به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، صدرعاملی در گفتوگویی صمیمی و پر از خاطرات تاریخی، از سالهای نوجوانی، علاقهاش به مطبوعات، تجربه حضور در فرانسه در روزهای منتهی به انقلاب، ساخت اولین فیلم سینماییاش در فضای انقلابی، و بازگشت به سینما در دهه ۶۰ گفت. گفتوگویی که نهتنها پر از لحظات تلخ و شیرین یک عمر فعالیت هنری بود، بلکه بخشی از تاریخ معاصر ایران را از زبان یکی از شاهدان عینی مرور میکرد.
از یک آرزو در مشهد تا جلد مجله فردوسی
صدرعاملی روایت حضورش در عرصه مطبوعات را از نوجوانی آغاز میکند. او با نگاهی عاشقانه به گذشته میگوید: «در ۱۴ سالگی رویایم این بود که روزنامهنگار شوم. با دوستانم به مشهد رفتم و در حرم امام رضا (ع) التماس کردم تا به آرزویم برسم. در راه برگشت چشمم به تابلوی مجله فردوسی افتاد که نوشته بود: جلسات هفتگی برای نیروهای جوان. وارد دفتر شدیم. مردی آنجا بود که وقتی فهمید علاقهمندم، گفت اگر میخواهی کار کنی، فیلم این خانه سیاه است از فروغ فرخزاد را ببین و دربارهاش گزارشی بنویس.»
همانجا بود که صدرعاملی قدم در راهی گذاشت که مسیر زندگیاش را برای همیشه تغییر داد: «به خانه جزامیهای مشهد رفتم، گزارشی نوشتم و برایشان فرستادم. وقتی به تهران برگشتم، دیدم گزارش من تیتر یک مجله فردوسی شده است. انگار دنیا را به من داده بودند. از آن لحظه فهمیدم که این مسیر، مسیر من است.»
از خبرنگاری حوادث تا ماموریت تاریخی در نوفللوشاتو
صدرعاملی پس از آن، به مجله «اطلاعات هفتگی» پیوست و در دهه ۵۰ شمسی، خبرنگار بخش حوادث روزنامه اطلاعات شد. او با لحنی خاص از هیجان آن دوران صحبت میکند: «کار در تحریریه اطلاعات تجربهای بود که به من یاد داد چطور با مردم، ماجراها و بحرانها مواجه شوم. تجربههایی که بعدها در فیلمسازیام هم تأثیر گذاشت.»
او سپس برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت؛ اما انقلاب اسلامی، سرنوشت او را بار دیگر تغییر داد. او روایت میکند: «در فرانسه دانشجو بودم که سردبیر اطلاعات برایم تلگراف زد: درس را رها کن و فوراً به نوفللوشاتو برو. آیتالله خمینی آنجاست و باید کسی باشد که اخبار را مخابره کند. بدون لحظهای تردید راهی شدم.»
تنها بازمانده از پرواز ۱۲ بهمن
صدرعاملی یکی از معدود خبرنگاران حاضر در پرواز تاریخی ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، همراه با امام خمینی (ره) از پاریس به تهران بود. با لحنی آرام و تأملبرانگیز میگوید: «از آن پرواز تاریخی، حالا فقط من و نوشابه امیری زندهایم. عجیب است، نه؟ گاهی فکر میکنم چرا من هنوز ماندهام. شاید باید روایت کنم. به همین خاطر مشغول نوشتن خاطرات آن روزها هستم. این کار را وظیفه خود میدانم؛ چون بخشی از تاریخ سرزمین من است.»
اولین فیلم: خونبارش در اوج انقلاب
صدرعاملی در همان روزهای انقلاب، تهیهکنندگی اولین فیلم سینمایی خود را برعهده گرفت: خونبارش، به کارگردانی امیر قویدل. درباره آن فیلم میگوید: «قویدل به من گفت ماجرای سه سرباز داریم که در حمایت از مردم انقلابی، از صف ارتش جدا میشوند. پیشنهاد داد فیلمی دربارهشان بسازیم. بودجهای نداشتیم. من و خانوادهام ۱۲۰ هزار تومان خرج کردیم. آن فیلم را در تمام مساجد کشور پخش کردند. انگار که وقف کرده بودند. مهمتر از فروش، پیام فیلم بود؛ اینکه سینما زنده است.»
او درباره فضای سینمایی آن دوران میگوید: «سالهای اول انقلاب، وضع بههمریخته بود. همهچیز در هالهای از بیبرنامگی قرار داشت. جلوی کار فیلمسازان باتجربه را گرفته بودند، بازیگران پیش از انقلاب تحت فشار بودند، در اوین پاسخ میدادند. ما باید فیلم میساختیم تا بگوییم: سینما نمرده. من، فریدون جیرانی، حسین زندباف، امیر قویدل، ایرج قادری و چند نفر دیگر، وارد میدان شدیم. ساختیم، ادامه دادیم، سینما را زنده نگه داشتیم.»
از «گلهای داودی» تا «پاییزان»؛ مسیر تازه یک روزنامهنگار
صدرعاملی بهمرور، از روزنامهنگاری فاصله گرفت و سینما را بهعنوان سکوی بیان دغدغههایش انتخاب کرد. او با اشاره به این تغییر مسیر گفت: «روزنامهنگاری از جایی به بعد تبدیل شد به بولتننویسی. دیگر شوقی برایم نداشت. فهمیدم که باید آن شوق را در فیلمسازی دنبال کنم. از گلهای داودی شروع کردم. در پاییزان و فیلمهای بعدی، سعی کردم دغدغههایم درباره جامعه و مردم را در سینما تصویر کنم.»
نظر شما