سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - شنو نوری: در ابتدای محله قدیمی سرتپوله، یکی از قدیمیترین خیابانهای سنندج، کتابفروشیای آرام و باسابقه جا خوش کرده که نامش برای بسیاری از اهالی فرهنگ و ادب شهر آشناست: کتابفروشی امیرکبیر. جایی که دیوارهایش شاهد رفتوآمد بزرگان، علما، معلمان، نویسندگان و شاعران این شهر بودهاند؛ پاتوقی فرهنگی که در دل کوچهپسکوچههای قدیمی خاطرات نسلهای بسیاری را حفظ کرده است.
در این خانه بیادعا، نویسندگان، معلمان، شاعران و اهل دل قدم میزدند، کتاب برمیداشتند، مکث میکردند، لبخند میزدند و گاهی هم به دورترین افق فکر فرو میرفتند. کتابفروشی امیرکبیر همانجاست که بوده؛ میان خاطراتی کهنه اما زنده، میان قفسههایی که بار دانش و رویاهای نسلها را به دوش کشیدهاند.
اینجا هنوز هم میشود صدای پسرکی را شنید که با چشمهای درخشان دنبال فرهنگ حَییم میگردد، یا جوانی که زیر لب نام شاملو را زمزمه میکند. کتابفروشی، باغیست که هر گلش کتابیست و هر کتابش، زندگی کوچکیست که منتظر است در دل کسی شکوفه بزند.
امیرکبیر فقط یک مغازه کتابفروشی نیست؛ حافظهای زنده است از روزگاری که کتاب نه صرفاً کالا، بلکه اعتبار و چراغ خانهها بود. نوجوانان مشتاقی که با اندک پساندازی به امید کشف دنیای تازهای به اینجا قدم میگذاشتند؛ کتابفروشیای که بیش از ۶۰ سال در بافت مرکزی شهر، در میان نوسانات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دوام آورده و نامش به گوش بسیاری از مردم سنندج آشناست.
صدای خشخش ورق زدن کتاب، بوی جوهر و کاغذ و قفسههایی که با دقت چیده شدهاند؛ اینها نخستین چیزهاییست که با ورود به کتابفروشی «امیر کبیر» در سنندج به چشم میخورد. آقای سامانی، مردی آرام با نگاهی دقیق، روایت میکند که کتابفروشی امیرکبیر سه دوره را تجربه کرده است: دوره بنیانگذاری و تثبیت با مدیریت پدر، حاج جعفر و برادرش شهریار سامانی از سال ۱۳۳۸ تا ۱۳۵۸، دوره مدیریت شخصیاش پس از انقلاب و دورهای که فعالیتهای کتابفروشی با چالشهای اقتصادی همراستا شد.
سامانی توضیح میدهد که در سالهای ابتدایی، کتابفروشی همزمان با فروش لوازمالتحریر فعالیت میکرد و این دو حوزه در کنار هم قرار داشتند، اما با آغاز مدیریت او، تمرکز صرفاً بر فروش کتاب قرار گرفت و بخش لوازمالتحریر از فضای کتابفروشی حذف شد.
درباره انتخاب نام «امیرکبیر» برای کتابفروشی، توضیح میدهد که در فضای فکری و اجتماعی دهه چهل، میرزا تقیخان امیرکبیر جایگاهی والاتر از یک چهره تاریخی داشت. حتی افراد کمسواد که دارالفنون را نمیشناختند، امیرکبیر را میشناختند. نامی سنگین و وزین که در ذهن مردم ایران با فرهنگسازی و آموزش پیوند خورده بود. از سوی دیگر، نام انتشارات امیرکبیر نیز در سراسر کشور اعتباری خاص داشت. پدرم معلم و فرهنگی بود و امیر کبیر واقعیتی از فرهنگ و علم است.
وی در پاسخ به خاطرات تلخ کتابفروشی به سالها پیش برگشت و گفت: یکی از تلخترین خاطرات کتابفروشی امیرکبیر مربوط به ششم بهمن ۱۳۵۷ است؛ روزی که به «جمعه سیاه سنندج» شهرت دارد. در آن روز، گروههایی چماق به دست و مرتبط با ساواک به شهر حمله کردند، مغازهها را آتش زدند و کتابفروشی امیرکبیر نیز در آتش سوخت. برادرم شهریار نیز در این آتشسوزی دچار سانحه شد و پس از آن، کار کتابفروشی را برای همیشه رها کرد. شهروز سامانی این حادثه را یکی از تلخترین وقایع عمر حرفهای خود میداند.
کتابفروشی امیرکبیر سنندج؛ ۶۶ سال ایستادگی در قلب فرهنگ
او میگوید فکر نمیکرده روزی کتابفروش شود، اما هنوز به یاد دارد که زمانی مردم برای خرید کتاب در برابر کتابفروشی صف میبستند و صف از جلوی مغازه تا کوچه بغلی میرسید. کتابهای چاپ اول را میآوردند و ساواک دائماً کتابها را بازبینی میکرد. این استقبال عمومی، انگیزهای برای ادامه مسیر شد.
کتابفروشی امیرکبیر همواره محل رفتوآمد چهرههای سرشناس فرهنگی و مذهبی بوده است. سامانی میگوید از کودکی در کتابفروشی پادویی میکرده و به یاد دارد که شخصیتهایی چون آیتالله مردوخ، بابا مردوخ روحانی، ملاعلی صبار، محیالدین حقشناس و اجلال اردلان از مراجع، علما و نویسندگان بزرگ کُرد به کتابفروشی رفتوآمد داشتند. این مکان برای نسلهایی از روشنفکران و اهل قلم پاتوقی فرهنگی بوده است.
وی در خصوص فعالیت انتشارات در کنار کتابفروشی گفت: تا پیش از انقلاب، فعالیتهای انتشاراتی کتابفروشی با عنوان «امیرکبیر سنندج» دنبال میشد، اما پس از انقلاب بهدلیل تشابه اسمی با انتشارات امیرکبیر تهران، ادامه کار مجاز نبود. از دهه ۷۰، نشر ژیار جایگزین آن شد و اکنون در حوزه نشر کتاب به زبان فارسی و کردی بهطور مستقل از کتابفروشی فعالیت دارد.
او ادامه داد: دو پسر دارد که یکی در رشته مهندسی عمران و دیگری در مهندسی برق تحصیل کردهاند. برخلاف گذشته که شغل کتابفروشی نسل به نسل منتقل میشد، اکنون جوانان فرصتهای شغلی متنوعتری دارند. علاقهای به اجبار ندارد و میخواهد فرزندانش بر اساس استعداد و علاقهشان راه آینده را انتخاب کنند، چرا که کتابفروشی صبر ایوب و گنج قارون میخواهد؛ ویژگیهایی که در جوانان امروز کمتر میبیند.
سامانی از شکاف عمیق نظام آموزشی با فرهنگ کتابخوانی میگوید. معتقد است که آموزش و پرورش امروز ویران است، معلمان اهل مطالعه نیستند و دانشآموزان را به کتابخوانی تشویق نمیکنند. جامعه به سمت مصرفگرایی رفته و ضد ارزشها، ارزش شدهاند. نمونهاش را در صفهایی میبیند که برای خرید نسخه جدید کتابهای تجاری چون هریپاتر شکل میگیرد، در حالیکه کتابی جدی و ارزشمند در ایران با شمارگان خیلی پایین به چاپ میرسد.
میگوید بیشترین دورهای که خودش کتاب خوانده، دوره راهنمایی و دبیرستان بوده؛ زمانی که معلمان از دانشآموزان میخواستند کتاب بخوانند. به اعتقاد او، فرهنگ کتابخوانی باید از کودکی، در خانه و مدرسه شکل بگیرد و استمرار یابد. اگر این فرایند در کودکی شکل نگیرد، نمیتوان انتظار داشت که جامعهای اهل مطالعه داشته باشیم. مردم عادت کردهاند به جای مطالعه، خلاصه کتابها را در فضای مجازی بخوانند و بعد ادعا کنند کتاب را خواندهاند، در حالی که این عادت، سطحینگری و بیسوادی پنهان را در پی دارد.
شهروز سامانی میگوید علاقه به کتاب و روابط خانوادگی با اهل قلم، او را به ادامه راه ترغیب کرده است. عمویش شاعر و ترانهسرا بود و خود او نیز، راه کتابفروشی را با عشق و صبر ادامه داده است.
وقتی از او درباره جایگاه سنندج در کتابخوانی پرسیده شد، گفت: سنندج امروز نیز همچنان میتواند لقب شهر کتابخوان را یدک بکشد. اگرچه آمار مطالعه در مقایسه با گذشته کاهش یافته، اما نسبت به بسیاری از شهرهای ایران، همچنان در شمار شهرهای پیشرو و سرآمد است. مردم سنندج بهویژه به تازههای نشر علاقه دارند و از این نظر با شهرهایی چون تبریز، رشت و تهران قابل مقایسهاند.
با وجود روزهای سخت و ناملایمات اقتصادی، هیچگاه به تعطیلی فکر نکرده و در جوابم میگوید: کتابفروشی فقط یک مغازه نیست؛ یک مسئولیت فرهنگی است. وقتی ببینم کودکی کتابی دستش گرفته و چشمانش برق میزند، به همه سختیها میارزد.
سامانی از مشکلات اقتصادی موجود در بازار کتاب نیز غافل نمیماند اما ترجیح میدهد کمتر درباره آن صحبت کند. به باور او، کتاب دیگر جزو کالاهای ضروری سبد خانوار نیست و این وضعیت تنها به کتابفروشان محدود نمیشود، بلکه تمام صنوف با آن درگیرند.
در پاسخ به اینکه آیا خودش اهل مطالعه است، لبخند میزند و میگوید اگر اهل مطالعه نبودم، در اینجا نمیماندم. ساعتها با مشتریها درباره کتاب گفتوگو میکنم. بیشتر کتابهایی را که در کتابفروشی عرضه میکنم، خواندهام. معمولاً از مشتری میپرسم آخرین کتابی که خوانده چه بوده تا ذائقهاش را بفهمم. مشتری باید مثل کسی که در باغی پر از گل قدم میزند، در کتابفروشی بچرخد و کتابش را انتخاب کند. اعتماد میان من و مشتریهایم بر اثر سالها تجربه ایجاد شده است. در تعطیلات نوروز امسال، ۶۰۰ صفحه کتاب را بازخوانی و ویراستاری کردهام. این توانایی حاصل سالها کتابخواندن است.
به فضای مجازی خوشبین نیست. آن را محلی برای بنجلفروشی میداند. معتقد است بسیاری از کتابهایی که در فضای مجازی عرضه میشوند، زرد و کممایهاند و ناشران جدی به آن ورود نمیکنند. میگوید کتابفروشی برایش فقط یک محل کسب نیست، اخلاق است. کتاب را مثل کالای معمولی نمیبیند و میخواهد رابطه انسانیاش با خواننده کتاب حفظ شود. باور دارد این رابطه بر پایه احساس و اخلاقیات است، نه حرفهای تبلیغاتی.
در میان خاطرات متعددی که از پنج دهه کتابفروشی دارد، یکی را هنوز با شوق اینگونه تعریف میکند که؛ سالها پیش پسر بچهای وارد کتابفروشی شد، چرخی زد و بعد از وارسی قفسهها رفت. بعد از مدتی برگشت و برگهای را روی میز گذاشت. روی آن نوشته بود که دانشآموز است و به کتاب فرهنگ حییم نیاز دارد اما پول کافی ندارد. به دنبالش به بیرون مغازه رفتم اما پیدایش نکردم. یک ساعت بعد پسرک برگشت. کتابی را که لازم داشت کادو کردم و روی میز گذاشتم. وقتی پسر خواست پولش را حساب کند، به او گفتم این هدیه است و هدیه پول نمیخواهد. سالها گذشت. روزی جوانی با جعبه شیرینی وارد کتابفروشی شد. گفت که حالا دانشجوی مهندسی نفت دانشگاه تهران است و همان پسر بچهایست که آن روز فرهنگ حییم را هدیه گرفته بود. سامانی این خاطره را یکی از شیرینترین اتفاقات عمرش میداند.
در پایان، وقتی از او خواسته شد توصیهای برای کتابخوانی داشته باشد، گفت اگر اهل مطالعه نیستید، لااقل کتابی بخرید که ارزش خواندن داشته باشد. بعضی کتابها آدم را از کتابخوانی زده میکنند.
امیرکبیر امروز همچنان در دل بازار سنندج به مشتریانش مشاوره میدهد، کتاب معرفی میکند و فضایی گرم و صمیمی برای علاقهمندان به کتاب ایجاد کرده است. اینجا، کتاب فقط کالایی برای فروش نیست، بلکه پلی است میان نسلها، فرهنگی که پیوسته زنده میماند.
کتابفروشی امیرکبیر، از معدود نقاطی است که هنوز میتوان در آن ردپای روزگار قدیم کتابخوانی و فرهنگ را دید. هفت دهه تلاش خاندان سامانی نشان میدهد که عشق به کتاب و فرهنگ، حتی در دنیای مدرن و دیجیتال امروز، همچنان جان دارد و زنده است.
نظرات