جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
هوشمند و  مقتدر در عین حال دسیسه‌گر و سنگدل

مهدعلیا مادر ناصرالدین شاه زنی بوده هوشمند و مقتدر و مدیر و با جربزه و شجاع و در عین حال دسیسه کار و توطئه‌گر و حسود و سنگدل و جاه‌طلب که برای پیشبرد کار خود از هیچ چیزی نمی‌هراسیده و از هیچ کاری دریغ نمی‌ورزیده. با این همه زنی بوده زیباپسند و باذوق و مهربان که به مسائل دینی و مناسک مذهبی توجه فراوان داشته و مجلس تلاوت قرآن و ذکر مصیبت ائمه اطهار داشته و خود قرآن و دعا به آوازی دودانگ و مطبوع می‌خوانده.

سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) -آناهید خزیر: کتاب «مهد علیا» پژوهشی است مستند که بر اساس مجموعه‌ای از اسناد و مدارک موجود در «موسسه تاریخ معاصر» و «سازمان اسناد ملی» تدوین شده است. این اسناد که گوشه‌هایی از زندگی، شخصیت و اخلاق «مهد علیا» مادر قدرتمند «ناصرالدین شاه» را به تصویر می‌کشند به کوشش «دکتر عبدالحسین نوایی» مورخ و پژوهشگر برجسته معاصر تنظیم شده است. این مجموعه اسناد با فهرستی از اصطلاحات و «نمایه عام» به پایان می‌رسد. به مناسبت سالروز تولد عبدالحسین نوایی نگاهی به این کتاب که از سوی انتشارات اساطیر سال ۱۳۸۳ منتشر شده نگاهی انداخته‌ایم.

هوشمند و  مقتدر در عین حال دسیسه‌گر و سنگدل

از مهم‌ترین شخصیت‌های قابل مطالعه و شایان تحقیق دوران حکومت قاجار، مادر ناصرالدین شاه است، ملقب به مهدعلیا. در طول مدتی نزدیک به یک قرن و نیم که قاجاریه بر ایران حکومت داشتند، رجالی چند نامور در زمینه سیاست و کشورداری در ایران پدید آمدند، ولی این زن از هیچ‌یک از آن مردان کم‌تر نیست و به عبارت دیگر اگر منصفانه داوری کنیم وی جزو «رجال» طراز اول قاجاریه است. درباره این زن و تأثیر و نفوذش در دربار قاجاری چندان تحقیقی نشده، هر چند که کلاً جامعه ایرانی از او به خیر و خوبی یاد نمی‌کند و ما هم‌اینک قصد آن نداریم که تحقیقی عمیق و مقالتی دقیق ارائه دهیم بلکه به مناسبت سند بلکه اسناد مهمی که به دست ما افتاده می‌خواهیم از این زن یاد کنیم.

خطوط اصلی زندگانی وی روشن است. وی دختر محمدقاسم‌خان قاجار است پسر سلیمان‌خان دایی‌زاده آقامحمدخان از بطن بیگم‌جان خاتون دختر فتحعلی شاه. تولد وی را در سال ۱۲۲۰ نوشته‌اند. بنابراین عمر وی ۷۱ سال بود که در ۱۲۹۱ درگذشت. یعنی همان سالی که ناصرالدین شاه اول بار به سفر فرنگ رفته بود. مهدعلیا در شانزده سالگی به حباله نکاح محمدمیرزا درآمده بود و از آن مرد دو فرزند داشت. یکی ناصرالدین میرزا که بعدها به عنوان ناصرالدین شاه بر تخت سلطنت نشست و حقآ مهم‌ترین پادشاه سلسله قاجاریه است و دیگری ملک‌زاده خانم ملقب به عزة‌الدوله که نخست به عقد امیرکبیر میرزا تقی‌خان فراهانی درآمد و از او دو دختر یافت. سال‌های بعد مهدعلیا این دو نوه دختری را به دو نوه پسری خود داد. همدم‌الملوک خانم زن سلطان مسعود میرزا ظل‌السلطان شد و تاج‌الملوک خانم زن مظفرالدین شاه. همدم‌الملولک پس از چندی سر زا رفت و تاج‌الملوک که مادر محمدعلی شاه باشد همان است که در تاریخ مشروطیت به «ام‌الخاقان» شهرت یافته.

اما زوایای زندگانی درونی و شخصیت ذهنی و فکری این زن بسیار پیچیده است. زنی بوده هوشمند و مقتدر و مدیر و با جربزه و شجاع و در عین حال دسیسه کار و توطئه‌گر و حسود و سنگدل و جاه‌طلب که برای پیشبرد کار خود از هیچ چیزی نمی‌هراسیده و از هیچ کاری دریغ نمی‌ورزیده. با این همه زنی بوده زیباپسند و باذوق و مهربان که به مسائل دینی و مناسک مذهبی توجه فراوان داشته و مجلس تلاوت قرآن و ذکر مصیبت ائمه اطهار داشته و خود قرآن و دعا به آوازی دودانگ و مطبوع می‌خوانده. با تمام این احوال درباره او سخن‌ها گفته و به حق یا ناحق داستان‌ها ساخته‌اند که از بی‌پروایی او در دلبری و عاشق‌نوازی حکایت می‌کند. ببینید نواده‌اش دوستعلی‌خان معیرالممالک از جده خود چگونه یاد می‌کند: مادر دوستعلی خان، عصمة‌الدوله بود دختر ناصرالدین شاه.

هوشمند و  مقتدر در عین حال دسیسه‌گر و سنگدل
نمونه دستخط مهدعلیا

مهدعلیا مادر ناصرالدین شاه دخترزاده فتحعلی شاه از امیر محمدقاسم‌خان پسر سلیمان‌خان قاجار بود، نامش جهان بود و پس از آنکه پسرش شاه شد او را مهدعلیا نامیدند. به ظاهر زیبا بود ولی از موهبات معنوی بهره‌ای بسزا داشت. بانویی پرمایه و با کفایت بود. ادبیات فارسی و قواعد زبان عربی را نیک می‌دانست و خط درشت و ریز، هر دو را خوش می‌نوشت. به مطالعه تاریخ و دواوین شعرا رغبتی وافر داشت و کتابخانه خصوصی او را این دو نوع کتاب تشکیل می‌داد. گاهِ سخن، شیرین گفتار و به وقت محاوره حاضر جواب بود. امثال و حکایات بسیار از حفظ داشت و ضمن گفتگو آنها را در جای خود به کار می‌برد.

پس از فوت محمد شاه در قلعه محمدیه در شمال غربی باغ فردوس تجریش، مهدعلیا تا رسیدن ولیعهد از تبریز، زمام امور را مردانه به دست گرفت. هر روز در تالار بزرگ قلعه، وزرا و مصادر امور به حضور می‌آمدند و مادر شاه از پشت پرده زنبوری، راجع به کارها با آنان گفتگو می‌کرد و دستورها می‌داد. چون ولیعهد (ناصرالدین شاه) به پایتخت آمد و شاه شد، هروقت با مهدعلیا روبه‌رو می‌شد، هر دو به یکدیگر تعظیم می‌کردند و هر چه پسر از مادر ترک این کار را خواست مقبول نیفتاد.

هوشمند و  مقتدر در عین حال دسیسه‌گر و سنگدل

مهدعلیا را دستگاهی عظیم و باشکوه بود. مادربزرگم تاج‌الدوله نخستین زن معقوده ناصرالدین شاه پس از جلوس، برایم حکایت می‌کرد که چهار تن خواجه‌سرا و بیست خدمتکار مخصوص با جامه‌های ممتاز و جواهرزده پیوسته در حضور مهدعلیا بودند. یک دختر و پسر سیاه‌پوست به نام‌های محبوبه و سلیم با جامه‌های فاخر جزو لاینفکش بودند و آنان را چنان عزیز می‌داشت که مورد رشک و تملق اهل اندرون قرار داشتند. در آبدارخانه و سفره‌خانه او چندان قلیان مرصع و فنجان‌های چای و قهوه‌خوری و سینی و شربت‌خوری، قاشق و ظروف طلا و نقره بود که در دکان چند زرگر معتبر یافت نمی‌شد.

مهدعلیا سفره‌ای بس رنگین و عالی داشت و هر روز و شب، از شصت تا هفتاد تن از پسرها و دخترهای فتحعلی شاه و دیگر بانوان بزرگ آن زمان بر سر سفره‌اش حاضر می‌شدند. آفتابه لگن مخصوص مادر شاه از طلای جواهرنشان و دیگر آفتابه لگن‌ها از نقره میناکاری بود. مهدعلیا گرمابه مخصوص داشت که رختکن‌ها و خزانه‌ها و ازاره و کف آن از زیباترین سنگ‌های مرمر زینت یافته بود و جمله اسباب و لوازم حمام از نقره فیروزه نشان بود. هفته‌ای دوبار صبح‌ها به حمام می‌رفت و هر بار کنیزان از در اطاق تا در حمام در دو ردیف صف بسته پرده درازی را که از طاقه شال‌ها تهیه شده بود، نگاه می‌داشتند، تا اهل حرم مادر شاه را در جامه خواب نبینند.

باز مادربزرگم تاج‌الدوله می‌گفت که مادر شاه را در انجام فرائض دین عقیدتی استوار بود. در ماه صیام، بانوان درجه اول حرمسرا، بر سر سفره افطار او گرد می‌آمدند. پس از افطار برای مقابله قرآن و انجام اعمال شب‌های احیا و خواندن ادعیه، در تالار مخصوصی می‌رفتند. مهدعلیا به صوت دو دانگ در آهنگ حجاز تلاوت قرآن می‌کرد و ادعیه را به آواز خوش می‌خواند. بعضی شب‌ها، شاه بی‌خبر، بر مادرش وارد می‌شد و برابر رحلی قرارگرفته زمانی به مقابله قرآن می‌پرداخت. در ماه‌های محرم و صفر نیز همه روزه چند تن از روضه‌خوان‌های خوش صوت یکی پس از دیگری به ذکر مصیبت آل‌عبا می‌پرداختند.

استاد قاآنی غزلی شیوا در مدح مهدعلیا سرود بدین مطلع:

به رنگ و بوی جهانی نه بلکه بهتر از آنی / ‏ به حکم آنکه جهان پیرگشته و تو‬ جوانی

با توجه به اینکه نام مهدعلیا «جهان» آمده، لطف مضمون روشن می‌گردد.

توصیف از روی کینه عباس میرزا ملک‌آرا

دریغ که در برابر این سیمای لطیف و مهربان و متدینی که معیرالممالک از جده مادری خود ساخته، صورت‌گران دیگری هم بوده‌اند که چهره مهدعلیا را با خطوطی زشت و خشن و تیره و گاه خونین رقم زده‌اند. من جمله عباس میرزای ملک‌آرا، پسر محمد شاه که درباره زن پدر خود سخنانی سخت و تند و افتضاح‌آمیز بر قلم آورده؛ بد نیست بدانید که محمد شاه چون از ملک جهان خانم یعنی مهدعلیا خوشش نمی‌آمده، زنی خدیجه نام از کردان ناحیه چهریق گرفته و آن زن را سخت دوست می‌داشته و آن زن فرزندی آورده که محمد شاه از فرط علاقه، اسم و لقب پدر خویش، یعنی عباس میرزا نایب‌السلطنه را بر آن پسر نهاده بود. پس از مرگ محمد شاه، مهدعلیا و پسرش ناصرالدین شاه بسیار کوشیدند تا آن مادر و پسر را سر به نیست کنند، یا پسر را کور نمایند، اما آن زن و طفل نه ساله‌اش هر طور بود، فرهاد میرزا برادر شوهر و عموی خود را از وضع خطرناک خود باخبر ساختند و فرهاد میرزا هم که به سفارت انگلستان راهی پنهانی داشت، مراتب را به «جستن شیل» سفیر بریتانیا، خبر داد و او در این امر دخالت کرد و دربار قاجار را از هر گونه اقدام ناگواری درباره عباس میرزا برحذر داشت و سرانجام به پایمردی سفیر بریتانیا عباس میرزا و مادرش خدیجه خانم به عراق تبعید شدند. تبعیدی که بیست و هفت سال طول کشید تا اینکه در اوایل محرم سال ۱۲۹۴ بر اثر اقدامات میرزا حسین‌خان سپهسالار وی به ایران بازگشت و ناصرالدین شاه ظاهرآ بدو تفقدی کرد، ولی او را ملک‌آرا لقب داد تا مبادا لقب نایب‌السلطنه وی را وسوسه کند و روزی سربلند کند و فتنه‌ای برانگیزد.

هوشمند و  مقتدر در عین حال دسیسه‌گر و سنگدل

عباس میرزا خاطرات زندگانی خویش را با عباراتی ساده و شیرین نوشته، در همان عبارات نخستین کتاب درباره مهدعلیا یعنی زن پدر خود چنین آورده:

«مخفی نماناد که در زمان طفولیت، محمد شاه مغفور کمال محبت را به من داشتند و در هر باب بر همه اولادان خود ترجیح داده، مرا مقدم می‌فرمودند و فوق‌النهایه تعلق داشتند و چون والده من از سایرین جدا بود و آن هم در نزد آن اعلیحضرت بر همه مقدم بود، این معنی باعث طغیان نایره حسد همه شده بود. علی‌الخصوص حسد والده اعلیحضرت ناصرالدین شاه که به علت هرزگی‌های بسیار مطلقه شده بود.

لازم آمد چون که آمد نام او شرح کردن بعضی از انعام او و قدری از وقایع حالات ایشان به جهت نمونه نوشته می‌شود:

بعد از آنکه اعلیحضرت مرحوم محمد شاه از تبریز آمده در تهران به تخت نشستند، و حرمخانه در تبریز بود، این زن در تبریز بود. این زن با برادر خویش عیسی‌خان سازش کرده، به کرات مواقعه دست داده. نواب قهرمان میرزا برادر اعلیحضرت پادشاه که حاکم تبریز بود، حکم فرمود ریش عیسی‌خان را که بلند بود از ته بریدند....

در باب علت نفرت مهدعلیا و پسرش ناصرالدین شاه، عباس‌میرزا می‌افزاید:

از آن‌جا که مسمی به اسم پدر مغفور آن اعلیحضرت مبرور بودم، لقب نایب‌السلطنه به بنده مرحمت فرموده بودند و این مطلب زیاده بر سایر مطالب موجب حسد و مورث وحشت شده بود که مبادا بعد از امر حق (مرگ محمد شاه) امر سلطنت به من راجع گردد.»

مهدعلیا به روایت زن انگلیسی

«لیدی شیل» همسر «جستن شیل» سفیر دولت بریتانیا در ایران نیز از کسانی است که مهدعلیا را دیده و با او به صحبت نشسته و شرحی مفصل درباره او نوشته که خلاصه‌ای از آن را می‌آوریم:

«مادر شاه روی صندلی در پشت میزی نشسته بود که روی آن پارچه قملکاری زبر و بی‌حاشیه گسترده بود و در هر طرف او یک زن جوان که جواهرات زیادی به خود آویخته بود، بر روی صندلی نشسته بود. مادر شاه زن زیبایی است که به زحمت سی ساله به نظر می‌رسد، در حالی که سن واقعی او باید اقلاً چهل سال باشد. او خیلی باهوش است و در اغلب امور مملکتی دخالت دارد و در ضمن، اداره امور اندرون شاه نیز برعهده اوست. در این باره، وجود سه همسر عقدی و هشت تا نه نفر زن صیغه‌ای شاه، مسلمآ مشغله کافی برای او فراهم می‌آورد.

هوشمند و  مقتدر در عین حال دسیسه‌گر و سنگدل

مادر شاه لباس مجللی دربرداشت. شلیته زربفتی پوشیده بود که این شلیته‌های ایرانی خیلی گشاد هستند و هر لنگه آن حتی از دامن‌های اروپایی نیز فراخ‌تر است و چون این دامن فنری هنوز برای زنان ایران ناشناخته مانده، لذا زن‌های شیک‌پوش معمولاً ده الی یازده شلیته به پا می‌کنند و آنها را در بالا با بند قیطانی به هم می‌بندند تا جایگزین خز زیر دامن شود. لبه‌های شلیته مادر شاه با یک ردیف مروارید نصب شده در روی گلابتون، تزئین شده بود. یک زیرپوش نازک آبی‌رنگ ابریشمی نیز به تن داشت که لبه‌هایش مرواریددوزی شده بود و تا زیر کمر و بالای شلیته‌ها ادامه می‌یافت و چون در زیر آن چیزی نپوشیده بود، بدن او به مقداری خیلی بیشتر از آنچه معمول زن‌های اروپایی است، نمایان بود. روی این زیرپوش یک جلیقه کوتاه از مخمل به تن داشت که تا کمر می‌رسید و لبه‌های آن در پایین از هم دور می‌شد. روی سرش نیز یک روسری شال انداخته بود که در زیر چانه به وسیله سنجاق به هم متصل می‌شد و روی این شال رشته‌هایی از مروارید درشت و قطعاتی از الماس نصب بود. موهایش را از پشت جمع کرده و از زیر شال بیرون انداخته و روی آن را با چند تور کوچک پوشانیده بود. چند النگوی بسیار قشنگ به دست‌ها و چند ردیف گلوبند قیمتی نیز به گردن داشت. کفشی به پا نداشت، ولی پاهایش را یک جفت جوراب اعلای کشمیری پوشانده بود. کف و نوک انگشتان دستش را با حنا قرمز کرده و لبه داخلی پلک چشمانش را سرمه مالیده بود.

مادر شاه از من سؤالات متعددی درباره ملکه انگلیس نمود و از جمله می‌خواست بداند که او چگونه لباسی می‌پوشد و چند پسر دارد. می‌گفت که به نظرش آدمی خوشبخت‌تر از علیاحضرت ملکه انگلیس (ویکتوریا) در دنیا وجود ندارد. چون خانواده‌ای صمیمی، شوهری فداکار و قدرتی فراوان دارد، او از من خواست که چگونگی انجام مراسم و تشریفات پذیرایی در انگلستان را برای او توصیف کنم و تصویری از ملکه را به او نشان بدهم، ولی من از اینکه تصویری از ملکه را به همراه نداشتم خیلی متأسف شدم. مادر شاه در ضمن در مورد وضع تئاتر در انگلستان نیز خیلی کنجکاوی می‌کرد.

لیدی شیل از مادر شاه به عنوان «خانم» یاد می‌کند و می‌نویسد «خانم» همان نامی است که شاه به مادر خود اطلاق می‌کرد، ولی در مکاتبات خود، وقتی می‌خواست از مادر سخن گوید او را «نواب» می‌خواند».

از شرح دقیقی که لیدی شیل به دست می‌دهد چنین برمی‌آید که این زن اندیشه‌ای گسترده و دیدی توانا و ذهنی پرورده داشته و یا اینکه در حصار حرمسرا زندانی تشریفات سلطنت و آداب و سنن جامعه بوده. ذهن جوال و اندیشه بلندش فراتر از مرزها و کوه‌ها و دریاها در انگلستان به دنبال تئاتر و نمایش و فن سخنگویی می‌گشته و در عین حال می‌خواسته که از زندگانی ملکه ویکتوریا و دربار پرشکوه او که فصلی پراهمیت در تاریخ بریتانیاست سر درآورد. نوشته‌های معیرالممالک هم سیمای زیبا و دلپسندی از زنی ترسیم می‌کند که سخت جمال‌پرست است و از هر چیز زیبایی لذت می‌برد و خوب می‌داند که قدرت سلطنت موهبتی بالا و والاست که جز با عنایت پروردگار نشان دهد تا آن‌جا که میل ندارد مادر شاه را کسی حتی کنیزکان حرم و زنان حرمسرا برهنه ببینند و در عین حال که به اتکاء سلطنت شوهر و پدر خویش متبختر است و متفرعن، در برابر ایمان قلبی خویش خاضع است و خاشع. ناظر به مبدأ و معتقد به معاد است و در برابر نفوس زکیه و مردان راه حق از انبیاء و اولیا گرفته تا شهیدان دشت کربلا مؤدب است و متواضع.

حرف و حدیث‌ها درباره مادر شاه

با این همه این زن در تاریخ ایران نه‌تنها محترم نیست که بدنام نیز هست و از دیرباز همه او را زنی دور از عفاف معرفی کرده و جمعی را بدو چسبانده‌اند، تا آن‌جا که پسر شوهرش عباس میرزا او را به برادر ناتنی‌اش می‌بندد و دیگران او را با فریدون میرزا برادر شوهر خود یا با میرزا آقاخان نوری صدراعظم و علی‌خان حاجب‌الدوله مراغی صاحب روابط پنهانی و معاشرت‌های آنچنانی که افتد و دانی می‌دانند.

هوشمند و  مقتدر در عین حال دسیسه‌گر و سنگدل

نمی‌توان تصور کرد که چون او در قتل امیرکبیر میرزا تقی‌خان دست داشته، در تاریخ ایران بی‌حرمت و حتی متهم به ناپاکی و تردامنی شده، چون در همان روزگارِ حیات امیرکبیر از این گونه حرف‌ها در مورد مهدعلیا وجود داشته و ظاهرآ امیرکبیر که اصلاً مردی سخت و آهنین و فسادناپذیر بوده، می‌خواسته شاه را به قتل مادر خویش برانگیزد، تا هم دربار سلطنت از این رسوایی‌ها پاک شود، هم دستگاه صدارت از مداخلات مفسدانه مادر شاه آسوده گردد. ببینید که معیرالممالک باز درباره جده خود چه می‌گوید:

مهدعلیا در سال ۱۲۹۰ هجری هنگامی که ناصرالدین شاه در سفر اول فرنگ بوده، جهان را بدرود گفت و سال‌ها بعد یکی از روزها که شاه دماغی داشت، از میرزا تقی امیرکبیر سخن در میان بود حکایت کرد:

«در نخستین سال‌های سلطنت مرا تفنگ کوچکی بود که با آن در دیوانخانه خانه و اندرونی کبوتر و سار و توکا می‌زدم. یک روز زمستان که برف باریده و توکای فراوان در باغ آمده بود و من گرم تیراندازی بودم، امیر در حالی‌که خود را به شال‌گردنی ضخیم و جُبّه‌ای آسترپوست پیچیده بود نزدم آمد و پس از مذاکره درباره چند فقره کار لازم، امیدوار بودم که در پی کار خود رود و مرا به حال خویش واگذارد، اما نرفت و ماننددر اظهار مطلبی مردد باشد، دست‌ها را به هم می‌سایید و تک سرفه‌های ساختگی می‌کرد. من برای آنکه زودتر از دست او خلاصی یابم، به گفتن منظور ترغیبش کردم. پس امیر گامی فراتر نهاد صدا را آهسته کرده گفت: عرضی دارم که هرگاه آن را قبول فرموده و به مرحله عمل گذارید هم خود، هم چاکر را آسوده خواهید فرمود. یکی از این روزها که در اندرون مشغول صید هستید، مهدعلیا را هدف قرار دهید. آنگاه زاری آغاز کرده و از اینکه به تیری خطا، مادری مهربان را از پای درآورده‌اید، اظهار تأسف و بی‌قراری بفرمایید. علت کینه امیر به مادرم این بود که او را از آزادی در کارها مانع می‌شد و بیشتر نقشه‌هایش را نزد من نقش برآب می‌ساخت. من که به این سابقه واقف بودم در پاسخ امیر سکوت کرده، بی‌درنگ کار متوقف شده خود را از سر گرفتم. این ماجرا در گوشه خلوتخانه دیوان بین من و امیر گذشت، ولی فردا که نزد مادرم رفتم او این مطلب را بدون ذکر نام گوینده با من در میان نهاد و از اینکه چرا بدخواه را به سزا نرسانده‌ام، گله‌ها کرد. آن روز هرچه اندیشیدم، ندانستم بدانم مادرم چگونه از موضوع اطلاع یافته بود. بعدها با آشنایی بیشتر به سیاست و کیاست امیر پی بردم که آن روز چون دانست، نفسش در من نگرفته جسورانه از راه دیگر درآمده و به وسیله دستیاران خویش در اندرون استادانه مطلب را به گوش مادرم رسانیده تا شاید در میانه، آتشی افروزد و رشته الفت ما را بسوزد.»

و باز این سخن در افواه است که وقتی بر اثر دسایس دشمنان، حکم شد تا امیر به کاشان تبعید شود، مهدعلیا برای وداع با دختر خود عزة‌الدوله که با همه خردسالی چون کوه در برابر سیل حوادث و دسیسه‌های مادر و ستم و سنگدلی برادر ایستاده بود در کنار شوهر خود به خانه وی رفت و دختر خود را بوسید، اما چون خواست با امیر روبوسی کند، امیر با خشونت او را از خود راند و به تلخی گفت: «من عادت ندارم با روسپیان روبوسی کنم». نوشته‌اند که مهدعلیا از این خشونت آمیخته به توهین و تحقیر چنان درهم شکست که دیگر نتوانست روی پا بایستد و خم شد و بر زمین نشست.

ظاهرآ این بی‌بندوباری‌ها نتیجه سهل‌انگاری‌های محمد شاه بود که به علت بیماری نقرس شدید ناشی از پرخوری و شادخاری نمی‌توانست آنچنان‌که باید و آن‌گونه که شاید به وضع زندگانی خصوصی خویش بیندیشد و زنان جوان حرمسرای خود را راضی و خشنود نگه دارد و از سبکسری‌ها و بازیگوشی‌های همسران خود جلوگیری کند، بلکه برعکس درباره وی نوشته‌اند که به زنان حرم خود که چندان هم گسترده نبوده می‌گفته: «خانم من نمی‌خواهم مانع عیش و نوش شما بشوم ولی قدری در پرده مشغول باشید.»

مادام حاجی عباس گلساز

به نظر می‌آید که مهدعلیا که خود زنی باهوش و دسیسه‌گر و مکار بوده، معلم خوب و استاد قابلی داشته که فوت و فن مکرهای زنانه و دسیسه‌های خائنانه را بدو می‌آموخته و آن زنی فرانسوی بوده و به نام مادام حاجی عباس گلساز.

خلاصه مطلب این بوده که در تبریز مقداری گل مصنوعی به دبار گردون‌مدار محمد شاه قاجار می‌رسد و چون زنان حرم بدان توجه فراوان کردند و از آن گل‌ها خواستند و در تبریز به حد کافی نبود، محمد شاه یکی از نقاشان را به نام حاجی عباس شیرازی به فرنگ فرستاد تا این صنعت ظریف را بیاموزد و این تحفه شریف را به ارمغان به ایران آورد. حاجی عباس مدتی در این صنعت کار کرد. اما گلسازی دست‌های ظریف و زنانه را می‌طلبد، نه دست‌های خشن و ضخیم مردانه را، لذا حاجی عباس چیزی یاد نگرفته بود. لذا با ذکر دقایق امر از محمد شاه اجازه گرفت که زنی را برای این کار استخدام کند و به ایران بیاورد و چون شاه قاجار موافقت کرد، حاجی عباس هم خانم سی ساله‌ای از مردم ارلئان را بدین سمت برگزید و رو به ایران نهاد و در طی راه حاجی عباس شیرازی خانم را به تشرف به اسلام هدایت کرد و سپس وی را به عقد و ازدواج خود درآورد و خانم فرانسوی هم یک‌باره چارقد به سر بست و شلیته پوشید و آش رشته خور شد و زیر کرسی‌نشین و خلاصه یک‌پارچه ایرانی و مسلمان، و بدیهی است به محض ورود به حرم محمد شاه معرفی شد که به روی‌پوشیدگان حرم گلسازی یاد بدهد.

اما این خانم به چندین هنر آراسته بود. صرف‌نظر از زیبایی و دلبری، صدای خوبی داشت و خوب می‌خواند و خوب می‌رقصید و از گلسازی گذشته در خیاطی و آشپزی و گلدوزی و قلابدوزی و آرایشگری چیره‌دست بود و به همین جهت به‌زودی بر حرمسرای شاه قاجار سیطره یافت و بیش از همه با ملک جهان خانم یعنی مهدعلیا آشنا و محرم شد. خاصه آنکه ملک جهان خانم مورد اعتنا و علاقه شوهر خویش نبود و چنین زنانی سعی دارند که به هر کس و هر چیز توسل جویند تا بتوانند محبت مجدد شوی خود را باز یابند. چنین بود که مهدعلیا تربیت فرزندان خود یعنی ناصرالدین میرزا و ملک‌زاده خانم (عزة‌الدوله) را بدو محول کرد هنوز دو سال از ورود وی به ایران و دخول وی به حرم شاهی نگذشته بود که حاجی عباس شیرازی مرد و خانم فرانسوی یک سر مقیم حریم حرم شد.

هوشمند و  مقتدر در عین حال دسیسه‌گر و سنگدل
عکس منسوب به مادام حاجی عباس گلساز

این خانم هنرمند و باهوش فرانسوی که خود همه دوز و کلک‌های غربی را «تجربه» کرده بود و در مدت اقامت در تهران هم، همه اسرار زنانه و مکر زنان و فوت و فن کار حرمسرا را یاد گرفته بود، مهدعلیا را در کارهای خصوصی و سیاسی نصیحت و ارشاد می‌کرد و مسلمآ رفتار مهدعلیا با هوو و بچه هووی خود، یعنی خدیجه خانم و عباس میرزا نایب‌السلطنه (دوم) پسرش نتیجه القائات همین زن فرانسوی بوده. خود او به خانم کارلا سرنای ایتالیایی در سال ۱۲۹۴، یعنی اندکی پیش از مرگش گفته بود که وی مهدعلیا را پس از مرگ محمد شاه برای در دست گرفتن زمام امور آماده می‌ساخته و به همین جهت برای او تاریخ بعضی از ملکه‌های اروپا را که پس از فوت شوهر تا به رشد رسیدن پسران خود شخصآ سلطنت نموده و اختیار جمیع مهام کشوری و لشگری را در دست داشته‌اند نقل کرده و به او رسم حکومت و آیین مردمداری و اداره امور را آموخته و الحق مهدعلیا شاگرد مستعدی بوده که درس خود را به خوبی یاد گرفته و به خوبی عمل کرده است، چنان‌که با نمایندگان سیاسی خارجی هم ملاقات می‌کرده و بر وفق مصلحت و موافق مقتضیات با آنان به سؤال و جواب می‌نشسته و با زبانی چرب و نرم، از کمک نمایندگان سیاسی خارجی، در پیشبرد کار سفر ناصرالدین میرزا از تبریز تشکر کرده و به این ترتیب هم آنان را از همکاری دربار ایران مطمئن ساخته، هم حمایت آنان را برای روز مبادا ذخیره کرده است. شادروان عباس اقبال در مورد این همکاری تنگاتنگ مادام گلساز فرانسوی و ملک جهان خانم مهدعلیا عبارت دلنشینی دارد که دریغم آمد نقل نکنم، او می‌نویسد: «دسیسه یک زن به تنهایی اساس خاندانی را بر باد می‌دهد. وقتی که دو زن حیله‌ساز و نیرنگ‌باز دست به یکدیگر دهند، معلوم است که فساد و اخلال ایشان تا چه حد دامنه پیدا می‌کند و به چه عواقب شومی منتهی می‌گردد.»

ما اسنادی که امروز به دست ما رسیده نشان می‌دهد که مهدعلیا، پیش از آنکه شوهر بمیرد، خود مشتاق دخالت در امور و طالب خودنمایی و اظهار وجود در مسائل دستگاهی بود. وی در کارها مداخله می‌نمود و چون ناصرالدین میرزا هنوز کودک بود، او هم نامه‌ها و فرمان‌های «ولایتعهدی» را مهر می‌کرده. نامه‌ای از این دست موجود است که مهر «ناصرالدین» را بر حاشیه راست دارد و مهر مهدعلیا را با سجع «ولیعهد شه را مهین مادرم» در گوشه دست چپ. پس مهدعلیا خود استعداد فرماندهی و اشتیاق حکومت را در ضمیر خویش داشته و چندان نیازمند به افسانه و افسون مادام حاجی عباس نداشته، مگر اینکه بگوییم که مادام حاجی عباس چون شاه بیمار را ماندنی نمی‌دیده شاگرد یا استعداد خود را برای روز مبادا آماده کرده و خلاصه استعداد بالقوه دستیار خویش را فعلیت بخشیده و آنچنان را آنچنان‌تر کرده است. برای مهدعلیا با آن استعداد ذاتی، در زد و بندهای خصوصی و روابط اختصاصی با رهنمودهای داهیانه مادام گلساز فرانسوی در فاصله رسیدن ناصرالدین میرزا] شاه [از تبریز به تهران که نزدیک دو ماه طول کشید ایران را با کیاست و کفایت تمام اداره کرد. می‌گویند در آن روزها دو چارقد به سر می‌کرد؛ یکی سیاه به عنوان عزای شوهر و دیگری رنگی به جهت شادی از سلطنت پسر. دو مهر هم برای خود ترتیب داده بود یکی با سجع «مهین مادر ناصرالدین شهم» و دیگری با سجع «شه جم نگین را مهین مادرم».

در طی این حکومت کوتاه ولی حساس مهدعلیا فرمان‌های متعدد و احیانآ مهمی صادر کرد، من‌جمله فرمانی در عزل حاجی میرزا آقا از صدارت و فرمان‌هایی برای احیاء قدیم و یاران جدید مبنی بر تفویض مناصب و برقراری مواجب و استمرار رواتب و بخشش‌ها و بخشایش‌ها که امیرکبیر پس از رسیدن به قدرت همه آن فرمان‌ها و حاتم‌بخشی‌های روزانه و شبانه را برهم زد و این امر چنان‌که نوشته‌اند موجب وحشت و نفرت مهدعلیا از آن آشپززاده هوشمند و سختگیر و آهنین اراده گردید. اما ظاهرآ نفرت امیر از آن زن از همان سال‌های اقامت در تبریز و آشنایی با روحیات و رفتار گنه‌آلود و قدرت‌طلب وی سرچشمه گرفته و خشونت و قاطعیت امیرکبیر در لغو آن فرمان‌های زنانه و جلوگیری از دسایس قدرت‌طلبانه، نشان‌دهنده تنفر دیرین مردی سخت و سختگیر و نجیب و خویشتن‌دار است، نسبت به زنی مردجوی و عشرت‌طلب و هوس‌باز و عاشق‌نواز؛ باری این دو از یکدیگر متنفر بودند، تا آن‌جا که هیچ‌یک چشم دیدن دیگر را نداشت، بلکه بهتر بگوییم هر یک در آروزی مرگ دیگری بود. هر دو در قصد جان یکدیگر بودند. اما مهدعلیا در این راه کامیاب‌تر بود که زنی هوشمند و ظریف و حیله‌گر بود که در دلِ دوست به هر حیله رهی می‌جست و به هر حال مادر شاه بود، و امیر مردی بود سخت و خشن و سختگیر و چندان به صداقت و کیاست خود معتقد که هیچ کسی را به هیچ چیز نمی‌گرفت.

باری مهدعلیا آن‌قدر کوشید تا آن مرد خشن و تند و مغرور ولی خادم صادق و صدر بزرگوار را از پای درآورد و از هستی انداخت و به سینه خاک سپرد و در این راه میرزا آقاخان یا بهتر بگوییم میرزا نصرالله مازندرانی لشکرنویس‌باشی همکار و دستیار وی بود، کما اینکه یکی از اقدامات مهدعلیا در ایام «سلطنت» چند روزه رعایت حال میرزا آقاخان بود. می‌دانیم که میرزا آقاخان به حکم دولت به شرحی که در تواریخ آمده محکوم به تبعید به قم شده بود و در آن شهر می‌زیست اما پس از مرگ محمد شاه و آشفتگی اوضاع، میرزا آقاخان خودسر به تهران آمد و مهدعلیا هم او را به لطف و محبت پذیرا شد و عمارت خورشید را محل سکنا و مستقر وی قرار داد تا اینکه امیرکبیر به تهران رسید و با همان صلابت و خشونت، در ملاقات با میرزا آقاخان گفت: «شما به دستور چه کسی به قم تبعید شده بودید»، گفت: «به دستور دولت.» امیر هم گفت: «به دستور دولت می‌بایست شما به تهران بیایید نه سرخود.» میرزا آقاخان سر به زیر افکند.

و در صدد برآمد که به تحصن سفارت فخیمه درآید و سرانجام با وساطت و حمایت دولت بریتانیای عظمی، وی در تهران ماندنی شد و بار دیگر دست در دست مهدعلیا نهاد تا امیرکبیر را از سر راه بردارند.

هوشمند و  مقتدر در عین حال دسیسه‌گر و سنگدل

البته مهدعلیا بسیار کوشید که امیر را نرم کند و با او کنار آید، ولی امیر فسادناپذیر بود و تن به همکاری کسانی که دست و دامنشان آلوده بود نداد. بالاخره مهدعلیا برای‌به امیر نزدیک‌تر بلکه سخت محرم گردد، ترتیبی داد تا دختر پانزده شانزده ساله خود ملک‌زاده عزة‌الدوله را به مرد پنجاه و پنج ساله‌ای چون امیر بدهد و امیر هم پذیرفت چرا که نه تنها زن نداشت بلکه وجود چنین بانوی اصیلی را از خاندان سلطنتی در خانه خود وثیقه‌ای گرانقدر و تضمینی سخت استوار برای پیشرفت کارهای خود می‌دانست. اما باز هم امیر کوتاه نیامد بلکه جنگ پنهان صدراعظم و مادر شاه به جنگ مادرزن و داماد کشید و اگر پیش از آن در زیر پرده و در خفا و همراه با نزاکت‌جویی و تعارفات و تشریفات بود، این‌بار بی‌پرده بود و تند و رویاروی و آمیخته به توقعات داماد و تشخصات مادرزن. چنین شد که مبارزه پنهانی به مشاجره و مکابره عملی کشید، تا جایی‌که به قتل یکدیگر کمر بستند و دیدیم که امیر چگونه می‌خواست به دست پسر، جان مادر را بگیرد و نشد. اما مهدعلیا موفق شد و چندان مستقیم و غیرمستقیم خود و «اذنابش» در گوش شاه خواندند که شاه دل با امیرکبیر دگرگون کرد و امیر هم به جای آنکه به جبران برخیزد با خشونت، در روبه‌روی شاه ایستاد و خدمات خود را برشمرد و شاه را به تلویح و تصریح سست و ناتوان و ناسپاس و دهان‌بین خواند و خلاصه شاه امیرکبیر را معزول کرد و به کاشان فرستاد.

هوشمند و  مقتدر در عین حال دسیسه‌گر و سنگدل

اما مهدعلیا و میرزا آقاخان طالب قتل امیر بودند. مهدعلیا چشم دیدن امیر را نداشت زیرا امیر او را در آشکار و نهان روسپی خوانده بود و میرزا آقاخان هم شرط قبولی صدارت را قتل امیر قرار داده بود. خان ملک ساسانی می‌نویسد که مهدعلیا به بهانه تعمیر و ساخت صحن بی‌بی زبیده در شهر ری به حضرت عبدالعظیم می‌رفت و در آن‌جا با عوامل خارجی و عناصر داخلی به تبانی و توطئه می‌نشست. تا شبی که سلطان خانم از ندیمه‌های محرم‌راز مهدعلیا با شاهزاده علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه پسر فتحعلی شاه و مشاور مهدعلیا در حکومت «زنانه» و یکی از شاهزادگان دانشمند و در عین حال زیباروی قاجار، ازدواج کرد و جشن مفصلی برپا گردید و دربار قاجار از صغیر و کبیر و برنا و پیر در ضیافت شرکت جست. شاه جوان هم به میل خود یا به اصرار مهدعلیا و همکاران مؤنث و مذکرش مشروب فراوان نوشید چنان‌که عنان عقل و هوش در کف مستی شراب نهاد. در این حالت مستی شدید شاه، مادرش فرصت یافت تا از او فرمان قتل امیر را بگیرد و به شتاب تمام، همان دم آن را به علی‌خان حاجب‌الدوله که دست‌پرورده امیر بود برساند و او را وادار کند که همان لحظه به کاشان رود و کار را تمام کند، تا مبادا ناصرالدین شاه پشیمان شود و فرمان قتل امیر را لغو کند و چنین نیز شد.

حاجب‌الدوله هم در آن شب به تاخت به کاشان رفت و شاه که ساعتی بعد به هوش آمد از کرده خود پشیمان شد و خواست فرمان را لغو کند که خبردار شد که حاجب‌الدوله هم در آن شب بنا به اصرار «خانم» به کشتن امیرکبیر میرزا تقی‌خان رفته و کار از کار گذشته است. ناصرالدین شاه به هیچ وجه این اقدام سخت و خشن مادر خویش را نبخشید و هرچند که جانب احترام مادر خویش را رعایت می‌کرد، با این حال با او سرگران شد و او را از نظر انداخت و مدت‌ها از او دوری گزید و کوشید که با وی روبه‌رو نشود و از رویارویی با وی بپرهیزد و در عین حال تا آن‌جا که توانست از مداخلات مادر خود در کارهای سیاسی جلوگیری کرد. در این روزهای مغضوبیّت که مهدعلیا از نظر شاه افتاده و از مداخله در کارها ممنوع شده بود، وی نامه‌ای به یکی از دوستان خویش نوشته و از گردش روزگار گله کرده و از مردمی که در حق او «حرف‌هایی» می‌زدند، به‌خصوص از حاجی علی‌خان حاجب‌الدوله که بعدها به القاب صنیع‌الدوله و اعتمادالسلطنه و مناصب والیگری خوزستان و وزارت عدلیه سرافراز شده، شکایت‌ها کرده است.

به‌نظر می‌آید که علی‌خان زیر بار فشار سنگین وجدان خود اگر می‌داشت و مسلمآ زیر نگاه سنگین و تنفرآلود مردم از نوکران دولت گرفته تا مردان کوچه و بازار می‌کوشیده که همه بار گناه را به گردن مهدعلیا اندازد و در این‌باره به این و آن اظهاراتی راست یا دروغ کرده و این حرف‌ها به گوش مهدعلیا رسیده. از متن نامه، نام مخاطب استنباط می‌شود. مخاطب نامه شیرخان یا درست‌تر بگوییم انوشیروان‌خان عین‌الملک است پسر برادر تنی مهدعلیا یعنی سلیمان‌خان پسر امیر قاسم‌خان. از طرز نگارش و نحوه انتخاب کلمات و جمله‌بندی‌های دقیق و صریح برمی‌آید که نویسنده نامه تا چه اندازه به زبان فارسی و انشاء ادیبانه زمان خویش آشنا بوده و تا چه حد با اصرار در مظلوم‌نمایی و دولتخواهی و خلاصه حقانیّت و مظلومیت خود، مناعت طبع و عزت نفس و اتکاء خود را به اصلالت نژاد و شکوه مقام خود حفظ کرده است و اینک نامه وی:

«عین‌الملک جان کاغذت رسید. نوشته بودی پیغام‌های تو را خدمت قبله عالم رساندم. زیاد از تو راضی شدند و باور کردند. خدا سایه مبارکشان را کم نکند. اگر انصاف داشتند و حق مرا می‌دانستند و مرا به خودشان مادر می‌دانستند و تا حال دانسته بودند که من برای ایشان چطور مادر باغیرتی بودم که به یک روز دلتنگی ایشان راضی نبودم و راضی بودم بمیرم یک نقص برای دولتشان اتفاق نیفتد. هرگز ضرور نبود که تو یا دیگری پیغام مرا خدمت شاه ببرید. چرا کاری بکنند که میان من و شاه به واسطه و پیغام] برسد [. واسطه هر کس باید من بودم و پیغام همه را باید من می‌بردم. کاری کردند به صرف ارباب غرض با زور مادر خودشان را مقصر ساختند که خودشان را در دنیا و در روی زمین به هیچ و پوچ رسوا کردند. اینکه کار دنیاشان شد. گمان داشتم از اول دنیا تا حال هیچ مادری مثل من فرزندی را دوست نداشت و زحمت نکشید. حالا کار به جایی رسید که من شاه را نخواستم و مردم دیگر خواستند. و آن قدر را نمی‌دانند که خواستن مردم از چه راه است و خواستن من از چه راه. اگر شاه را هیچ نخواهم، از حاجی علی‌خان که قطعآ زیادتر می‌خواهم اقلاً دلسوزی او را گوش نفرمایند. باری حرف بسیار است. میل نداریم بنویسیم.

اگر خداوند به خودشان انصاف داد آخر یک روزی به سر حرف من خواهند] رسید [. خداوند حق را از باطل زود جدا خواهد کرد. در ماده صداقت با شاه معلوم است من حق صرفم و حضرات باطل صرف. البته طوری می‌شود حالا که، بلاتشبیه، مثل سیدالشهداء در صحرای کربلا یکه و تنها مانده‌ام به هر طرف نگاه می‌کنم نه یاری می‌بینم و نه پشت و پناهی. در مادر پادشاهی الان از من بی‌پناه‌تر کسی نیست. پناه برده‌ام به همان سیدالشهداء که هر کس می‌خواهد پادشاه را از من برنجاند، مرا از این‌جا فراری بکند و شاه را رسوا بکند، همان به غضب خود شاه گرفتار شود. دعایی است که در حضرت معصومه از برای میرزا تقی‌خان کرده‌ام. با من سر به سر نگذارن، اگر من در درگاه خدا روسیاهم ولیکن بسیار کارهای بزرگ برای من کرده است. حالا هم خدا راضی نمی‌شود که به این شدت مادر و فرزند را از هم جدا بکنند. باری می‌خواستم جهانسوزخان را بفرستم. بارخانه ناقابلی خدمت شاه بفرستم. بعد از آمدن آن‌جا دیدم معرکه است. حاجی علی‌خان بعضی حرف‌ها منتشر کرده است، در شهر و نیاوران، که آدم گاهی خنده‌اش می‌آید گاهی تعجب می‌کند.

به جز حاجی علی‌خان هم حضرات نیاورانی خیلی حرف می‌زنند. با وجود این حرف‌ها چه اظهار حیاتی؟ چه ضرور که ما شاه را بشناسیم و خودمان را داخل کنیزهای شاه حساب ببینیم. عجب هنگامه‌ای است تا حال، حرف زنانه بود و اندرونی حالا دولتی شده و بیرونی. برای من نقلی نیست ولیکن به حقیقت خدا شاه رسوا می‌شود، تا زود است معالجه این کار را بکند. من مقصرم چاره مرا بکند، دیگران جعل می‌کنند، قراری بگذارند. از این جعل‌ها نشود والله بالله از برای دولت خودشان نقص دارد. خوب، دشمن هرچه دلش بخواهد حالا سربند است. اسباب به دستش افتاده است و می‌گوید شاه چرا باور می‌کند. دور از جان شاه، خداوند اول مرا قربان شاه بکند بعد همه را. حاجی میرزا آقاسی هم به شاه مرحوم می‌گفت: مادرت تو را نمی‌خواهد. آخر مادر سوختنی باشد حاجی از نصفه راه فرار کرد. الهی خدا به این زودی مرا مرگ بدهد. قربان سر شاه بکند که دیگر من این حرف‌ها را نمی‌توانم بشنوم. کار زیاد بی‌مزه شده است. اگر شاه خودشان معالجه نکنند مردم را پیدا کرده‌اند. بد هنگامه‌ای خواهد شد. اگر تنها بیرون کردن من باشد، رسوایی من باشد، برای شاه بدنامی نداشته باشد باز والله حرفی ندارم. حاجی علی‌خان زیاد چرند گفته است. از قول خودش بزرگ‌ترها، حالا که نمی‌توان نوشت خیلی قباحت دارد. باباجان شما ما را خسته کردید یک‌بار بکشید تمام بشویم».

هوشمند و  مقتدر در عین حال دسیسه‌گر و سنگدل

سند دیگر: «هوالله تعالی

] مهر: [ناصرالدین دولتخواه بلااشتباه سردار بداند که ان شاءالله تا سلطنت با ماست

به خدا و به سر مبارک قبله عالم قسم است، که شما و اولاد شما با عزت و منصب و حرمت برقرار هستید، سهل است که منصب بزرگ‌تر التفات خواهیم فرمود. بعد از شما هم منصب و خدمت شما مال عبدالله‌خان است. احدی دخل] و [تصرف در شغل و منصب شما نکند. از التفات ما خاطر جمع باشید. همین نوشته را سند خود نمایید. تحریرآ فی شهر شوال‌المکرم سنه ۱۲۶۰] محل مهر مهدعلیا: [ولیعهد شه را مهین مادرم.»

سند دیگر:

«] محل مهر [: ولیعهد شه را مهین مادرم، مقرب‌الخاقان سردار، زحمت‌ها و

خدمت‌های شما منظور نظر است. همیشه از شما صداقت و راستی و درستکاری مشاهده] شده [است به‌خصوص بعد از فوت شاه مرحوم، آنچه لازمه خدمت و جان‌نثاری بود، در راه ناصرالدین شاه کردید. به من معلوم شد که چه خدمت‌های بزرگ کردید. از التفات پادشاه خاطر جمع باشید که از هر جهت شما و کسان شما در امان پادشاه هستید و از برای شما به جز التفات‌های بزرگ از جانب پادشاه نقص دیگر ان‌شاءالله رو نخواهد شد و من همه وقت ضامن التفات پادشاه هستم، درباره شما. به آسودگی مشغول خدمت پادشاهی باشید».

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها