و جلوی پیشرفت آن را بگیرد.
این نویسنده ادامه میدهد: من خیلی مطالعه میکردم و مجلات را هم میخواندم. خوشحالم همه چیزهایی که آن زمان خواندم، کارهای روشنفکری بود و زرد نبود؛ زرد هم خواندم ولی این کارهای فاخر بودند که تاثیر زیادی بر من گذاشتند.
آلیوشا کارامازوف و جهان چندصدایی داستایفسکی
حسنزاده همچنین از شخصیت داستانی مورد علاقهاش میگوید که آلیوشا در رمان «برادران کارامازوف» است. او درباره علت علاقهاش به این شخصیت توضیح میدهد: جایی از رمان که آلیوشا از پدر زوسیما سوال میکند برایم تاثیرگذار است. او کسی را مثال میزند که تعداد زیادی آدم را کشته و سوال دارد که این آدم چگونه قرار است تقاص پس بدهد و آیا جهنم برایش کافی است؟ آلیوشا تاثیرگذار بود و به من نشان داد که چقدر پرسشگر بودن و کنجکاوی نسبت به چیزهایی که فکر میکنیم نمیتوانیم دربارهشان کنجکاوی و سوال کنیم مهم است.
حسنزاده میگوید: با این شخصیت به مرور با چندصدایی داستایفسکی و استقلال فکری هر صدا مواجه شدم؛ اینکه هر شخصیت هویت خود را دارد.
این نویسنده معتقد است کارهای داستایفسکی برای اینکه همه چیز را به چالش میکشند و به چیزهایی که ما در مقابل آنها اطاعت تام داریم میتازند و پرسشگری به وجود میآورند باعث تغییر نگاه او در زندگی شدهاند.
وی میگوید: در میان داستاننویسان ایرانی، صادق هدایت، صادق چوبک، غلامحسین ساعدی و احمد محمود بر من تاثیرگذار بودند. داستانهای کوتاه هوشنگ گلشیری و بهرام صادقی را هم میخواندم. احمد محمود با کتاب «همسایهها» نگاه من را تغییر داد، چون من خودم در یک شهر جنوبی و فضای نفتی در گچساران زندگی کرده بودم و با فضای رمان همذاتپنداری میکردم.
وی ادامه میدهد: در کارهای کلاسیک، بیهقی و سعدی روی من تاثیر گذاشتهاند اما واقعاً اولین شگفتی را با «صدسال تنهایی» تجربه کردم و فهمیدم ادبیات چقدر میتواند شگفتی داشته باشد.
نظر شما