سرویس اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، الهام عبادتی: در میان هیاهوی پرسروصدای ترجمهها، پادکستها و ویدیوهای وایرال شده بیریشه که اغلب بیش از آنکه به تولید دانش و اندیشه بینجامند، بر مدار مصرف مفاهیم میچرخند، گفتوگو با آرش حیدری دکتری جامعهشناسی فرهنگی از دانشگاه علامه طباطبایی و عضو هیئت علمی دانشگاه علم و فرهنگ در گروه مطالعات فرهنگی، تنفس در هوای اندیشیدن است. این مصاحبه در دلِ بحران نهاد علم در ایران، از زوال ساختاری دانشگاه و بیعملی آکادمی آغاز میشود، و با نقد ترجمهگراییِ تاریخزدوده و نظامات پرستیژبخش رسانهای، به پرسشهایی بنیادی درباره وضعیت علوم انسانی در ایران و جهان امروز میرسد.
حیدری با اتکا به سنت نقد، از بحرانهای نهاد علم انسانی، آکادمی ترجمهمحور و توهم داناییِ رسانهای سخن میگوید؛ از ابتذال مصرف مفاهیم بدون زمینه تا جزماندیشیای که خود را در لباس دانش پنهان کرده است. او ما را با این پرسش مهم روبهرو میکند: در جهان پساهوشمصنوعی، ترجمهای که نه تاریخی دارد و نه تحقیقی، قرار است چه نقشی در فهم وضعیت بازی کند؟ آنچه میخوانید، گفتوگویی است نه فقط با یک آکادمیسین، بلکه با یکی از صداهای مقاوم در دل علوم انسانی؛ صدایی که هنوز به اندیشیدن، بهرغم همهی آشفتگیها، وفادار مانده است.
اخیراً آنچه که در فضای آکادمیک علوم انسانی ایران مشاهده میشود، این است که جریان رایج عمومی از نقد متن محور و مبتنی بر بررسی متون و ارجاع به یکدیگر به سوی واکنش رسانه محور در جامعه ایران داشته است. نظر شما در این باره چیست؟
در ابتدا به این موضوع اشاره کنم که مفروض من این نیست که اصحاب علوم انسانی متن تولید نمیکنند بلکه حرف من این است که کسانی که متن تولید نمیکنند غالب هستند. البته در دهه ۹۰ مجموعه ای از متنهای مهم تولید شدهاند که درباره فرودستان، تاریخ دولت، تاریخ سیاست، فرهنگ، روابط بینالملل و … است. اما گویی شکافی وجود دارد میان کسانی که منبر می روند و کسانی که متن تولید می کنند. منبر مال کسان خاصی است. در گذشته منبر رفتن در سنتهای قدیمیتر حق کسی بود که به اجتهاد رسیده باشد. از جایی به بعد در تاریخ دین هم این را دارید که منبر از تفقه جدا شد؛ قبلاً فرد تفقه و اجتهاد میکرد و بعد منبر میرفت. اما امروز به واسطه غلبه رسانه، فیگورهایی دارید که منبر میروند اما متن ندارند و شما نمیدانید با چه مواجهید و باید چه را نقد کنید. لایو اینستاگرامی و ویدیو شده است محور اندیشه. البته افراد گاهی منبر می روند، ویدیو و لایو هم دارند اما علم پادکست نیست، سخنرانی صرف نیست، نقد بریده سخنرانیها و جملات نیست. نقد نقدِ ایدهها است نه جملات. نقد متن محور است، شما وقتی وجه غالب علم را در قلمرو رسانه، روی ویدیو و وایرال شدن بردید دیگر این منازعه، منازعه جامعه نمایش است نه منازعه حقیقت! اینکه شما در واکنش به یک چیزی، یک بریدهای چیزی بشنوید بعد یک لایو بگذارید یا استوری یا پست اسمش نقد نیست. اسمش واکنش عاطفی است به چیزی که پسندیدم / نپسندیدم. این فقط و فقط مواجهه حسی است، در حالیکه زمین حقیقت زمین حسیاتِ خام نیست، زمین مواجهات عالمانه و عاقلانه است. فضای جدیدی که در جهان پدید صوت تنها و تنها به سمت نوعی نقد علمالاخلاقی، حمله به لحن، حمله به شکل و قیافه و در نهایت پسندیدم / نپسندیدم میرود؛ خب اینها برای بازار خوب است ولی چه ارتباطی با زمین حقیقت و خوبی و زیبایی دارد؟
در منازعهی حقیقت، هم ارجاع دادن معنا دارد، و هم فراتر رفتن از ارجاع صرف. چیزی که فرد به ارجاعاتش اضافه میکند، مهم است (نه اینکه صرفاً قال زید و قال…بگوید) اما در منازعه جامعه نمایش این رتوریک (فصاحت و بلاغت) و سایر شیوههای ارائه بحث است که تعیینکننده است. یعنی فرم بحث و نسبتش با احساسات پیشین مخاطبان تعیین کنندگی بالایی دارد. شما وقتی علم را مناظره محور کردید دیگر نیازی ندارید به اینکه صحت و صدق گفتار رو ثابت کنید. پیشداشتها و جهتگیریهای مخاطبان، همدلیها، لحظات حساس بحث، واکنشهای رسانهای بعدی، میزان نفوذ اجتماعی و امور حسی دیگر که بیشتر شبیه به یک مسابقه دو طرفه است در مناظره تعیینکنندگی دارند نه لزوماً نسبتی که سخن با واقعیت و حقیقت و اصول تفکر علمی و عقلی دارد. [۱] البته رتوریک چیز بدی نیست؛ فصاحت و بلاغت یک بخش مهم در شیوه بیان مدعاهای حقیقت است، اما فرد قبل از فصیح و بلیغ، باید حکیم بوده باشد و این حکمت در بیان برای خواص به یک شکل و برای عوام به شکل دیگر به کار میرفته است به این معنا حکیم چند چهره داشت؛ برای خواص، عوام و خاص الخاص.
چه ساز و کارهای نهادی و رسانهای موجب شده که حاملان اقتدار علمی در ایران به حاشیه رانده شده و جای خود را به فیگورهای رسانه ای بدهند؟
وقتی شما به دنیای جدید (به ویژه در ایران) و غلبه رسانه وارد می شوید چون آکادمی اثربخشیاش بسیار اندک است و فاقد کارامدی مشخصی در نظم دانش علوم انسانی است، هویت یابی از مسیر علم کاملاً در تسلط رسانه در آمده است. به این فضا بیفزاییم فضای جدید پس از ۲۰۰۸ را که یکسر بواسطه شبکههای اجتماعی علیه هر شکلی از اقتدار سر برداشته است و فارغ از کارآمدی یا ناکارآمدی خودِ اقتدار در یک وضعیت ادیپال قرار دارد. نه شجاعت دارد نام پدر را نقض کند و فرایند جنون را به نهایت برساند و نه اقتدار را به تمامی میپذیرد و نه توان خلق اقتدار جدیدی را دارد، یک تعلیق تمام عیارِ مالیخولیایی. [۲] نظام دانشگاهی ایران یک شبکه در هم پیچیده رانتی است که خصوصاً در علوم انسانی درگیر جذب عالمان و پژوهشگران نیست و شغل دانشگاهی یک رانت است که نبرد بزرگی بر سر کسب آن در جریان است. وقتی به افراد اثرگذار علوم انسانی که در فضای آکادمیک هستند و حرفه آکادمیک دارند نگاه می کنید تعدادشان بسیار اندک است. بخش بزرگی از علوم انسانی به قالب ترجمه در بیرون و در منطقهالفراغ دانشگاه تولید میشود که از یک جایی به بعد خود به بخشی از مسئله بدل شده است. صرف مترجم بودن نمیتواند مشروعیتِ سخن درباره یک وضعیت را به مترجم عطا کند. تعداد اندکی از دانشجویان با کیفیت و متعهد تحصیلات تکمیلی هم که کارهای ارزشمندی در قالب رسالههایشان تولید میکند به شکل نظاممند از جریان جذب و مصاحبه و کسب سمت دانشگاهی طرد میشوند چون خطراتی بالقوه برای روزمرگی و ایستایی و رکود دانشگاه هستند. دیگر پژوهشگران خوب هم معمولاً حاشیهایاند، اثر خوب تولید میکنند اما به خاطر فقدان یک نهاد متصل کننده (که قرار بود دانشگاه باشد) به یک اجتماع علمی مؤثر تبدیل نمیشوند.
اینجا مسئله خود را به ما نشان میدهد. جزایر جدا از همی در حال تولید متن هستند اما اتصال ارگانیک به هم ندارند لذا نظام ارجاعدهی به یکدیگر و بحث درباره نظرات یکدیگر درنمیگیرد هیچ، گاهی به مجادله سخیف هم تبدیل میشود که مسبوق به سابقه است. قبلاً در قالب نامهنگاریهای توهینآمیز بود حالا پست و استوری اهانتآمیز است. یک بریده از یک ویدئو را برمیداریم و به هم حمله میکنیم، اسمش هم میشود علم! یعنی بسیاری از افراد فعال در این زمین به شدت زمین خود را به همین زمین رسانهای و شبکههای اجتماعی وادادهاند و اسیر همان منطقی شدهاند که باید منتقدش میبودند.
یعنی میتوان از ظهور نقد بدون متن در ایران معاصر به عنوان نشانهای از جامعه نمایش یاد کرد؟
بله. ببینید بحران اول را باید در فقدان نقش اثربخش آکادمی جست و مسئله دوم به ماهیتِ وجودیِ شبکههای اجتماعی و کنشهای ضد اقتدارش که وجوه مثبت و البته ویرانگری دارد که بسیار مورد بحث است. غالب مباحثات درباره یک مسئله هم سر از خشم، دوقطبی و کنسل کالچر درمیآورد، هرچه هست با کنسل کالچر (که تداوم فرهنگ تکفیر است) نمیشود بحث و گفتگو کرد چون واکنشی است آنی و حسی به یک پارهی ویدئویی، متنی یا صدا، نه مواجهه با ایدهها و منظومه کلی اندیشهها.
آیا همین غلبه رتوریک جامعه نمایشی از دهه ۹۰ باعث تضعیف دانشگاه به عنوان نهاد تولید معنا در جامعه ایران و نیز کاربردی نشدن متون علوم انسانی و یا کاهش تاثیرگذاری آن شده است؟
ریشه اصلیاش مواجه ایدئولوژیک و رانتی با خود نهاد دانشگاه در ایران طی ۴۵ سال گذشته است. نهاد دانشگاه پس از انقلاب آماج حملات سیستماتیک بوده از انقلاب فرهنگی و شیوه (به قول خودشان) تصفیه دانشگاهها از عناصر نامطلوب در آن سالها، تا حالا که با فشار کمیتههای صلاحیت عمومی و بهانههای تبدیل وضعیت و… با افراد علمی و صاحب بینش برخورد سیستماتیک میشود؛ اما رکود علمیِ واقعی در بسیاری از صاحب سمتان دانشگاهی که سالهاست کرسی دارند، نقش مثبت که نداشتهاند هیچ! مخرب هم بودهاند، نادیده گرفته میشود. نتوانستهایم انسان دانشگاهی را به صورت نظاممند از دل نهادهای دانشگاهی و پژوهشی تربیت کنیم. اگر هم شخصیتهای علمی دارید که بر علم و پژوهش تأکید دارند، این افراد معدوداند و چهرههایی حاشیهای در درون دانشگاه هستند. چرایی وجود و تداوم این چهرهها (که هنوز هم نیروی قابل اعتنایی هستند، ضعیف شدهاند اما از بین نرفتهاند) را ذیل بحثهایی درباره تداوم تاریخی بسیاری از عادتوارهها در میدان فرهنگی ایران باید فهمید.
در غیاب یک نهاد علمی سالم، چه عواملی باعث تداوم مقاومت معدود اندیشه ورزان در حاشیه دانشگاه شدهاند؟
نیروهای تاریخیِ رهاییبخش همواره میتوانند به میدانِ رانتی رسمی فشار بیاورند. این نقطه بحرانی همواره مورد تهاجم سازوکارهای قدرتِ وفادارسالار، ایدئولوژیک و رانتی بوده است. مدام به سمت تصفیهسازی میرود، اما در درون همین وضعیت دوباره نیروهایی سر برمیآورند که همچنان نه بر ایدئولوژی، نه بر بنیادگرایی بازار، نه بر رانت، که بر خودِ ارزشهای خوبی، حقیقت و زیبایی اصرار میورزند؛ و اصطلاحاً موی دماغترین افراد برای سازوکار فشل دانشگاهی و پژوهشی نیز هستند. دانشگاه موجود یک اداره است و کارمند صرف میخواهد نه دانشجو نه پژوهشگر نه استاد، اینها اگر واقعی شوند به مشکل دانشگاه و پژوهشگاه و… تبدیل میشوند؛ اما به خاطر تداومهای تاریخی و عادتوارههای جا افتاده در زمینه علم و هنر و حکمت و اخلاق و… همواره تولید و بازتولید میشوند و به صورت یک عنصر مقاومتی، تنفس در فضاهای علمی را حفظ میکنند، به زحمت اما فعالانه. دانشگاه و پژوهشگاه و نهاد رسمی در ایران زوال یافته است؛ اما آیا معنایش این است که علم انسانی هم زوال یافته؟ به هیچ وجه! همین مقاومتها و نظامات تولید متن و دانش به صورت یک نیروی رقیب مداوم این منطق رسمی را به چالش میکشد. البته این مقاومت تاریخی حالا یک نیروی خطرناک دیگر را نیز پیش روی خود میبیند که محصول جهان پستمدرن است، عوامزدگی و توهم دانایی که به صورت کالای دیجیتال در حال تولید انبوه است و تداوم همان خط تولید جهان صنعتی است که به صورت خط تولید دال و نماد ونشانه در جهان پسا صنعتی درآمده است. پس سه کانون اصلی داریم؛ یکی بیرون دانشگاه هست که محققان گمنام و کمتر شناخته شده هست و در دهه ۹۰ متنهای ارزشمندی در قالب رساله، پژوهش مستقل و.. تولید کرده است. دوم، فضای فرسوده و خنثی دانشگاه است با معدود افراد موثر و صاحب علم. کانون سوم، رسانه است و از نمایههای پرستیژ بخش دانش، توهم دانایی در فضای عمومی ایجاده کرده و در قالب پادکست، ویدیو و… توهم آموزش عمومی ایجاد میکند. این بیش از اینکه گسترش آگاهی عمومی باشد، به تعبیر حکمای قدیم «فساد اخلاق عامه» است. در زندگی شهروندی برای رعایت حقوق شهروندی به کتاب خواندن و فلسفه و.. نیاز نداریم، تجربه اخلاقی تجربهای بی واسطه است. به محض فلسفه بافی برای آن بدبختی آغاز میشود، چون درِ تفاسیر ضد زندگی باز میشود، این را حکمایی که منتقد فلسفهبافی بودند خوب فهمیده بودند (مثل غزالی).
اکنون مجموعه بزرگی نظم مفهومی داریم که با عنوان دانایی رسانهی در قالب پادکست، ویدئو و … در حال تولید است حتی گاه از سوی کسانی که در آکادمی علوم انسانی نامی دارند. آیا این اطلاعات میتواند به سواد علمی منتهی شود یا صرفاً توهم دانایی است؟
ما مجموعه بزرگی نظم مفهومی داریم که در فضای رسانه تولید میشوند و به صورت کالایی در قالب ویدیو و پادکست در جامعه پمپاژ می شوند. برخی افراد در حوزه علوم انسانی این اتفاق را مثبت میدانند درحالیکه دادهها چیز دیگری را نشان میدهد. پوسیدگی مغز یکی از مفاهیم ۲۰۲۴ است که بحثهای مفصلی درباره آن شد؛ این پمپاژ اطلاعات در جامعه نه تنها موجب رشد آگاهی نشده بلکه تنش، قطبی شدن، بحران و.. را بیشتر کرده و شاخص های دموکراسی نه تنها رشد نکرده بلکه نزول داشته است. این اغراق ما درباره اسطوره آموزش از کجا میآید؟ پس ما با نظام مصرف مفاهیم مواجهیم نه نظام تولید علم. چون تولید علم معنایی دارد. این توهم دانایی باعث میشود یکسر اقتدار گفتار علمی از میان برود و با عوامزدگی به شکل وسیعش در همه حوزهها مواجهیم، عوامزدگیای که شیک شده است و مفاهیم علمی را پرت میکند.
کانت در کتاب نزاع دانشکده ها می گوید دانشگاه فلسفه فقط در برابر عقاید فردی پاسخگو است اما دانشکده های الهیات، حقوق و پزشکی که اولویت بالاتری در دنیای امور و آموز ها برخودارند مورد توجه دولت هستند کانت تاکید می کند دانشکده فلسفه بسیار حیاتی و با ارزشتر است چون تفکر مستقل را قبل از عمل تشویق می کند. در نزاع دانشکدهها، دانشکده فلسفه علوم انسانی را می تواند به نوعی نمایندگی کند. در ایران نهاد علوم انسانی اما گویی نتوانسته عاملیت داشته باشد تا بتواند پاسخگوی مسایل جامعه ایرانی باشد و حتی علم تولید کند.
بله. این نقطه مهی است که باید بارها به آن برگشت. از بین رفتن مراجع اقتدار و کلان روایتها، پدیده جهان پستمدرن است و البته من به آن بدبینم. برخلاف بسیاری از کسانی که ذوقزده به این پدیده نگاه میکنند و آن را در جهت رشد دموکراسی و آزادیهای فردی میبینند، روند جهان برعکس این مدعاها را نشان میدهد. [۳] ظهور پرقدرت سیاستهای هویت به جای مبارزات بنیادین و فروکاستِ اندیشیدن به نوعی عملگراییِ خام و نمادین در عمل، هم اندیشیدن را دچار بحران کرده است و هم مبارزات و مقاومتها را. مجموعهای از متون از چپ و راست را میتوانیم فهرست کنیم که درباره صحنه جدید پیش روی ما هشدار میدهند که چگونه با نوعی نمادین شدنِ حاد مبارزات و بحران در فهم سرنوشت مشترک مواجهیم، تبدیل کردنِ مبارزه بنیادین به جنبشِ ووک و از بین بردن ایده سرنوشت جمعی و تبدیل کردن علم انتقادی و مبارزه به فرقهگرایی بحرانی بزرگ است که حقوق اقلیتها را نیز هر چه بیشتر تضییع میکند چون با قطبیکردن و فرقهگرایی نمیتوان به جنگ سازوکارهای مولد ستم رفت. [۴] این فضای تودهوار شده درگیر مصرف مفاهیم است. مسئله به نوعی بهرهجویی هویتگرایانه از مفاهیم تبدیل میشود تا اینکه در خدمت فهم وضعیت درآید. گویی صرف علم به مفاهیم و نمادها در جریان اصلیِ رسانه و جدالهای پوک آن کار را راه میاندازد و دیگر لازم نیست علم به مصادیق وارد شود. این در حالی است که مفاهیم بنا است مصادیق را آشکار کنند نه اینکه وضعیت را مبهمتر کنند. این بحران در علوم انسانی حادتر است. علم انسانی ماهیتاً تاریخی-جغرافیایی است و میان امر عام (کلی) و خاص (جزئی) مدام در رفت و برگشت است.
اما وقتی شما مصرف کننده مفاهیمی میشوید که فرایند تولیدش را لحاظ نکردید اینجا شما به دگماتیسم (جزماندیشی) میرسید. محصولاتِ کار اندیشه را که همان مفاهیم هستند را تنها مصرف میکنید نه اینکه با آنها وضعیتی را، حقیقتی را، واقعیتی را آشکار کنید. مفاهیم مصرف میشوند همین. در مصرفِ بی تاریخ اندیشهها به دگماتیسم میرسیم، مفهوم به دگم تبدیل میشود. به قول سعدی: «تنگ چشمان نظر به میوه کنند / ما تماشاکنان بستانیم». مفاهیم نظری از دل کنکاشهای تاریخی، جغرافیایی و تأملی ممکن میشوند؛ مفاهیم ثمرههای نظامات فکری هستند.
تنبلی نظری و پژوهشی باعث میشود برای اینکه بخواهیم یک چیزی را بنامیم و شر توضیح عالمانه را از سر خودمان باز کنیم اگر از آن چیز بدمان آمد میرویم بدنامترین مفهوم را پیدا میکنیم و به آن وضعیت وصل میکنیم؛ اگر خوشمان آمد خوشنامترین مفهوم را پیدا میکنیم به آن وصل میکنیم. این همان تنبلی نظری و اندیشهای است که ویژگیِ تفکر فرقهای است تا آزاداندیشی. دیگریِ خود را (دوست یا دشمن) پیدا میکنیم با یک کلمه آن را نام میدهیم و دیگر لازم نیست درباره این نامگذاری هیچ کار عمیق دیگری انجام دهیم. برای مثال ببینید طی این سالها مفهوم توتالیتاریسم چه قدر عجولانه و شلخته بدون توجه به مفاهیم فلسفه سیاسی و نظریه دولت در ایران به کار میرود. مفهوم فلان ستیزی و بهمان ستیزی به صورت یک انگ چگونه شلخته و غیراخلاقی به کار برده میشود. برای مثال، تمایز بین استبداد سنتی و توتالیتریسم را وقتی لحاظ نکنیم یک کلمه پرت میکنیم، سروصدای رسانه ای ایجاد میکنیم. وقتی توتالیتریسم را آوردیم وسط مجموعه دیگری از مفاهیم را احضار میکنید، حالا باید لفاظی کنید تا مدعا را ثابت کنید؛ دیگر لازم نیست تاریخنگاری کنید، به امر تجربی برگردید تا با فهم دقیق وضعیت نقد وضعیت کنید و برونرفتی را تصویر کنید. در این هیاهو کلمات همینطور شلخته و نخراشیده خرج میشوند. یک منبع مهم این وضعیت ترجمهزدگی افراطی است که بیشترین خدمت را به این مصرف اندیشه میکند.
می خواستم به این موضوع اشاره کنم که مصرف در مفاهیم نظرات غربی هم مشاهده می شود. در ایران ابتذال ترجمه در دل بازار کتاب مشاهده میشود. دوره ای همه نیچه ترجمه میکنند، دورهای همه هایدگر و غیره. این ابتذال و مصرف در ترجمه دیده می شود!
یک وجه این مسئله، مسئله بازار کتاب است و خب فراگیر است. تبدیل شدن اندیشه به بازار همینها را هم دارد. بازار باید مد جدید بیاورد تا زنده بماند. اینجا اندیشه و مفاهیم مد میشوند. وقتی آکادمی قوی باشد میتواند با این فضای بازاری مرزی نسبی ایجاد کند و عوامزدگی و ایدئولوژی را از دانش تفکیک کند. نه اینکه بخواهم علم و دانش را تقدیس کنم نه! مسئله اما این است که بازی در زمین علم و دانش را از بازی در زمین علم باید جدا کرد ورنه به همین نقطه میرسیم. در فضاهایی که هنوز آکادمی قدرتی دارد، درست است که فضای بازاری سعی میکند نظامات مفهومی را ببلعد و مصرف کند، اما فرایند زایای دانش از دل نظام آکادمیک میتواند جریانی رقیب را خلق کند و در برابر موجهای ایدئولوژی و عوامزدگی بازاری مقاومتی داشته باشد. نظم دانش علوم انسانی در جریان غالب ترجمهزده است. البته پژوهشگران زیادی داریم که زمینهمند در حال تولید دانش هستند اما جریان رسانه و آکادمی (که بیشتر یک اداره است برای حقوق دادن و مدرک فروختن) با این افراد رابطهای خنثی یا حتی خصمانه دارد. لذا پژوهشگران راستین در اقلیت هستند هم در فضای رسانه و هم در فضای دانشگاهی. در دهه هفتاد و نیمه اول دهه هشتاد یک پروژه ترجمه داشتیم که در عین انتقاداتی که به آن وارد است می شود از آن دفاع هم کرد. تیم مراد فرهاد پور، مجموعه ارغنون و … میگفتند تا به انباشت مفهومی نرسیم نمیتوانیم به وضع فعلی فکر کنیم. این حرف البته قابل نقد است اما یک مدعای قابل تأمل است. عملکرد مدعیان این گزاره در آن دهه هم یک انباشت مفهومی را ایجاد کرد و اثری ایجابی در فهم وضعیت داشت. درباره مثبت یا منفی بودنش بحث نمیکنم، در این باره بحث میکنم که مدعیان ترجمه در آن دهه یک ادعایی داشتند و متعهدانه پای آن ادعا ایستادند واثری ایجابی بر فهم وضعیت گذاشتند که بسیار قابل احترام است. این پدیده البته مسبوق به سابقه است. بازگشت به ترجمه در قرن دوم هجری، در فرایند تأسیس دارالفنون، در دهه چهل و.... ترجمه همواره یک منبع مهم برای اندیشیدن بوده است، اما اندیشیدن به وضعیت. به این «به» فکر کنیم. ترجمه بنا است نظم مفهومی ما را غنی کند تا با ابزارهای دقیقتری به وضعیت فکر کنیم. چیزی که ما امروز با آن مواجهیم کسب نمایههای پرستیژ بخش با ترجمه است. طرف دو جلد کتاب انگلیسی بسیار معمولی که دشواری فلسفی و ترجمهای عجیبی هم ندارد ترجمه میکند، یک صفحه اینستاگرامی میزند، حالا شروع میکند به پرتاب مداوم مفاهیم زمینهزدوده و پاره کردن یقه چهارتا پژوهشگر دیگر که اسم خود را بالا بکشد. مواد لازم برای اندیشمند شدن انگار اینها هستند؛ خودِ کنکور و شیوه وارد شدن به علوم انسانی، اگر آماری میداشتیم میشد این فرضیه را دقیق کرد، گرفتن یک مدرک زبان، وارد شدن به کنکور علوم انسانی، بالا زدن درصد زبان، قبول شدن، ترجمه یکی دو جلد کتاب سادهفهم و معمولی، و حالا خود را به جهان صاحبنظران علم انسانی پرتاب کردن. اینجاست که بحران درست میشود. برای همین بسیاری از فیگورهایی که خودشان را چهرههای برجسته تعریف میکنند در عمل طی یک فرایند کاملاً کارخانهای وارد این فضا شدهاند، خط تولیدشان مشخص است. طرف نیامده نقد عقل محض کانت (یا همان سنجش خرد ناب) ترجمه کند، هوسرل ترجمه نکرده! نجف دریابندری نیست که در فرایند ترجمه جایی ایستاده باشد، صالح حسینی نیست، باقر پرهام نیست، چند نفر را اسم ببریم؟ بحث من این نیست که نمیشود این ترجمهها را نقد کرد، از جایگاه و اثر ایجابی سخن میگویم. بسیاری از بزرگان ترجمه در ایران به رشد توانشهای زبان فارسی خدمت بزرگی کردند، آثاری را برای ما در دهههایی ترجمه کردند که عمیقاً به فهم ما کمک کرد. حالا در جهان پسا هوش مصنوعی ترجمهگرایی تاریخزدوده و تحقیقزدوده قرار است برای ما چه بکند؟ اگر به این سؤال پاسخ ندهیم بیرون از فهم مسئلهایم. بحثهای کلامی سادهگرایانه درباره مفاهیم یک مارپیچ سکوت ایجاد کرده است که کسی مبادا به وضعیت جوری فکر کند که نظمِ شیک ترجمهگراها را بر هم بزند. به محض اینکه بخواهید بیاندیشید مجموعهای بحث سخیف درمیگیرد، یک جمله یا یک مفهوم از گفتار را بیرون میکشند، بدون اینکه به کلیت ایده فکر کنند به شکلی وسواسی شروع میکنند مفهومبازی! دقیقاً هیچ چیز را هم آشکار نمیکنند. نقد نقدِ ایدهها است نه جملات و کلمات، نقدِ یک اثر خود باید یک اثر باشد، با کامنت و استوری و پست که نمیشود اثر نقد کرد، اینها برای سرگرمی و بازی خوب است نه برای اندیشیدن. یک ظاهرگرایی و نوعی از ظاهربینی جدید است که تاریخش با تاریخ فهم امر قدسی و ظهور ظاهربینان و قشریون همارزی دارد. غایت دانش تأمل است، آشکار کردن وضعیت است نه ترجمه به ما هو ترجمه. این بحران درست میکند. بازار کتاب ما وابستگی ویژهای به ترجمه دارد. این حرف به این معنا نیست ترجمه نکنیم بلکه باید بدانیم چی و چرا ترجمه می کنیم.
[۱]. برای مثال بنگرید به
Ettensperger, F., Waldvogel, T., Wagschal, U., & Weishaupt, S. (2023). How to convince in a televised debate: the application of machine learning to analyze why viewers changed their winner perception during the 2021 German chancellor discussion. Humanities and Social Sciences Communications, ۱۰ (۱), ۱-۱۶.
Davis, C. J., Bowers, J. S., & Memon, A. (2011). Social influence in televised election debates: A potential distortion of democracy. PloS one, ۶ (3), e18154.
[2] . برای این بحث بنگرید به:
Gurri, M. (2018). The Revolt of the Public and the Crisis of Authority in the New Millennium. Stripe Press.
[3] . بنگرید به :
Levistsky, S., & Ziblatt, D. (2021). How Democracies Die: What History Reveals about Our Future. Insight Turkey, ۲۳ (۴), ۳۰۳-۳۰۶.
Fukuyama, F. (2018). Identity: The demand for dignity and the politics of resentment. Farrar, Straus and Giroux.
[4] . بنگرید به:
Michaels, W. B., & Reed Jr, A. (2023). No politics but class politics. Eris.
Arruzza, C., Bhattacharya, T., & Fraser, N. (2023). Feminism for the 99%. In Social Work (pp. 148-151). Routledge.
ژیژک، اسلاوی (۱۴۰۲). ووک ما را بیدار میکند تا به خوابیدن ادامه دهیم. ترجمه اردلان لقایی، مجله ترجمان، شماره ۲۸.
نظر شما