شنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۴ - ۱۱:۲۵
چرا نسل جوان شیفته‌ داستایوفسکی است؟

در روزگاری که نسل جوان میان بحران‌های جهانی، سرخوردگی سیاسی و تهی‌شدگی معنوی سرگردان است، فیودور داستایوفسکی، نویسنده‌ای از قرن نوزدهم، بار دیگر به قهرمانی بی‌قرار برای فرزندان تردید تبدیل شده است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از انهرد، در دورانی که ادبیات کلاسیک اغلب به عنوان میراثی کهنه، یا در خوش‌بینانه‌ترین حالت، منبعی برای اقتباس‌های سینمایی دیده می‌شود، به‌سختی می‌توان تصور کرد نویسنده‌ای روس از قرن نوزدهم بتواند به‌طور ناگهانی به یک صدای همدل برای نسل Z تبدیل شود. با این‌حال، داستایوفسکی، این «پیامبر تاریکی»، بار دیگر نه از طریق دپارتمان‌های ادبیات، بلکه از راه صفحات موبایل، پلتفرم‌هایی مانند تیک‌تاک و سایر شبکه‌های اجتماعی به صحنه بازگشته است.

اما این بازگشت، یک نوستالژی ادبی ساده نیست. داستایوفسکی برای خواننده جوان امروز -خواننده‌ای که در جهانی سرشار از بی‌ثباتی زیست می‌کند- تنها یک نویسنده بزرگ نیست؛ او یک آینه است. آینه‌ای که نه تنها جهان بیرون، بلکه زوایای تیره‌ی روح را انعکاس می‌دهد. در عصری که پاسخ‌های قطعی به‌نظر دروغین می‌رسند، و تبلیغات امید و موفقیت شخصی اغلب بر پرتگاه اضطراب و نابرابری بنا شده‌اند، آنچه داستایوفسکی عرضه می‌کند، نه نجات، که صداقتی بی‌پرده است در مواجهه با رنج.

کریستوفر آکرز ستون نویس روزنامه فایننشال تایمز داستایوفسکی را «فرزند تردید» می‌نامد؛ نویسنده‌ای که در دل قرن نوزدهم، هم زمان با اوج‌گیری علم‌گرایی، مادی‌گرایی و اومانیسم اروپایی، سراغ لایه‌هایی رفت که تمدن غرب از آنها چشم می‌پوشید: جنون، شک، ایمان، گناه و وسوسه. اینها در قرن بیست‌ویکم، در جهانی که پروژه لیبرالیسم متاخر وعده‌های خود را تحقق‌نیافته رها کرده، دیگر مفاهیمی قرون وسطایی نبوده، بلکه تجربه میلیون‌ها جوان نسل جدید هستند.

نیهیلیسمی که داستایوفسکی با آن در «جن‌زده‌ها» پنجه در پنجه می‌افکند، امروز دیگر نه صرفاً فلسفه‌ای افراطی، که حال و هوایی عمومی است: باور به این‌که هیچ نهاد، ایدئولوژی یا افقی معنوی نمی‌تواند پاسخ‌گو باشد. شخصیت‌های آثار او -ایوان کارامازوف، راسکولنیکوف، شاهزاده میشکین- دیگر نه تیپ‌هایی درون رمان، بلکه نمونه‌هایی از انسان معاصرند که در انبوه اطلاعات، آزادی‌های صوری و بحران‌های اخلاقی، به تهی‌بودگی می‌رسند.

مهم‌ترین تمهید داستایوفسکی برای مواجهه با معضل معنوی انسان مدرن، نه موعظه بلکه داستان است. در «افسانه‌ی مفتش اعظم»، این شاهکار درون داستانی در «برادران کارامازوف»، همه تنش میان آزادی و اقتدار، شک و ایمان، با کلامی شگرف بیان می‌شود. مسیح، که بازگشته، سکوت می‌کند. در برابر تمام استدلال‌های عقل‌گرایانه و قدرت‌محور مفتش، تنها یک بوسه می‌زند. این سکوت، شاید بهترین پاسخ داستایوفسکی به دنیایی باشد که می‌خواهد با داده و تحلیل، معنای زندگی را بفهمد و کنترل کند.

و شاید همین سکوت است که نسل امروز را جذب می‌کند؛ نسلی که در غوغای شبکه‌های اجتماعی، تبلیغات سرمایه‌داری و سیاست‌های شکست‌خورده، به‌دنبال چیزی فراتر از ظاهرسازی‌های دنیای معاصر است. در جهانی که ایدئولوژی‌ها فرسوده‌اند و اسطوره‌ها مصرف‌شده، داستایوفسکی یادآور می‌شود که معنا نه در «پاسخ‌داشتن» بلکه در «تحمل رنج» پدیدار می‌شود.

خواندن داستایوفسکی امروز تنها بازگشت به کلاسیک‌ها نیست؛ بازگشت به تجربه‌ای از ادبیات است که با تمام قوا درون انسان را می‌کاود. اما داستایوفسکی، همچون همه‌ی نویسندگان بزرگ، بی‌عیب نیست. یهودستیزی و کاتولیک‌ستیزی او، گرچه قابل فهم در بافت تاریخی روسیه‌ی قرن نوزدهم، همچنان زخم‌هایی‌اند بر بدنه‌ی آثارش. اما شاید بزرگی او در آن باشد که حتی وقتی می‌لغزد، ما را وامی‌دارد تا دوباره از خود بپرسیم: انسان بودن یعنی چه؟ رنج یعنی چه؟ آیا آزادی بدون ایمان ممکن است؟

در این روزها که نسل جوان دیگر به قهرمانان بی‌لکه باور ندارد، و تناقض را بخشی از واقعیت می‌داند، داستایوفسکی از معدود نویسندگانی است که با تمام تناقضاتش، همچنان صادق می‌ماند. او نه راه‌حل می‌دهد و نه امید واهی. اما آنچه عرضه می‌کند، چیزی است گران‌بهاتر: نگاهی که از عمق می‌آید، نه از سطح؛ از دل تاریکی، نه از نور تصنعی.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

تازه‌ها

پربازدیدترین