جمعه ۱۰ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۹:۴۴
حافظ؛ زنده بر مدار عشق

روز از نیمه گذشته و نبض بازار همچنان در دست مغازه‌داران همسایه «حافظ» است. درهای تمام شیشه‌ای و قدی کتابفروشی به دست هیچ مشتری باز نشده و گمان هم نیست تا آخر روز چراغ دخل روشن شود.

سرویس مدیریت کتاب خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، سمیه حسن نژادوایانی: سر به زیر، بی‌آنکه بدانند، در اولین کوچه پله‌دار پایتخت در رفت و آمدند؛ هریک پی مایحتاجی، دل به شلوغی بازار زده‌اند، زیر آفتاب نفس‌بُر مرداد پایتخت. غریبه با «نوروزخان» لقب ۱۰۰ ساله کوچه و بیگانه با «حافظ» کتابفروشی ۵۵ ساله خاندان مرعشی.

مردان جوان و میان‌سال، بی‌امان مشغول هدایت گاری‌هایشان‌، به مقصد تخلیه بارهایی که حمل می‌کنند، هستند؛ عبور پُرصدای چرخ‌هایشان از روی سنگفرش‌های نخراشیده، گوش بازار را پُر کرده است. از داخل فروشگاه ۹ متری آقای کتابفروش، دو مسیر آمد و شد گاری‌ها، به چشم می‌آید، مثل مشتری‌هایی که شاید به امید سایه سقف بلند و آجری کوچه نوروزخان، یک روز مرداد را سهم خرید کرده‌اند. گذری‌هایی که سهمی از خریدشان به «حافظ» سیدمحمدعلی مرعشی نمی‌رسد. مرد ۸۵ ساله خاندان صاحب‌نام کتاب ایران، پسر ارشد حاج سیدابوالقاسم مرعشی و نوه میرابراهیم مرعشی، مرد فرهنگ این خاک.

حافظ؛ زنده بر مدار عشق

سرآغاز

«دخترم «حافظان نشر» رو بخون...

اونجا همه چیز درباره نشر و کتابفروشی، درباره پدر و پدربزرگم رو توضیح دادم… همه رو نوشتم، خیلی هم گسترده و مبسوط. حتی از زمانی که به دنیا نیومده بودی؛ از زمانی که برق نبود و چراغ زنبوری داشتیم...

.

.

.

سنم زیاده!

مطالب یادم میره! حضور ذهن اونجوری ندارم…»

.

.

.

اما به قول مولانا

سخن به نزد سخندان بزرگوار بود....

مشق کتاب در سرچشمه

«از پدر جدا شدمُ اومدم بازار. محله «سرچشمه» یک کتابفروشی داشتیم که سال‌های سال پدرم به کار نشر و کتابفروشی مشغول بود.» همان «حافظ» ی که نخستین‌بار سیدجعفر شهیدی، «جنایات تاریخ» و «شیرزن کربلا» رو برای چاپ سپرد به سید ابوالقاسم مرعشی. «فکر کردم بهتره سکوی پرتابی داشته باشیم. چون کتابفروشی‌های مدرن رفته بودن انقلاب و رو به روی دانشگاه»

شم اقتصادی‌اش درست نشانی داده بود. بازار نقطه شروعی دیگر بود تا نسل سوم خاندان مرعشی، آبروی دیگری بدهد به تهران و ایران زیر سایه کتاب.

به خط سیدابوالقاسم، ثبت شده که کتابفروشی «حافظ» سال ۱۳۰۶ در محله سرچشمه تهران، پا گرفته است. به گواه تاریخ نشر ایران، پدر سیدمحمدعلی مرعشی، نخستین کتابفروش سرچشمه تهران است؛ مکانی که سیدمحمدعلی مرعشی، مشق مدرسه و مشق کتاب را اموخت تا کتابفروشی حافظ در بازار تهران را بنا کرد و حالا ۵۵ سال از عمر این چاردیواری در کوچه پله نوروزخان بازار تهران می‌گذرد.

حافظ؛ زنده بر مدار عشق

اوج

لرزش دست؛ سکوت و نگاهی گذرا به عبور سریع چرخ‌های سرد و آهنی گاری‌های پُر و خالی خیره می‌شود. نگاه آرام و پُرحسرتش به نقطه‌ای خیره می‌ماند و با تاکید از تشنگی سال‌های دور مردم، روایت می‌کند که:

«اون موقع چه عشقی داشتند مردم؛ تشنه بودند! کار کتاب، اوایل انقلاب، خیلی جوابگو بود. اصلاً نمی‌رسیدیم اما الان ۱۰۰ تا ۵۰ تا نسخه چاپ می‌کنیم؛ اون موقعه تا ۲۰۰ هزار تا هم چاپ می‌کردیم. اما الان از عرش اومدیم روی فرش»

۲۰۰ هزار نسخه؛ شمارگانی دور از واقعیت‌های امروز بازار که خود را نشان داد و دوباره، ادامه راه با فکری دیگر

«اون موقع که اینجا اومدم فوق‌العاده کار کتاب قوی بود؛ بنابراین علاوه بر کتاب‌های ادبی، دیوان‌های مختلف کتاب‌های مذهبی و ادعیه چاپ می کردیم از کتاب‌های مذهبی اومدیم بیرون، کم کم به کتاب‌های طب سنتی چاپ و عرضه کردیم و حالا هم روان‌شناسی.»

مُراد

روز از نیمه گذشته و نبض بازار همچنان در دست مغازه‌داران همسایه «حافظ» است. درهای تمام شیشه‌ای و قدی کتابفروشی به دست هیچ مشتری باز نشده و گمان هم نیست تا آخر روز چراغ دخل روشن شود؛ حتی به مناسبت این روز که آقای کتابفروش بعد از چند سالی از خانه بیرون زده به قصد کتابفروشی.

«من واقعیت رو به شما بگم؛ کتاب توی خون ماست… ما اصلاً به غیر از کتاب به چیز دیگه‌ای فکر نمی‌کنیم… شاید خودمون کم کتاب بخونیم اما چون از اجدادمون یعنی پدربزرگمان به ارث بردیم کار کتاب رو ادامه دادیم.»

قفسه‌های کتابفروشی، گویی خانه همیشگی کتاب‌ها شده‌اند...

«اصلا نمیشه روش حساب کرد که چند وقت یه‌بار قفسه‌ها خالی و پر می‌شن، اینکه فکر کنید یک‌سال دیگه خالی می‌شه اصلاً این طوری نیست، به ندرت کتاب جدید میاد.»

حافظ؛ زنده بر مدار عشق

«حافظ» می‌ماند

مجوز ورود به دنیای کتاب، عشق است اگر ندارند، نیایند؛ اعتقاد پیرمرد است. گویی همین عشق پیرمرد، استواری چاردیواری حافظ است.

«به بچه‌ها گفتم، تا زمانی که زنده هستم حق ندارید اینجا رو از کار کتاب بیارید بیرون.» حافظ می‌ماند اما چشم‌انداز حاج سیدمحمدعلی مرعشی برای حرفه آبا و اجدادیش، روشن نیست.

«آینده کتاب و کتابفروشی؟!

رها شدیم!

تعارف نداریم؛ هیچ‌کس به ما کاری نداره

به قولی دموده شدیم!

خلاصه عقب افتاده شدیم...

داریم زندگی خودمان رو می‌کنیم. بالای سر خانواده و زن و بچه هستیم تا کی عمرمون سربیاد!»

اما تو زنده‌ای بر مدار عشق…

حافظ؛ زنده بر مدار عشق

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها