شنبه ۴ فروردین ۱۴۰۳ - ۱۰:۲۰
«آرام نگیریم» خاطراتی از یک زندگی پرافت و خیز

مرجان خالقی، مسئول کتابخانه تخصصی موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس درباره کتاب «آرام نگیریم؛ خاطرات خودنگاشت جانباز غلامحسین صفایی» یادداشتی نوشته که در اختیار ایبنا قرار داده است.

مرجان خالقی، کتابدار کتابخانه موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس در گفت‌وگو با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): کتاب پر ماجرا و جذاب «آرام نگیریم» را شاید تا به حال ندیده باشید و درباره‌اش نشنیده باشید. با این مختصر معرفی، با این کتاب بیشتر آشنا می‌شوید و متوجه خواهید شد که خواندن درباره برخی موقعیّت‌ها و آشنا شدن با برخی افراد چقدر می‌تواند انگیزه انسان را برای محکم گام برداشتن در مسیر زندگی قوت ببخشد.

کتاب «آرام نگیریم؛ خاطرات خودنگاشت جانباز غلامحسین صفایی» است که توسط گلستان جعفریان عزیز گردآوری و تدوین شده و انتشارات موزه دفاع مقدس (سرو) آن را در سال ۱۳۹۷ چاپ کرده است. معرفی این کتاب را به احترام جانباز صفایی که اهل مشهد هستند، به امام رضای رئوف علیه‌السلام تقدیم می‌کنم.

غلامحسین صفایی در خانواده‌ای به دنیا آمده که خداوند تا پنج مرتبه به آنها فرزند دختر عنایت کرده بوده و حالا با به دنیا آمدن این آقا پسر، به اصطلاح جفت‌شان جور شده است و وقت آن است که ارادت و عشق به امام حسین علیه السلام را با نام‌گذاری او به غلامحسین نشان دهند.

او که خود را روستا زاده‌ای از دیار طرقبه می‌نامد، در کودکی به همراه برادرش که بعدتر به خانواده هفت نفری آنان اضافه می‌شود، بدلیل سکته پدر و از کار افتادگی او مجبور به ملحق شدن به کارگاه‌های قالیبافی با قانون و مقررات‌های سخت ارباب رأیتی آن زمان می‌شوند و سختی‌های زیادی را با آن سن کم متحمل می‌شوند، طوری که به قول خودشان از دوران خوش کودکی ناگهان وارد دنیای بزرگسالی می‌شوند. این فصل از زندگی خود را تا دوران نوجوانی، فصل فقر نامیده است.

بعد از گذار از دوران پر التهاب کارگاه قالبیافی، غلامحسین جوان ما با سیده خانمی ازدواج می‌کنند و این ازدواج شور و شادمانی را به همراه خیر و برکت به خانواده آنها می‌آورد. حالا دیگر زمزمه‌های حرکت‌های انقلابی در بین بچه‌های مسجد روستا شنیده می‌شود. غلامحسین هم که رنج ظلم را با گوشت و پوست چشیده است یکی از انقلابیون فعال روستای خود می‌شود و در تظاهرات و شعار دادن‌ها و پخش اعلامیه مشارکت فعال می‌کند. این دوران، دوران آزار و اذیت ساواک است و تحمل شکنجه‌های طاغوتیان در خیابان‌ها و زندان.

با پیروزی انقلاب اسلامی غلامحسین در سال ۱۳۵۹ از طریق آزمون وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می‌شود. سال ۱۳۶۰ آموزش‌های نظامی را در سپاه می‌گذراند و بعد از گذراندن دوره مربی‌گری وارد واحد آموزش سپاه می‌شود. در همین سال او وارد جبهه‌های نبرد حق علیه باطل می‌شود. برادر صفایی داستان‌های جالبی را از لحظه لحظه حضورش در جبهه‌ها بیان می‌کند. یکی از خاطرات جالب او در این کتاب غسل رزمنده‌ها برای آماده شدن برای نبرد است که وقتی یکی از رزمنده‌ها سر را با آب شور و صابون شسته بود، صابون روی سر او ماسیده و او شبیه کسی که کچل است و شوره از سرش می‌ریزد شده بود. همان سال‌ها در منطقه چزابه درگیری‌ها به اوج می‌رسد و او که همواره در خط مقدم فعال بود و هم‌زمان به رزمندگان روحیه می‌داد در این منطقه، مورد اصابت ترکش‌های دشمن از ناحیه گردن قرار می‌گیرد و به زمین می‌افتد. ابتدا همه فکر می‌کنند او شهید شده و با سایر شهدا او را به عقب بر می‌گردانند. پزشکی که در حال مجهز کردن شهدا برای دفن بوده متوجه تفاوت او با سایر شهدا می‌شود و سریع به بقیه اطلاع می‌دهد تا برای مداوا اقدام شود.

جانباز صفایی تا مدت‌ها نمی‌دانسته است که با این ترکش به طور کل زندگی او وارد دوران جدیدی شده و آن ۷۰ درصد جانبازی است! آن ترکش کوچک باعث شد غلامحسین از گردن به پایین فلج شود. زندگی او از این پس روی ویلچر ادامه پیدا می‌کند و او برای بازگشت به زندگی عادی تلاش بسیار زیادی می‌کند. اما حساس شدن روحیه‌اش و بیماری و درد باعث می‌شود امیدش را از دست بدهد و تمام مطالبی که برای نوشتن کتابش جمع‌آوری کرده را دور بریزد. ۱۸ ماه بعد، او با شنیدن یک آیه قرآن که می‌فرماید: «او خدایی است که همه آنچه را (از نعمت‌ها) در زمین وجود دارد، برای شما آفرید.» به فکر فرو می‌رود که حالا که اشرف مخلوقات است اراده بیشتری باید داشته باشد و این آیه کلید ورود او به دنیای جدیدی از فعالیت‌های اجتماعی و فرهنگی می‌شود.

او با گرفتن نی بین دندان‌هایش شروع به تایپ می‌کند برای نوشتن کتاب «مومن کیست؟». همان کتابی که بعد از جمع‌آوری تمام منابع و اطلاعاتش به دلیل مشکلاتی که داشت همه را از بین برده بود. با زحمت فراوان موفق به چاپ آن می شود و این انگیزه‌ای در او ایجاد می‌کند برای نوشتن داستان زندگی خود.

با تمام ضعف‌ها، دردها و رنج جسمی، او روحیه خود را روز به روز قوی‌تر کرد و با کمک‌‎های مادر مهربان و همسر بزرگوار و صبورش در عرصه‌های مختلف فرهنگی کار کرد. راه‌اندازی راهپیمایی عظیم مهدوی، ایجاد زمینه ازدواج جوانان معلول و حل اختلاف‌های خانوادگی و برگزاری جلسات قرآن، نهج‌البلاغه و اخلاق در محیط‌های آموزشی تنها بخشی از فعالیت‌های این جانباز تواناست که گویی تا لحظه آخر، آرام نمی‌گیرد!

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط