به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اراک، مرتضی لطیفی در این نشست تخصصی که با رویکرد میانرشتهای شامل روانشناسی، عرفان تطبیقی و اخلاق در فرهنگسرای سیدالشهدا (ع) اراک برگزار شد، با تأکید بر اینکه مولوی روایتگری با ذهنی غولآساست، افزود: مولوی پرندهای نیست که فقط روی یک شاخه بنشیند و بخواند، آنقدر بیقرار و پر از نغمه و نکته است که مدام از اینسو به آنسو میپرد.
وی ادامه داد: شیوه روایت غیرخطی در مثنوی همانند قرآن است و این ویژگی نهتنها یک گزینش معرفتی - ادبی، بلکه بازتاب و پژواکی از جهانبینی عرفانی و روانشناسی ژرفنگرانه اوست. این عارف شگفت و بزرگ ایرانی با ذهنیتی متکثر و غولآسا، عارفِ تداعیهای رهاست؛ با ذهن عشقمدار خویش، چپ میرود، راست میرود و باز با گزارهها و مثالهای گوناگون از عشق – که ورد زبان اوست – به نقطهای تازه میرسد.
این استاد ادبیات فارسی خاطرنشان کرد: سلوک در عرفان و دستگاه اندیشگی مولانا، سیر تدریجی، مستقیم و مرحلهبهمرحله نیست، بلکه پر از فراز و فرود، رمزگویی، حیرت، فنا، بیخویشی، مکاشفه، گمگشتگی و بازگشت است.
لطیفی با اشاره به داستان پادشاه و کنیزک در مثنوی گفت: مولانا در میانهٔ روایت، ناگهان به ادب و رفتار تنی چند از قوم موسی و عیسی (ع) میپردازد و پس از چند بیت، به دشواری فهم عشق و ناتوانی عقل از درک آن میرسد. سپس از «شمسِ جان و روح» سخن میگوید؛ جهانی بلند از معنا و غیرمادی (اثیری) که در ذهن و بیرون از آن نظیری ندارد.
وی افزود: واژههای «شمس» و «خورشید» برای مولوی یادآور محمد ابن علی ابن ملکداد، شمس تبریزی است و نمیتواند از او نگوید. حسامالدین چلبی، یار و شاگرد وفادارش، از استاد میخواهد تا از ملاقات با شمس و احوال روحانیاش سخن گوید و زمین و آسمان را خندان کند:
«از برای حق صحبت، سالها
بازگو حالی از آن خوشحالها
تا زمین و آسمان خندان شود
عقل و روح و دیده صد چندان شود»
لطیفی تصریح کرد: مولوی که به مرحلهٔ بیخویشی، فنا و تجربهٔ اوج رسیده است، در پاسخ به حسامالدین میگوید: ای حسامالدین، مرا به دشواری و تکلف مینداز، چرا که فهمهایم از کار افتاده است. آن حالهای معنوی و روحانی را نمیتوانم برایت بشمارم و بازگو کنم. در همینجا، مولوی به یاد میآورد که باید به ادامهٔ قصهٔ پادشاه و کنیزک بازگردد و میگوید:
«این ندارد آخر از آغاز، گو
رو تمام این حکایت بازگو»

لطیفی ادامه داد: مولانا در این داستان، از دشواری فهم عشق و نیز بیزبانی در بیان آن سخن میگوید.
وی در پایان با اشاره به اینکه عارفان ما بسیار پیشتر از روانشناسان مدرن امروز، دلیل ناتوانی در درک و تعریف عشق را وجود احساسات متضاد مانند اشتیاق، بیم، امید، ناامیدی، وصل، هجران، درد، حسرت و حرمان میدانستهاند، گفت: عشق مقولهای شهودی، دلی، فرامفهومی، ناخودآگاه و آمیزهای از رفتارهای زیستی، روانی، معنوی، اخلاقی، فردی و اجتماعی است. پس، بهقول مولانا، چگونه میتوان آن را با عقل، زبان و قلم که همه ابزارهای مفهومی، منطقی و تحلیلیاند، شرح داد؟
نظرات