چهارشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۸:۰۷
شکستن هژمونی تاریخ‌نگاریِ اروپامحور آموزش عالی دشوار است / باید علم را در ۴ ساحت صورت‌بندی کنیم

ما اگر علم را در چهار ساحتِ «علم به مثابه تجربه زیسته»، «علم به مثابه نظام مفهومی-معرفت‌شناسی»، «علم به مثابه نهاد» و «علم به مثابه گفتمان» صورت‌بندی کنیم، هم صورت‌مسئله‌ها در بحث مناسبات دانشگاه و آموزش عالی و جامعه ایرانی روشن‌تر می‌شوند، هم تاریخ‌گذاری‌هایمان و هم احیاناً پاسخ‌هایی که می‌دهیم.

سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – حمیدرضا حافظی: مالک شجاعی در نشست «تأثیر دانشگاه در شکل‌گیری علوم انسانی ایران» که سه‌شنبه ۳ بهمن ۱۴۰۲ در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد، در رابطه با نسبت فلسفه و دانشگاه با زیست‌جهان ایرانی مطالبی ارائه کرد. آنچه در ادامه می‌خوانید گفتار او در این نشست است.

«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَیٰ شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَیٰ سَبِیلًا وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا». در ابتدا یادی می‌کنیم از مرحوم دکتر مجتهدی که یکی از اساتیدی بود که به ما دانشجویان در آن اثر ارزشمندشان که درباب دانشگاه و مدارس اسلامی و غربی در قرون وسطی است، فلسفه تامل فلسفی در باب دانشگاه و مناسبات دانشگاه، فلسفه و زیست‌جهانِ فرهنگی را آموخت. دکتر مجتهدی یک مقدمه بسیار محققانه‌ای دارد. هم در مقدمه و هم در موخره کتاب، ایشان روی چند نکته تاکید می‌کند که برای ما که امروز داریم در باب نسبت فلسفه و دانشگاه و زیست‌جهان ایرانی می‌اندیشیم می‌تواند روشنگر باشد.

البته آقای مجتهدی در باب مطالعات آموزش عالی به منابعی دسترسی داشت که از بعضی از آن‌ها بیش از ۷۰ سال می‌گذرد. ما از سال ۱۹۸۰ به این سو یک جریان جدی دانشگاه‌پژوهی در غرب را داریم. مجموعه چهارجلدی‌ای که دانشگاه کمبریج در طول ۲۰ سال از ۱۹۹۴ تا ۲۰۱۱ منتشر کرده تحت عنوان «تاریخ دانشگاه در اروپا» به سرویراستاری والتر گوئگ سوییسی هست که از قرون وسطی آغاز می‌کند تا بعد از جنگ جهانی دوم و تا روزگار ما؛ در این مجموعه چهارجلدی حیطه مطالعاتِ دانشگاه‌پژوهی و آموزش عالی به عنوان حوزه تخصصی از ۱۹۸۰ به صورت جدی مطرح می‌شود. در ایران معاصر هم ما از سال ۱۳۴۴ تقریباً مقارن تاسیس وزارت علوم در ایران، تاسیس موسسه تحقیقات و برنامه‌ریزی آموزش عالی را داریم که در تحول بعدی خودش، امروز موسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی است.

دکتر مجتهدی در این کتاب به یک نکته بسیار مهمی اشاره می‌کند و می‌گوید گاهی دانشگاه در تطوّر تاریخی و تحول تاریخی خود، دچار کج‌کارکردی می‌شود. یعنی از آن هویت اولیه‌ای که مؤسسان و بنیان‌گذاران ایده دانشگاه از تأسیس دانشگاه در نظر داشتند دور می‌افتد و به یک دانشگاه بدنام (عین تعبیر دکتر مجتهدی) می‌شود. یعنی ظاهر دانشگاه بر اساس استانداردهای ۲۰۲۳ و ۲۰۲۴ است، هم آموزش دارد هم پژوهش دارد هم استاد دارد هم دانشجو دارد و در برخی شاخص‌های جهانی از کشورهای اروپایی هم جلوتر است. حتی در مقطعی بیش از ۴۰۰ برابر رشد آموزش عالی داشته است ولی مشاهده می‌کنیم این دانشگاه از روح، معنا و باطن خالی است. ظاهرش ظاهر دانشگاه است ولی باطن آن حتی در حد یک مدرسه بزرگ هم نیست. یعنی کارکردهای مدارس در برخی اوقات بیشتر است.

این یک تلنگر جدی فیلسوفانه است و فیلسوفان همواره درباره دانشگاه اندیشیده‌اند. درست است که می‌گوییم تاریخ دانشگاه به مفهوم مدرنش از اواخر قرون وسطی آغاز می‌شود. تک‌تک این کلمات دلالت‌های معنایی و تاریخی دارد. ولی ما یک سنت قابل اعتنایی هم در تمدن اسلامی هم در تمدن غرب داشتیم که به تأمل درباب Higher Education یعنی آموزش عالی می‌پرداخته است. همان مفهوم پایدیای یونانی که ۸۰۰ سال قبل از میلاد است. تحقق پایدیا تا یونان باستان تا قرون وسطی تا دوره اسلامی تا دوره نهضت اصلاح دینی و تا الان این‌ها همه کمک می‌کنند که آهسته آهسته این نهاد دانشگاه ققنوس‌وار از دل این تلاطم‌ها و تحولات فرهنگی و تاریخی بیرون بیاید.

برخی از بزرگان مثل مرحوم تکمیل‌همایون که در پژوهشگاه حضور داشتند و تاملات خوبی هم در حوزه مطالعات آموزش ارائه کردند خیلی تاکید داشتند که تاریخ آموزش را اروپامحور تاریخ‌نگاری نکنیم. یعنی در شرق هم تاریخ آموزش عالی داشتیم و این نکته مهمی است. والتر گوئگ و کسانی که درباره تاریخ دانشگاه تامل می‌کنند، این‌ها دارند اروپامحور تاریخ‌نگاری می‌کنند.

همه چیز از یونان آغاز شد. اگر در انجیل یوحنا هست که «در آغاز کلمه بود» در تاریخ علم و دانشگاه هم این است که همه چیز در ابتدا در یونان بود. یک تلنگر جدی خورده به این پیش‌فرض. عنوان بحث من، کوششی است برای طرح هرمنوتیک دانشگاه ایرانی. هم در آن، متواضعانه مدعای نوآوری دارم و هم مدعای خودم را صریح عرض می‌کنم که قابل نقد باشد. مدعی بودن من نیز مدعی بودن معرفت‌شناسانه است وگرنه پناه می‌بریم به خدا اگر بخواهیم در بحث‌های اخلاقی و منشی مدعی باشیم. اگر هم هستیم خدا ما را اصلاح کند.

به نظر می‌رسد که ما در فهم نسبت این دانشگاه و علوم انسانی و زیست جهانی ایرانی برخی از ابهامات و دشواره‌ها را داریم. من سعی می‌کنم به برخی از دشواره‌ها بپردازم و ایده خودم را بگویم. می‌توانم به کتاب «ایده علوم انسانی (تاملاتی بر تجربه ایران معاصر)» نیز ارجاع بدهم که دوستان اگر مایل بودند بخوانند. بنده در این کتاب به شدت وام‌دار ایده‌های دو استاد هستم؛ استاد دکتر داوری اردکانی و مرحوم دکتر قانعی‌راد که به نظرم فیلسوف دانشگاه ایرانی بودند و هرچند جامعه‌شناس بودند ولی من از ایشان بسیار آموختم.

نکته اول این شد که ما با احتیاط بیشتری با انگاره‌ها و مفروضات اروپامحور در باب تاریخ آموزش عالی مواجه شویم. قوم فاتح در علم و فرهنگ و تمدن قوم اروپایی بوده و بنابراین تاریخ علم و فرهنگ و تمدن هم اول در اروپا بوده که این هم طبیعی است. ما برای اینکه این هژمونی تاریخ‌نگاری اروپامحور را بشکنیم راه دشواری داریم. و این راه هم با ادعاهای گزاف در آگورای ایدئولوژیک امکان‌پذیر نیست. آگورای ایدئولوژیک امتحانش را پس داده و با شکست‌های پی‌درپی نیز مواجه بوده؛ راه به بیراهه است. راهش با کار و کار و کار است؛ کار فکری. وقتی می‌گویند هزارسال قرون وسطی یعنی نه ۱۹۹ سال و نه هزار و یک سال. دقیق می‌گویند هزار سال قرون وسطی. فقط یک مقطع تاریخ غرب بیش از هزار سال بود. یونان کلاسیک ۵۰۰ سال، قبل از یونان، بعد از قرون وسطی و تحولاتش با یک سابقه ۲۸۰۰ ساله تفکر مواجه هستید که آمده هم دوره‌بندی‌های تاریخی را ارائه داده و هم مفاهیم کلیدی را ارائه داده و طرح این مفاهیم فقط در آکادمی و رواق و حجره و مدرسه نبوده است؛ در میدان بوده است. بر سر رسیدن به ایده دانشگاه سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت. اینطور نیست محفلی باشد و در اتاق فکری نشسته باشند. هزینه‌های زیادی دادند. می‌خواهید تئوری آلترناتیو بدهید بسم‌الله؛ باید هزینه داد.

من برای اینکه بسط زیادی به بحث ندهم از دوستان می‌خواهم که کتاب «تاریخ علم مردم» نوشته کی‌.فور کانر را بخوانند. او تلاش می‌کند به ما نشان بدهد که اگر می‌خواهیم با هژمونی اروپامحور در تاریخ‌نگاری علم و دانشگاه و علوم انسانی مواجه بشویم از چه راهی باید برویم. کانر از معجزه یونانی بحث می‌کند و بر اساس اسناد تاریخی نشان می‌دهد که یونیان نیز خودشان را بر بام عالم نمی‌دیدند. آلمانی‌های قرن ۱۹ بودند که این چیزها را علم کردند.

نکته دوم، در باب خودفهمی‌ای است که ما از تحولات آموزش عالی در ایران داریم. یک تصویری داریم که یک نقطه صفری را به عنوان نقطه دارالفنون علامت‌گذاری می‌کنیم که انگار قبل از این ما با برهوتی مواجه بودیم. یعنی کل کشش‌ها و کوشش‌ها و اجتهادهای فکری را نادیده می‌گیریم و با ایده بسیار شکننده «گسست» می‌گوییم که از سنت اسلامی حوزوی خودمان گسست داشتیم و در دارالفنون بود که به اصطلاح «بذر تجدد» کاشته شد. و افرادی هم بودند که اساساً مدرنیست بودند، بلکه شبه‌مدرنیست بودند. حتی اورجینال هم نبودند. یا در ترجمه شبه‌مدرنیسم می‌شود گفت غرب‌زده بودند.

در خود دارالفنون هم سه یا چهار گرایش جدی بوده است. من ارجاع می‌دهم به پژوهش دکتر توفیق و همکارانشان در باب مسئله علم و علوم انسانی در دارالفنون دوره ناصری. یک روایت از دارالفنون که انصاری کاشانی هست در کنار میرزا ملکم‌خان و در کنار جریان‌های دیگری که اینجا آورده‌ام؛ شما می‌بینید به دلایلی فقط روایت گسستِ انصاری کاشانی غلبه پیدا می‌کند. در حالی که در خود دارالفنون روایت‌هایی داریم که اتفاقاً هم با زیست‌بومِ فرهنگیِ ما سازگارتر است و هم نگاهِ انتقادی دارد و هم نگاهِ اجتهادی. اتفاقاً مسئله شریعت و نسبت شریعت و نسبت علم و نهاد علم در آنجا مهم است.

از دارالفنون که جلوتر می‌رویم با نهادهای آموزش عالی‌ای مثل دارالمعلمین مواجه هستیم. ما در ایران امروز جریانی داریم ذیل آموزش که در حوزه تاریخ آموزش کار می‌کنند. مدارس نوین در ایران؛ در آنجا هم تلاطم‌هایی هست هم در دارلمعلمین هم در دانشسرای عالی و هم در مدرسه علوم سیاسی. مدرسه علوم سیاسی در سال ۱۲۷۸ تاسیس می‌شود یعنی قبل از مشروطه و در خود مدرسه علوم سیاسی اگر برنامه‌هایش را ببینید تلفیق علوم انسانی با سنت هست و تلاش‌هایی که می‌شود. در باب هرمنوتیک دانشگاه ایرانی و مقصد علوم انسانی، برخی چهره‌هایی هستند که در این مقطع تعیین‌کننده هستند. من مورد خاصش را محمدعلی فروغی می‌بینم؛ با محوریت کتاب «سیر حکمت در اروپا». او تا امروز که ۳ بهمن ۱۴۰۲ است، تنها ایرانی‌ای است که موفق شده یک دوره تاریخ فلسفه اروپایی را به زبان ایرانی، ترجمه فرهنگی کند. البته از میان کتاب‌هایی که منتشر شده‌اند؛ ممکن است برخی در طاقچه و بقچه‌شان کتاب‌هایی در این زمینه داشته باشند ولی از میان آنچه منتشر شده باید به این اثر اشاره کرد.

محمدعلی فروغی در «سیر حکمت در اروپا» هم دغدغه سنت دارد هم تجدد هم علوم انسانی. منتها توجه کنید که از او انتظار نمی‌رود نقدهایی که پست‌مدرن‌ها از ۱۹۷۰ به بعد مطرح کردند را مطرح کند. چون اساساً به لحاظ زمانی امکانش را ندارد و ناهم‌زمان است. او در جهان غربِ مدرنیته نیست، او در اوج گفتمان مدرنیته است و طبیعی است اندیشه‌وران ما گفتمان تجدد را نمایندگی کنند. اینکه از ایرانیِ به لحاظ تاریخی، ماقبل پست‌مدرن انتظار داشته باشید ایده‌های پست‌مدرن داشته باشد به خودشناسی و انسان‌شناسی و دیگرشناسی شما برمی‌گردد.

فروغی گام به گام دارد تلاش می‌کند شالوده‌ریزی کند. برای اینکه ما معتقدیم به سنت هرمنوتیک. وقتی هم می‌گویم ما، کسانی را می‌گویم که دانشجویان پژوهشگاه در سنت هرمنوتیک هستند. اگر خواستید من را نقد کنید بدانید من کجا ایستادم؛ سنت هرمنوتیک با همه مشکلاتش و سنت هرمنوتیک با همه برکاتش. از افق نگاه ما کسانی که ذیل پارادایم هرمنوتیک تأمل می‌کنیم، علوم انسانی به معنای این نیست که ما بیاییم انسان‌شناسی، هستی‌شناسی، دین‌شناسی و دیگرشناسیِ خودمان را به نحو مکانیکی بچینیم. ببینیم گیدنز در جامعه‌شناسی چه گفته، ببینیم هابرماس در فلسفه اجتماعی چه گفته، ببینیم کنز در اقتصاد چه گفته، ببینیم فوکویاما در علوم سیاسی چه گفته و دیگران چه گفتند و بیاییم بگوییم آقای فوکویایما، آقای هابرماس شما نمی‌دانید که مبانی انسان‌شناسی و مبانی هستی‌شناسی و مبانی دین‌شناختی‌ای دارید که نسبی‌گرا است و ما مبانی بهترش را داریم و می‌توانید بر اساس این‌ها علوم انسانی را مشاهده کنید؟ آن‌ها هم منطق و هم تعهدات علم را بلدند و هم می‌دانند مبانی انسان‌شناسی و نسبتش با گزاره‌های مفهومی چیست، منتها باید علوم انسانی و ریشه‌اش در سنت غربی یا حتی یونان باستان را در نظر بگیریم.

دیدگاه غالب بنده در علوم انسانی و خاستگاهش تا اطلاع ثانوی این است که علوم انسانی یک موجود قرن نوزدهمی است. البته دیدگاه‌های رقیب هم وجود دارند. برخی می‌گویند علوم انسانی برای قرن ۵ قبل از میلاد است، برخی می‌گویند قرن ۵ میلادی و برخی می‌گویند قرن ۱۲ میلادی و برخی می‌گویند قرن ۱۶ میلادی؛ و برای مدعایشان استدلال و کتاب و حرف مطرح می‌کنند. شب تصمیم نمی‌گیرند از فردا علوم انسانی قرن ۵ را شروع کنند و هفته آینده قرن ۱۲ را. آن سنتی که بنده فعلاً به آن تعلق فکری دارم و از آن دفاع می‌کنم و کارهایی انجام داده‌ام بر این اساس است که علوم انسانی یک موجود قرن نوزدهمی است. وقتی می‌گوییم علوم انسانی یک موجود قرن نوزدهمی است یعنی قبل از قرن نوزدهم « Human Science» و «social science» نداشتیم. اگر چیزهایی هم هست این اسمش انسانیات است؛ انسان‌شناسی فلسفی و دینی. این نکته مهمی است که علوم انسانی موجودیت قرن نوزدهمی دارد. یعنی علوم انسانی در یک کانتکسی متولد شده که در آن اروپای مسیحی یونانی قرن ۱۹ تجاربی مثل رنسانس، اصلاح دینی و انقلاب صنعتی داشته و از همه مهم‌تر چرخش اومانیستی که زیر و زبر کرده است.

بنده توفیق داشتم در همین سالن چند ماه پیش بحث پست‌اومانیسم را مطرح کردم. به تفسیر از سه روایت اومانیسم صحبت کردم. با این دیدگاه، علوم انسانی می‌شود conceptualizeکردنِ Lived experience یک فرهنگ یا یک کشور؛ یعنی مفهومی کردن تجربه زیسته ایرانیان. هر کس دارد این کار را می‌کند مهم نیست استاد ادبیات دانشگاه باشد یا استاد علوم سیاسی، ما او را اندیشه‌ورزِ علوم انسانی می‌دانیم. این حتی در مورد آیت‌الله جوادی آملی نیز صادق است. من معتقدم کار ایشان در زمینه سنتِ هرمنوتیک است. به همین دلیل نیز استاد شفیعی کدکنی را نیز جزو اندیشه‌ورزان علوم انسانی می‌دانم؛ آن هم بر اساس مجموعه شش‌جلدی «میراث عرفانی ایران». خیلی از افراد نیز اعلام نمی‌کنند اما در پسِ نگاهشان همین ایده‌های علوم انسانی وجود دارد.

به نظر می‌رسد از سال ۱۹۸۰ به این سو، (البته بنده به همه آن اشراف ندارم و باید ارجاع بدهم به «دایره‌المعارف آموزش عالی» که ویراست دومش منتشر شده است و یک مجموعه دو جلدی است که محققان ایرانی منتشر کرده‌اند) ما تقریباً ۶۰ سال سابقه دانشگاه‌پژوهی و آموزش عالی در ایران را داریم و بیش از ۴۰ سال متمرکز در غرب هستیم.

بنده بر اساس فراتحلیلی که داشتم به یک پیشنهاد جدیدی رسیدم. بسیار خام است اما حداقل ۱۲ جا (جاهای مختلفِ دانشگاهی و مراکز سیاست‌گذاری) آن را مطرح کرده‌ام. به نظرم می‌رسد اگر ما علم، علوم انسانی، دانشگاه و دین را ناظر بر تجربه جامع ایرانی، ۴ ساحتی یا ۴ لایه‌ای بفهمیم خیلی از صورت‌مسئله‌ها روشن‌تر می‌شوند و شاید بتوانیم پاسخ‌هایی هم متناسب با این الگوی چهار وجهی بدهیم.

برخی معتقدند پاسخ داده شده است. بنده نیز دارم گمانه‌زنی می‌کنم. ما اگر علم را در چهار ساحتِ «علم به مثابه تجربه زیسته»، «علم به مثابه نظام مفهومی-معرفت‌شناسی»، «علم به مثابه نهاد» و «علم به مثابه گفتمان» صورت‌بندی کنیم، هم صورت‌مسئله‌ها در بحث مناسبات دانشگاه و آموزش عالی و جامعه ایرانی روشن‌تر می‌شوند، هم تاریخ‌گذاری‌هایمان و هم احیاناً پاسخ‌هایی که می‌دهیم.

اگر بگویند علوم انسانی از کی شروع شد باید بپرسیم علوم انسانی در کدام وجه؟ به مثابه تجربه زیسته، یا نظام مفهومی و معرفت‌شناسی یا به مثابه نهاد علم یا به مثابه گفتمان؟ کدام؟ هر کدام از این‌ها احکام مختلفی دارند و خبر خوش اینکه بنده جسارت کردم این را به دین و فلسفه هم تعمیم دادم و مشغول نوشتن هستم. همین فهمِ چهار ساحتیِ دین و فلسفه به گمانم یک مقدار صحنه بحث را در ایرانِ معاصر، روشن‌تر می‌کند. تفسیر این چهارگانه و زیرشاخه‌هایش و مطالعاتی که داشتم زیاد بوده است. با این حال سعی کردم چکیده بحثم را بگویم.

من خیلی امیدوارم، بر خلاف کسانی که معتقد به شکست مشروطه و مدرنیته و نهادعلم هستند و مدام شکست شکست می‌کنند (هرمنوتیکِ بحران)؛ باور دارم که این حکایت همچنان باقی هست و پرونده باز است. شکست آنجاست که ما بیکاری را بر کار جدی و اجتهادی ترجیح بدهیم. درود می‌فرستیم بر همه کسانی که از دارالفنون و قبل از آن تا به امروز احصاء‌العلوم‌ها را نوشتند. همچنین باید به کتابی اشاره کنم به نام «تلبیس ابلیس» اثرِ ابن‌جوزی؛ این کتاب بسیار تکان‌دهنده است از این جهت که نشان می‌دهد سنت اسلامی چه ظرفیت‌هایی داشته؛ همه کتاب درباره هرمنوتیک سوء‌ظن علم و علماست. یعنی هر کدام از طبقه‌های علم چه گرفتاری‌ها و بدی‌هایی دارند. از درگاه خداوند برای جهان خودمان، جان خودمان، دانشگاه خودمان، برای غزه عزیز برای ایران عزیز آرزوی صلح و آرامش و توفیق دارم و پیشاپیش میلاد امام علی (ع) را نیز تبریک می‌گویم و درود می‌فرستم به پدران معنوی فلسفه، از سقراط تا علامه طباطبایی.

برچسب‌ها

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • سمنگانی IR ۰۰:۴۹ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۵
    ازعلوم انسانی درایران کنونی جسدی بیش باقی نمانده وبااین شعارهای سطحی پاره وپینه دوزی نمی شود۰

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط