سرویس تاریخ خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - محمد صادقی: فریدون مجلسی، نویسنده، مترجم و دیپلمات بازنشسته یکی از چهرههای فرهنگی برجسته کشورمان است و چندی است که کتابی از او با نام «ولی افتاد مشکلها» منتشر شده است. مجلسی در این کتاب به مسائل دوران نهضت ملیشدن نفت میپردازد.
***
آقای مجلسی اخیراً از شما کتاب تازهای در قالب رمان به نام «ولی افتاد مشکلها» منتشر شده است، که موضوع آن به دوران نهضت ملی شدن نفت باز میگردد. منظور از ولی افتاد مشکلها چست؟
باید عرض کنم این کتاب تازه نیست. همان کتاب «اسیر افتخار» است که قبلاً توسط دوست فقیدم صادق سمیعی در کتابسرا منتشر شده بود. در واقع پس از درگذشت مرحوم سمیعی برای چاپ دوم آن توسط انتشارات مروارید اقدام شده است.
یعنی این کتاب با دو نام منتشر شده است! چرا؟
چرایی آن را دقیقاً نمیدانم! ارباب چنین حکم کرد! در قدیم که سربازی رفتیم اول از همه گفتند «ارتش چرا ندارد.» اکنون هم چرا ندارد. اما چگونگیاش را میتوانم بگویم. کتاب برای چاپ دوم با پرونده سوابق به وزارت ارشاد ارسال شد. چون قبلاً بررسی و مجوز چاپ اول دریافت شده بود، تصور میرفت فوراً مجوز چاپ دریافت و اقدام شود. اما وقتی شش ماه گذشت و پاسخی نیامد پیگیری شد و سرانجام فهرستی با بیست و چند مورد تذکر برای حذف و تغییر دریافت شد که آخرین آن تغییر عنوان کتاب بود. یعنی عنوان «اسیر افتخار» هم «مورد» داشت. همه ایرادها ناچار رفع و اصلاح شد و درباره عنوان کتاب پیشنهاد کردیم به جای «اسیر افتخار» بشود «اسیر». موافقت نشد. بار بعد پیشنهاد کردیم بشود «افتخار». وقتی از انتشارات تلفن کردند پرسیدم پیشنهاد دوم ارسال شد؟ فرمودند «بله، ولی افتاد مشکلها!» گفتم یعنی موافقت نشد؟ فرمودند «موافقت نشد! در واقع گفتهاند عنوان کتاب کلاً و جزئاً باید عوض شود!» گفتم مگر نگفتید «ولی افتاد مشکلها؟» پس همین را بگذارید عنوان کتاب! به موضع کتاب هم میخورد، که آسان مینمود اول ولی افتاد مشکلها و به موضوع الزام به تغییر عنوان کتاب هم میخورد. این طوری نام کتاب عوض شد ولی دلیل آن را نمیدانم! البته در پشت صفحه شناسنامه کتاب توضیح دادهاند که این کتاب چاپ دوم «کتاب اسیر افتخار» است.
با توجه به اینکه در این کتاب در قالب روایی یک داستان یا رمان به ماجرای سیاسی نهضت ملی کردن صنعت نفت ایران پرداختهاید ارزیابی شما از این نهضت چیست؟ و به نظرتان چه نقدهایی به آن نهضت و شخص دکتر محمد مصدق وارد است؟
ببینید، در این باره ناچار باید به گذشته اشاره شود. سهم ایران در قرارداد دارسی در شرکت نفت ایران و انگلیس فقط ۱۶ درصد بود. رضاشاه در سال ۱۳۱۲ با چانهزنی قرارداد جدیدی منعقد کرد که سهم ایران را به ۲۰ درصد به علاوه ۴ شیلینگ سهم مالکانه در تُن افزایش میداد که عملاً درآمد نفتی ایران نسبت به گذشته دو برابر شد. ممنوعیت اشتغال ایرانیان در امور فنی و اداری و مالی رفع و دانشکدههای نفت و حسابداری و پرستاری و مدارس فنی یا تکنیکال هم در آبادان و مسجد سلیمان ساخته شد. ایراد آن قرارداد تمدید ۶۰ ساله آن بود. بعد از رضاشاه دولت ایران متوجه شد که آمریکاییها در بحرین و مکزیک و ونزوئلا و سپس در عربستان یعنی در آرامکو قراردادهای ۵۰-۵۰ بسته و معیاری تازه مطرح کرده بودند. این موضوع موجب شد ایرانیان احساس کنند که نسبت به شرایط جدید جهانی مغبون شدهاند. در ایران دو تفکر به وجود آمده بود: یکی چانهزنی در قالب قرارداد موجود و دوم ملی کردن. ملی کردن با توجه به سوءرفتار انگلیسیها و جوّ ضد استعماری، در افکار عمومی طرفداران بیشتر داشت. در مذاکرات گس-گلشاییان سهم ایران عملاً تا ۴۰ درصد افزایش مییافت که در مجلس تأیید نشد. رزمآرا به توافقی در حد ۵۰-۵۰ نیز در قالب همان قرارداد دست یافته بود. اما با قتل رزمآرا طرح ملی کردن به مجلس تقدیم و تصویب شد. ملی کردن حق قانونی ایران بود و به نظر بنده مزیت داشت. این جنبه مثبت کار مهمی بود که مصدق رهبری آن را در اختیار گرفت. تحقق آن مستلزم مذاکره برای جبران خسارات و غرامت و تداوم بهرهبرداری بود، «ولی افتاد مشکلها». هیجان و تبلیغات منجر به اخراج مدیران شرکت نفت انگلیس و ایران و حتی قطع رابطه شد. به عبارت دیگر ملی کردن قانونی عملاً تبدیل به مصادره و در نتیجه ممنوعیت صدور مقدار اندکی شد که ایرانیان میتوانستند تولید کنند. یک انتقاد این است که گمان میکردند انگلیس بدون نفت ایران نمیتواند زندگی کند. این توهم موجب اتخاذ سیاست نابخردانه «اقتصاد بدون نفت» و موجب تعطیلی ۴ ساله صنعت نفت ایران شد. البته دولت ایران پس از مصدق هم ملی کردن را در قالب شرکت ملی نفت ایران ترجیح داد و دکتر امینی در همان قالب قرارداد ۲۵ ساله پیمانکاریِ استخراج و بهرهبرداری و فروش را بر پایه ۵۰-۵۰ با کنسرسیوم در قالب شرکتهای عامل منعقد کرد. غرامت به اقساط ۱۰ ساله تسویه شد. سهم شرکت ملی نفت از سال ۱۳۵۰ به ۵۵ درصد افزایش یافت. در ۱۳۵۲ بخشهای تولید و بهرهبرداری به جای ۲۵ سال پس از ۱۷ سال پایان یافت و کلیه تأسیسات فنی و مالی و مدیریت تحویل ایران شد.
کتابتان با ماجرای قتل ریاست شهربانی کل کشور در اردیبهشت ۱۳۳۲ آغاز میشود. ماجرای قتل سرتیپ افشارطوس چه بود؟
مأموریت مصدق، رئیس فراکسیون اقلیت مجلس شانزدهم، در تشکیل یک دولت اقلیت محقق کردن قانون ملی کردن نفت «در راه سعادت ملت ایران» بود. اما در عمل مسائلی پس از دادگاه لاهه پیش آمد که منجر به استعفای مصدق و قیام ملی ۳۰ تیر و بازگشت مقتدرانه او به صحنه شد. این بار گویی برنامه ملی کردن نفت اهمیت کمتری یافته باشد، مصدق با در اختیار گرفتن وزارت دفاع و تصفیه ارتش از افسران رضاشاهی، و گرفتن اختیارات قانونگذاری و تعطیل مجلس سنا و عملاً به بهانه مقتضیات مشروطه به حذف شاه از صحنه سیاسی ایران پرداخت که در نهایت به برگزاری رفراندوم برای تعطیل مجلس شورای ملی رسید. تصفیه افسران چه به دلایل شخصی و از دست دادن شغل و چه از لحاظ نگرانی از سلطه کمونیسم و حزب توده که وارد صحنه شده بود و چه برای مقابله با بنبست اقتصادی دولت، موجب واکنش آنها و برنامهریزی یک کودتای نظامی در زمستان ۱۳۳۱ شد. افسران تصفیهشده با برقراری ارتباط با همقطاران شاغل خود آنها را به همکاری با خودشان ترغیب میکردند. افشارطوس رئیس شهربانی که یکی از افسران متصدی تصفیه ارتش بود عواملی نفوذی در میان افسران تصفیهشده داشت و به برنامه آنان پی برده بود، افسران نیز عاملی در دفتر افشارطوس داشتند و آن مامور را شناسایی کرده بودند که در فروردین ۱۳۳۲ کشته شد. سپس در اردیبهشت همان سال افشارطوس را به بهانه مذاکره درباره دعوت به همکاری به دام کشاندند و او را دستگیر کردند که منجر به قتل او و تسریع در برنامه کودتا شد. این بخش پلیسی ماجرا را که قدم اجرایی مهمی در برنامه کودتا بود در آغاز داستان گذاشتم.
روایتهای رایج درباره ۹ اسفند ۱۳۳۱ میگویند که شاه قصد داشت از کشور خارج شود اما محمدرضاشاه در کتاب «ماموریت برای وطنم» قبل از اینکه به رخداد ۹ اسفند بپردازد، به یک نکته اشاره دارد: «با آنکه من جان او را نجات داده بودم و در آغاز کار از مساعدت و حمایت من برخوردار بود این نکته برای من واضح بود که از همان روزی که به مقام نخستوزیری رسید منظورش برانداختن سلسله من بود. قرائن متعدد این مسئله را تایید میکرد زیرا او از منسوبین قاجاریه بود و با روی کارآمدن پدرم شدیداً مخالفت کرده و سیاستش این بود که هرچه ممکن است سعی کند، سلسله پهلوی را بیاعتبار ساخته و ذرهذره موجبات نابودی آن را فراهم کند.» و سپس میگوید: «روز ۹ اسفند ۱۳۳۱ مصدق به من توصیه کرد که موقتاً از کشور خارج شوم… مصدق پیشنهاد کرد که این نقشه مسافرت مخفی بماند.» نظر شما چیست؟
شخصاً با تحلیل ضد رضاشاه بودن مصدق موافق هستم. اما توجه داشته باشیم که پس از آذر ۱۳۱۴ که دکتر متین دفتری جوان، داماد مصدق و طرفدار دولت نازی آلمان، به معاونت وزارت دادگستری میرسد و دکتر شاخت رئیس بانک ملی آلمان را برای برنامهریزی توسعه اقتصادی با ایران میآورد، رضاشاه مشاوران لیبرال خودش از جمله محمدعلی فروغی نخستوزیر را کنار میگذارد و به سیاست ناسیونالیستی حامی آلمان روی میآورد. در این زمان روابط او با مصدق که او نیز ناسیونالیست و ضدانگلیسی بود بهبود مییابد. این رفتار مسالمتآمیز تا دوران ارتقای متین دفتری به نخستوزیری هم ادامه مییابد. اما برخی اتفاقات مبهم موجب بدگمانی رضاشاه نسبت به متین دفتری و مصدق میشود و در تیر ۱۳۱۹ منجر به دستگیری نخستوزیر و مصدق میشود. در واقع تشدید خصومت مصدق را باید در همان دستگیری و تبعید و داغ تازهتر مصدق دانست. وساطت محمدرضا شاه برای آزادی او نتوانسته بود مرحم آن زخم شود. درباره ۹ اسفند ۱۳۳۱ که مصدق وزرایش را نیز برای خداحافظی با شاه به کاخ مرمر آورده بود، روایت مصدق این است که شاه خیال داشت او را به این بهانه به کاخ بکشاند و به کشتن دهد. البته قبول این نیتخوانی مشکل به نظر میرسد. زیرا با کمک ملکه ثریا موفق به گریز از در پشتی کاخ میشود. شاه معتقد است به توصیه مصدق قصد خروج از کشور را داشت که با علما و طرفدارانش در میان گذاشت و منجر به جلوگیری آنان از آن سفر شد. صحنهپردازی آن روز شباهتی به برنامهریزی رضاخان برای خروج احمدشاه و بدرقه او تا مرز دارد! البته شاه نیز تدارکی برای جلوگیری از رفتن خود دیده بود و افسران کودتاچی در آن روز به عنوان نخستین قدم عملی حضور داشتند. به نظر بنده مصدق مشتاق و مشوق رفتن شاه بود و با هیأت دولت برای خداحافظی آمده و قبلاً خواهر او را نیز اخراج کرده بود.
آیا این دقیق است که آنچه در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رخ داد را کودتا بنامیم؟
چندان فرقی نمیکند. مصدق از ۹ اسفند ۱۳۳۱ تا ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ شاه را کنار گذاشته و از دیدار با او خودداری کرده و او را زائد انگاشته بود. در پاسخ به دکتر صدیقی، وزیر کشور، که گفته بود شاه در صورت تعطیل مجلس او را برکنار خواهد کرد، گفته بود «شاه جرأت نمیکند». آنچه مسلم است تا پیش از رفراندوم مرداد ۱۳۳۲ افسران تصمیم به کودتا داشتند، در این باره با سفارت آمریکا نیز تماس گرفته و شبکه ارتباطی و عملیاتی خودشان را با همقطاران شاغل تشکیل داده بودند. بعد از رفراندم با گرفتن فرمان برکناری مصدق و نخستوزیری زاهدی فقط نام آن را عوض کردند. سفیر آمریکا در گزارش دیدار خودش در عصر ۲۷ مرداد با مصدق میگوید در حالی که فتوکپی فرمان عزل مصدق را در جیب داشت و دیگر او را «آقای نخست وزیر» خطاب نمیکرد، وقتی از مصدق پرسید آیا درست است که شاه او را عزل کرده است؟ مصدق نخست انکار کرد، و سپس گفت اگر هم این کار را بکند غیرقانونی است و گردن نمینهد. شخصاً با نظر دکتر صدیقی موافقم و برکناری نخستوزیر را در غیاب مجلس که به کرات اتفاق افتاده بود، قانونی میدانم. تردیدی نیست که برخی نظر متفاوتی دارند که تاثیری در نتیجه کار ندارد. حتی در دادگاه لاهه نیز ۵ قاضی از ۱۳ قاضی ثابت دادگاه رأی متفاوت با ۸ قاضی دیگر دادند. انجام مأموریت اجرایی کردن قانون ملی کردن نفت با تبدیل به جنگ قدرت شخصی به زیان ملت شد. دولت زاهدی همان قانون مصدق را اجرایی کرد. کشورهای دیگر منطقه که هنوز هم مجالس مقننه جدی ندارند، بدون این بحثها به منابع خود مسلط شدند و از ما پیش افتادهاند.
نظر شما