یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴ - ۱۰:۵۴
«مصطفی»، رسم سربازی حضرت عباس را خوب به‌جا آورد

شهید مصطفی صدرزاده، از فعالان فرهنگی و اعضای بسیج در شهریار که از کودکی نذر حضرت ابوالفضل (ع) بود و در مسیر زندگی‌اش، رسم وفاداری و علمداری را به‌خوبی آموخت. با آغاز درگیری‌ها در سوریه، تصمیم گرفت برای کمک به نیروهای مدافع حرم اعزام شود. پس از چند بار تلاش، نهایتاً در قالب لشکر فاطمیون به سوریه رفت. مصطفی صدرزاده در چند مرحله مجروح شد اما به فعالیت خود ادامه داد. در نهایت، در نهم محرم ۱۳۹۴، ظهر روز تاسوعا، در جریان یک عملیات نظامی در جنوب غربی حلب شهید شد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا مصطفی صدرزاده ۱۹ شهریور سال ۱۳۶۵ در شهرستان شوشتر استان خوزستان به دنیا آمد. در ۱۱ سالگی به همراه خانواده به استان مازندران نقل مکان کرد و پس از دو سال، همراه خانواده ساکن شهریار شد. سال ۸۷ وارد حوزه شد و حدود چهار سال در حوزه علمیه امام جعفر صادق (ع) تهران درس خواند. سپس در رشته ادیان و عرفان در دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز تحصیل کرد. او پس از تلاش‌های مکرر برای حضور در جبهه سوریه در عملیات محرم روز تاسوعا در حومه حلب به شهادت رسید و پیکرش در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار به خاک سپرده شد.

در گرمای سوزان شهریور خوزستان، پسری به دنیا آمد که بعدها آتش‌به‌جان جبهه‌های مقاومت شد. مصطفی از همان کودکی با انرژی غیرقابل مهاری شناخته می‌شد. مادرش بارها از شیطنت‌های بی‌وقفه او به ستوه می‌آمد. در همان سنین کودکی، شور مذهبی در دل مصطفی جای گرفته بود. وقتی در سه‌سالگی برای زنجیرزنی در دسته عزاداری راهش ندادند، به مادر گفت: «خودم دسته راه می‌ندازم!» مادر این سخن را جدی نگرفت، اما یک سال بعد مصطفی تمام پس‌اندازش را صرف خرید طبل، سنج، زنجیر و پرچم کرد و بچه‌های محله را جمع کرد و دسته‌ای عزاداری برپا نمود.

روز نهم محرم، مادر مصطفی در مجلس روضه بود که صدای همهمه‌ای آرامشش را بر هم زد. با عجله بیرون رفت و با چهره خون‌آلود مصطفی مواجه شد. او حین بازی با موتور تصادف کرده بود. در همان لحظه، مادر نذر کرد که مصطفی سرباز حضرت عباس شود. شاید همین نذر بود که سرنوشت او را به جبهه‌های شام گره زد.

مصطفی نوجوانی خود را وقف مسجد، بسیج، هیئت و فعالیت‌های فرهنگی و نظامی کرد. حدود ۱۳ یا ۱۴ سال داشت که وارد پایگاه بسیج محله شد. محله کهنز شهریار آن روزها مسجد نداشت. مجوز پایگاه بسیج را هم با کلی زحمت گرفته بودند. مصطفی همراه بچه‌های پایگاه، صندوقی تهیه کرده و به آرامستان رضوان شهریار می‌رفتند تا برای ساخت مسجد کمک مالی جمع کنند. در نهایت، با همت آن بچه‌ها، مسجد ساخته شد.

مصطفی بعد از دبیرستان، مدتی در حوزه علمیه موسی بن جعفر تهران به تحصیل علوم دینی پرداخت. علاقه‌اش به سید بطحایی باعث شد به نجف برود و بعد هم مدتی در حوزه مشهد بماند. اما این مسیر دوام نداشت. خیلی زود از حوزه بیرون آمد و می‌گفت «انگار منو برای کار دیگه‌ای ساختن.» او دانشجوی رشته ادیان و عرفان در دانشگاه شد. هم‌زمان، فعالیت‌های فرهنگی‌اش را در شهریار ادامه داد؛ جذب نوجوانان، اردوهای تربیتی، جلسات اخلاق همچنان دغدغه‌اش تربیت و هدایت بود.

در تلویزیون، اخبار سر بریدن شیعیان توسط تکفیری‌ها در سوریه، مصطفی را بی‌قرار کرده بود. خودش را موظف می‌دانست به یاری شیعیان سوریه بشتابد. اما مسیر اعزام برایش بسته بود. نه کارت پایان خدمت داشت، نه مدرک لیسانس، و نه کسی بود که نامش در لیست‌های رسمی سپاه باشد. تکفیری‌ها مزار حجر بن عدی را تخریب کردند. دل مصطفی بیشتر به درد آمد. به هر دری زد. حتی یک بار تا فرودگاه رفت، اما اجازه خروج ندادند. نهایتاً با گروهی از دوستانش راهی سوریه شد تا در آشپزخانه حضرت رقیه (س) به رزمنده‌ها خدمت کند. اما حضورش در همانجا هم دوام نیاورد. سپاه می‌خواست نیروها را بازگرداند، اما مصطفی و دوستانش حاضر نشدند برگردند. حتی مخفیانه مدتی در دمشق ماندند و با گردان لواء امام حسین همراه شدند.

مصطفی در سفر سوم، با فاطمیون همراه شد. از دوستان افغانستانی‌اش زبان دری و لهجه یاد گرفت تا بهتر با آنان ارتباط بگیرد. از طریق گروه ۱۴ فاطمیون اعزام شد و در عملیاتی در سوریه از ناحیه ساق پا مجروح شد و به ایران بازگشت.

در سفرهای بعدی، فرمانده گردان فاطمیون شد و در عملیات‌هایی که با حضور ارتش سوریه، حزب‌الله و فاطمیون انجام می‌شد، نقش‌آفرینی کرد. در یکی از عملیات‌ها مجروح و به ایران منتقل شد. با وجود مجروحیت شدید، پیگیر امور پایگاه، تهیه جهیزیه، کمک به خانواده‌ها و تدفین شهدای گمنام بوستان شهریار بود.

مرداد ۱۳۹۴ مصطفی برای نهمین بار راهی سوریه شد. انگار می‌دانست که در این سفر بازگشتی در کار نیست. به یکی از دوستانش گفته بود «می‌دونم تو سوریه شهید می‌شم، فقط نمی‌دونم کجای حلب».

شب تاسوعا، عملیات بزرگ القراصی در جنوب غربی حلب آغاز شد. روز عملیات، دشمن امان نمی‌داد و از همه‌سو آتش می‌ریخت. مصطفی نیروها را جمع کرد تا زیارت عاشورا بخوانند. پس از آن، کمی از شدت حمله‌ها کاسته شد. تعدادی از خانه‌های منطقه را پاکسازی و در آن سنگر گرفتند در حین پیشروی، مصطفی به دنبال راهی برای نفوذ به خانه‌های بعدی بود. در میان این تلاش‌ها، تیر دشمن به او اصابت کرد. آتش دشمن به قدری زیاد و بی‌مهابا بود که به سختی توانستند پیکرش را به ساختمانی که پیش‌تر پاکسازی شده بود ببرند، اما دشمن که انگار از پیکر بی‌جان مصطفی هم هراس داشت دیوانه‌وار آن محل را زیر آتش گرفت. نهایتاً افراد گردان موفق شدند پیکر مصطفی را به عقب منتقل کنند. در نهایت مصطفی رسم سربازی حضرت عباس را خوب به‌جا آورد و همان‌طور که آرزو کرده بود در روز تاسوعای حسینی در حلب سوریه به شهادت رسید و و پیکرش در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار به خاک سپرده شد.

منبع:
کتاب سرباز روز نهم، انتشارات راه‌یار

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها