به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، «خودم و جهان: زندگینامه ویلیام فاکنر» عنوان اثری است که اخیراً با ترجمه الهام گرامی توسط انتشارات مان کتاب عرضه شده است. رابرت وِین هَمبلین در این اثر روایتی جمعوجور اما جامع و مبتنی بر اسناد معتبر از فاکنر، نویسنده بزرگ امریکا ارائه داده و به اصلیترین مسائلی که فاکنر در آثارش پیش کشیده و با آنها درگیر بوده نیز پرداخته است.
انتشار این اثر بهانهای شد تا دقایقی در گفتوگو با مترجم کتاب، ضمن بررسی تحلیلی «خودم و جهان»، به بررسی وضعیت زندگینامهنویسی ادبی در ایران و چالشهای آن نیز بپردازیم.
برای نویسندگان بزرگ و مشهور، زندگینامههای زیادی نوشته شده و ویلیام فاکنر هم طبیعتاً از این قاعده مستثنا نیست. کتاب «خودم و جهان» بین زندگینامههای فاکنر چه ویژگی و مزیتی داشت که توجهتان را برای ترجمه جلب کرد؟
بهتر است در ابتدای گفتوگو توضیح دهم که علاقه من به زندگینامهها، آثار تاریخی و روایتهایی که در بستر تاریخ شکل میگیرند به سالهای نوجوانیام برمیگردد. چه در مقام خواننده و چه در جایگاه مترجم، همیشه جذب آثاری شدهام که تلفیقی از واقعیتهای مستند و روایتهای انسانی هستند؛ آثاری که هم وقایع تاریخی و شرایط اجتماعی را به تصویر میکشند و هم زندگی انسانهایی را که در این بستر تاریخی تاثیرگذار بودند روایت میکنند. «خودم و جهان»، اثر رابرت وین همبلین، دقیقاً به همان سبکی نوشته شده که در حوزه علایق من است؛ از سویی دیگر ویلیام فاکنر یکی از تاثیرگذارترین نویسندههای قرن بیستم است که در ایران بیشتر با آثارش شناخته میشود. ترجمههای متعددی از رمانهای او در ایران موجود است، اما در میان این آثار، جای منبع جامعی که زندگی و اندیشههایش را بهطور عمیق بررسی کند، خالی بود. همچنین آثار فاکنر، سبک خاص و ساختاری پیچیده دارند و بسیاری از خوانندگان ممکن است در مواجهه با آثار او دچار چالش شوند؛ اما وقتی خواننده با زندگی، پیشینه خانوادگی و شرایط تاریخی دوران او آشنا شود، درک عمیقتری از آثارش بهدست میآورد. همبلین با نگاهی تحلیلی و درونگرایانه به رابطه پیچیده میان شخصیت فاکنر، آثارش و جهانبینی او میپردازد. او با استفاده از نامهها، مصاحبهها و مستندات زندگی فاکنر، تصویری چندبعدی از این نویسنده بزرگ را ترسیم میکند. همبلین بهخوبی نشان میدهد که چگونه تجریبات زندگی فاکنر، از زندگی در جنوب امریکا تا شکستها و تنشهای خانوادگیاش، در خلق آثاری مانند مانند «خشم و هیاهو» یا «آبشالوم، آبشالوم!» نقش داشتهاند. از این منظر، «خودم و جهان» میتواند پلی باشد میان خواننده معاصر و دنیای پیچیده و چندلایه فاکنر؛ این پیوند میان زندگی و آثار فاکنر من را ترغیب کرد تا این کتاب را برای علاقهمندان به این نویسنده ترجمه کنم.
وقتی راجع به زندگی فاکنر و پیشینه خانوادگیاش، در این کتاب میخوانیم شباهتهای زیادی بین تجربه زیسته او و رمانهایش پیدا میکنیم. شما آیا قبل از ترجمه این کتاب، آثار فاکنر را خوانده بودید و برای ترجمه به آثار او هم رجوع کردید؟ شباهت بین زندگی فاکنر و آثارش به نظرتان چقدر است؟
پیش از ترجمه این کتاب بسیاری از آثار فاکنر مانند «خشم و هیاهو»، «گوربهگور»، «آبشالوم، آبشالوم!» و «یک گل سرخ برای امیلی» را خوانده بودم؛ اما هنگام ترجمه برای درک عمیقتر این روابط، دوباره به آثارش رجوع کردم. آنچه برای من بسیار جالب توجه بود، درهمتنیدگی غیرقابل انکار زندگی شخصی فاکنر با جهان داستانیاش بود. بسیاری از شخصیتها، فضاها، دغدغهها و حتی لحن داستانهایش را میتوان ریشه در تجربههای زیستهاش دید از شکستهای خانوادگی و دغدغههای نژادپرستانه جنوب آمریکا تا انزوا و درگیریهای درونی؛ فاکنر برای خلق سرزمین خیالی یوکناپاتافا و شهر جفرسون از زادگاهش، اکسفورد در ایالت میسیسیپی الهام گرفت و موقعیت تاریخی آن زمان، جغرافیای بومی جنوب امریکا، تبعیضات نژادی و تعصبات طبقاتی را با تخیل ادبی در هم عجین کرد. در واقع فاکنر از زندگی خود برای خلق شاهکارهای ادبیاش استفاده کرد و از خاطراتش برای ساختن جهانی منسجم و چندلایه بهره برد. همچنین بسیاری از شخصیتهای اصلی و فرعی او الهامگرفته از مردم همین منطقهاند. زمینداران جنوبی، خانوادههای در حال زوال، سیاهپوستان تحت ستم، افراد منزوی و شخصیتهای شکستخورده به وضوح در شخصیتپردازیهایش دیده میشوند. بهویژه برخی شخصیتهای آثارش مانند کونتین، ادی باندرن یا توماس ساتپن را میتوان پژواکی از دغدغهها، تجربهها و حتی گرههای روانی خود فاکنر دانست. میتوان گفت که شخصیتهای او واقعی هستند، اما نه به این معنا که نسخهای عینی از افراد بیرونی باشند، بلکه به این معنا که از دل واقعیت سر برآورده و در تخیل ادبی به بلوغ رسیدهاند. درواقع، فاکنر با دقت و حساسیت بینظیری ویژگیهای روانی، تاریخی و اجتماعی اطرافیانش را مشاهده میکرده و آنها را در ذهن خود دگرگون میساخته و چون ققنوسی از دل خاکستر بیرون میآورده است.
آشنایی با زندگی یک نویسنده چقدر میتواند به ما کمک کند که آثار او را بهتر درک کنیم؟
آشنایی با زندگی نویسنده میتواند لایههایی از معنا را برای ما بازگشایی کند که اگر صرفاً متن را بخوانیم، ممکن است از آنها غافل بمانیم. وقتی زندگینامهی ویلیام فاکنر را میخوانیم، بهتر درک میکنیم که چرا مسائل جنوب امریکا، زوال سنتهای اشرافی و روابط پیچیده خانوادگی تا این حد در آثارش پررنگاند و چگونه دغدغهها، شکستها و رنجهای درونی او در لایههای پنهان داستانهایش رسوخ کردهاند. این مبحث فقط درباره فاکنر یا ادبیات غرب صدق نمیکند. در ادبیات فارسی هم آگاهی از زندگی شخصی و شناخت دیدگاه فکری نویسندگانی مانند صادق هدایت یا سیمین دانشور به ما کمک میکند تا به ریشههای درونیتر و اجتماعی آثارشان پی ببریم. مثلاً در مورد صادق هدایت، اگر کسی از رنجهای روحی، سرخوردگیها و تجربه زیستن در غربت او آگاه باشد، «بوف کور» را دیگر صرفاً یک متن سوررئال نمیداند؛ بلکه آن را پژواک عمیق یک روح جستوجوگر و زخمخورده میبیند. یا سیمین دانشور در بسیاری از آثارش از دغدغههای زنان، مسائل طبقه متوسط و چالشهای سنت و مدرنیته حرف زده است که وقتی زندگی شخصیاش را در کنار آثارش قرار میدهیم، عمق و واقعگرایی آنها بیشتر حس میشود. به نظر من وقتی بدانیم نویسنده در چه شرایطی زیسته و با چه دغدغهها، بحرانها یا تجربههایی مواجه بوده، بهتر میتوانیم جهانبینی او را در آثارش کشف کنیم.
یک نکته جالب در کتاب این است که در آن فاکنر را نویسندهای مییابیم که تا قبل از اینکه به شهرت جهانی برسد مدام برای انتشار آثارش دردسر داشته. ناشران به راحتی کارهایش را منتشر نمیکردند و کارهایش مخاطبان زیادی هم نداشته اما منتقدان و متخصصان ادبیات در همان زمان او را تحسین میکردهاند و امروزه هم یکی از نویسندگان بزرگ دنیاست؛ بنابراین چنین کتابی این نکته را یادآور میشود که ادبیات ماندگار لزوماً مخاطبان گسترده ندارد و خیلی از شاهکارهای ادبی در زمان اولین انتشارشان با اقبال گسترده مواجه نمی شوند. نظر شما چیست؟
این پدیده در دنیای هنر و ادبیات بسیار تکرار شده است. به عنوان نمونه تاریخ هنر پر است از نقاشانی که در دوران زندگی خود یا بهکلی ناشناخته ماندند یا طرد شدند، اما پس از مرگشان به عنوان چهرههایی تاثیرگذار و مطرح در تاریخ هنر شناخته شدند. یکی از شناختهترین چهرههای تاریخ هنر ونسان ونگوگ است که بیش از ۸۰۰ تابلوی نقاشی خلق کرد و فقط توانست یک تابلو را بفروشد. علت چه بود؟ آن دوران نگاه غالب به نقاشی نگاهی رئالیستی بود که موجب میشد آثار ونگوگ که فراتر از زمانه خود بود، برای مخاطب، غیرقابل فهم شود. فاکنر هم از این قاعده مستثنی نبود. ناشران آثارش را پس میزدند، خوانندگان عمومی با نثر و ساختار پیچیدهاش ارتباط برقرار نمیکردند، اما منتقدانی هم بودند که متوجه عمق و جسارت کارهایش شده بودند. این واقعیت نشان میدهد که آثار ادبی یا هنریای که جلوتر از زمانه خود هستند و فراتر از ذائقه عمومی و قواعد رایج زمانهشان حرکت میکنند، معمولاً در لحظه انتشار با استقبال گسترده روبهرو نمیشوند. آثار نویسندگانی چون فاکنر، کافکا یا امیلی دیکنسون نیاز به زمان، تأمل و حتی تحول فکری یک نسل را داشت تا جایگاه واقعیشان مشخص و بخشی از میراث فرهنگی جهان شود. ادبیات واقعی مانند درختی است که ثمره آن گاهی دیر میرسد، اما وقتی میرسد ماندگار میشود.
یکی از نکاتی که در زندگینامهنویسی غربی وجود دارد فراوانی اسناد پژوهشی است اما در ایران اگر کسی بخواهد زندگینامه بنویسد با کمبود اسناد مواجه است. نظر شما چیست؟
در غرب، قرنهاست که سیستم آرشیو مستندات، مثل نامه و خاطرات روزانه و نقدهای ادبی، وجود دارد و نگارش زندگینامه یک کار پژوهشی دقیق و مستند تلقی میشود. نویسنده به نامهها، عکسها، نسخههای خطی، مصاحبهها و حتی خاطرات منتشرنشده دسترسی دارد. بسیاری از نهادهای فرهنگی و دانشگاهی هم این اسناد را ثبت و نگهداری میکنند و در اختیار پژوهشگران میگذارند. برای نگارش «خودم و جهان»، همبلین از حدود ۱۲۰۰ نامه، نسخههای دستنویس فاکنر، دفترچههای یادداشت، طرحهای اولیه داستانها، صورتحسابهای مالی، قراردادهای نشر، نقدها، مصاحبهها، مدارک نظامی و حتی خاطرات دوستانش استفاده کرده؛ اما در ایران این فرایند آرشیوسازی و ثبت دقیق اطلاعات تعریف نشده است. درواقع اسناد یا ثبت نشدهاند یا در پی تحولات سیاسی یا اجتماعی از بین رفتهاند. حتی بسیاری از شخصیتهای مهم علمی و ادبی بدون آنکه خاطراتشان ثبت شود، از دنیا رفتهاند. در نتیجه نویسنده یا باید به روایتهای شفاهی و حدسیات متکی باشد یا مجبور است از منظری شخصیتر به موضوع نگاه کند. البته شاید دلیل فرهنگی هم در آن دخیل باشد. در سنت ایرانی، زندگی شخصی در خفا میماند و تمایلی به افشای آن وجود ندارد؛ به عنوان نمونه درباره نویسندهای مثل هدایت، بیشتر به خاطرات دوستانش متکیهستیم.
به عنوان سوال پایانی آیا ترجمهای در دست انتشار دارید؟
اخیراً رمان «زردپوست» اثر ری.اف. کوانگ را ترجمه کردهام؛ رمانی که با زبان تیز و طنزی گزنده، به مسائل نویسندگان در دنیای نشر میپردازد و دربرگیرنده موضوعاتی چون شهرتطلبی، بحران هویتی و نژادپرستی در دنیای ادبیات است. این رمان از زبان دختری جوان و جاهطلب نقل میشود که دارای شخصیت پیچیده و چندلایه است و در دام تضاد بین «آنچه هست» و «آنچه میخواهد باشد» گرفتار میشود. جالب اینجاست که این رمان هم، مثل زندگینامه فاکنر، به تناقضات پنهان در پشت پرده شهرت ادبی میپردازد. ترجمه این دو کتاب در کنار هم به من نشان داد که چه پیوند ناگسستنیای بین زندگی واقعی نویسندگان و داستانهایی که خلق میکنند وجود دارد.
نظر شما