شنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۲ - ۰۹:۳۶
ادبیات سیاه، حاصل مدارای بی‌وجه و بدون عقلانیت است

همین مدارای بی‌وجه و بدون عقلانیت و تسامح و تساهل افراطی و بدون دلیل است که این جریان را ساخته است. این جریان ساخته و پرداختۀ جریان روشنفکری نیست، ساخته و پرداختۀ جریان انقلابی است. این را ما ساختیم، و ما به آن‌ها میدان دادیم، تریبون دادیم و مطرحشان کردیم.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ هفتمین دو فصلنامه اندیشه‌نامه پایداری به مدیر مسئولی محمدرضا سنگری و سردبیری جواد کاموربخشایش از سوی اندیشکده ادبیات پایداری منتشر شد. پرونده ویژه این شماره از نشریه به موضوع ادبیات داستانی پایداری اختصاص یافته است. اندیشنامه پایداری این مطلب را جهت انتشار در اختیار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) قرار داده است. آنچه‬ در‬ ادامه‬ می‬‌خوانید‬ بخش‬ دوم گفت‬‌وگو‬ با‬ احمد‬ شاکری؛ ‬استادیار گروه ادبیات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی‬‬ است.

«حوزۀ مدیریت ادبی (ادبیات داستانی) از جمله حوزه‌هایی است که بسیار کم کار شده است. این کم‌کاری دلایل متعددی دارد. ویژگی تعیین رکن این است که در تقسیم یک وجه باید فارغ و ممیزی داشته باشد، مثلاً رکن نشر، کارش نشر و رکن داستان، کارش تولید داستان است. این ارکان نوعاً داده‌ها و آمارهای مشخصی دارند. داده‌ها پیش چشم هستند، اما در حوزۀ مدیریت بود و نمودها با یکدیگر تفاوت دارند. علاوه بر این، داده‌ها در بخش مدیریت نوعاً پنهان و دست‌نیافتنی هستند. دلیل دیگر، در سایه‌ماندگی رکن «مدیریت» در حوزۀ ادبیات داستانی، بی‌توجهی مجموعه‌ها در نقد درونی مدیریت‌های خود، و عدم پاسخ‌گویی مناسب مدیران به نقدها و تحلیل‌های بیرونی است.


در این‌جا پرسشی مطرح می‌شود و آن این است که وقتی از مدیریت به‌عنوان یک رکن «مستقل» نام می‌بریم آیا از مفهومی استفاده می‌کنیم که با ارکان دیگر اشتراک دارد؟ مثلاً یکی از ارکان نقد است که خودش مدیریت دارد، یا پژوهش است که باز هم مدیریتِ پژوهش وجود دارد. در این صورت، مدیریت نه یکی از ارکان ده‌گانۀ هندسۀ معرفتی که عنصر مقوّم هر یک از ارکان است. مدیریت یعنی چه؟ مدیریت در حقیقت، هدایت یک جریانِ جمعی یا هدایت یک حرکت به سمت یک جریانِ جمعی در موضوعات مختلف است. بسته به اینکه متعلق مدیریت را چه فرض کنیم می‌توانیم دایرۀ عمل آن را گسترش دهیم و یا محدود کنیم. به نظر می‌رسد رکن مدیریت یک تفاوت با همۀ ارکان هندسۀ معرفتی دارد که می‌خواهد مشرف بر همه باشد. در این‌جا سؤال این است که مدیریت چگونه به جریان ادبی در حوزه‌های مختلف حرکت می‏دهد. یکی از نکات مهم، مسئله‌مندی مدیران به ادبیات است. آیا مسئله‌مندی مدیر با مسئله‌مندی دیگران تفاوت دارد؟ مدیر چگونه و تا چه حد به مسائل ادبی مسئله‌مند است؟

یک نویسنده از آن جهت که اثری داستانی تولید می‌کند می‌تواند مسئله‌مند به نشر، ممیزی، نقد و دیگر ارکان هندسۀ معرفتی باشد. این یک مسئله‌مندی شخصی است، اما مسئله‌مندی مدیریت ادبی مسئله‌مندیِ جمعی - جریانی است. مدیر نمی‏تواند به‌نحو جزئی یا فردی یا انحصاری مسئله‌مند به یک مورد و مصداق خاص باشد. به عنوان مثال، لازم نیست یک نویسنده نوع مسئله‌مندی نویسندگان دیگر را بشناسد، در حالی که مدیر ادبی در صدد فعال‌سازی ظرفیت‌های جزیی در ابعاد جمعی و جریانی است. در نتیجه، تجربۀ مسئله‌مندیِ جزیی برای مدیریت جمعی - جریانی کافی نیست. در هر رکنی از ارکان هندسۀ معرفتی اگر از کنش‌های فردی بالاتر برویم، به کنشگری مدیریتی خواهیم رسید که آن نیز از مسئله‌مندی مدیریتی ناشی می‌شود.

از سوی دیگر، مسئله‌مندی مدیریتی به‌نوعی مسئله‌مندی به مسئله‌مندان ادبی است. در مسئله‌مندیِ شخصی فرد می‌تواند نقاط اشتراک و افتراق تعریف‌شدۀ خود را با دیگر کنشگران داشته باشد. به بیانی دیگر، با حفظ داشته‌های خود با کمترین مخرج مشترک غیرسازی کند، در حالی که در مدیریت ادبی، در نظر گرفتن جمع و هدایت جریانی اقتضا می‌کند مخرج مشترک بزرگی میان جمع‌های شکل‌دهندۀ جریان صورت گیرد. حتی در مواردی مدیریت کلان باید به مخرج مشترک جریان معارض در حوزۀ ادبیات نیز نظر افکند. بنابر این، می‌بینیم که جنس مسئله‌مندیِ مدیریتی با جنس مسئله‌مندی فردی در حوزه‌ای چون تولید و آفرینش‌گری متفاوت است.

آن‌چه دربارۀ مسئله‌مندی مدیریتی آمد، به حسب متعلق و سطح مدیریت کمّیت و کیفیتِ متفاوتی پیدا می‌کند. به‌عنوان مثال، مجموعه‌ای که در حوزه‌های آموزش، نقد، تولید و نشر فعالیت می‌کند، در صدد هماهنگ ساختن این ارکان برای نیل به مقصود است؛ چنان‌که می‌توان میان مدیریت‌های کلان ملّی و مدیریت‌های خُرد تفاوت آشکاری لحاظ کرد.

درک بهتر مدیریت ادبی در جریان ادبیات داستانی (ادبیات داستانی دفاع مقدس) به مرورِ تجربیات مدیریتی برخاسته از مبناگزینی‌ها و مسئله‌مندی‌ها و پاسخ‌گزینی‌های منتج از آن نیازمند است. یکی از مهم‌ترین چالش‌های جریان ادبیات داستانی متعهد پس از انقلاب اسلامی چالش هویتی است. گرچه با پیروزی انقلاب اسلامی برای تقریباً یک دهه جریان شبه‌روشنفکری به محاق رفت، و این زمینه‌ای را برای ظهور نسل جدیدی از نویسندگان انقلاب اسلامی و در پی آن، آثار و کنش‌های دیگر ادبی پدید آورد. با وجود این، رسوخ عمقِ شناختی - معرفتی جریان شبه‌روشنفکر همواره حیات داشت و به مهم‌ترین چالش ادبیات داستانی متعهد بدل شد. باید نقطۀ ثقل این رویارویی و تضاد را ادبیات داستانی، و به‌ویژه ادبیات داستانی دفاع مقدس، دانست. روشن است که بخش ادبیات مستندنگار نمی‌توانست به‌واسطۀ عدم حضور کنشگران جریان شبه‌روشنفکر به تولید متن نزدیک شود. از سوی دیگر، رجوع به متن واقعۀ دفاع مقدس دست این جریان را برای تفسیر جهت‌مند از دفاع مقدس می‌بست. بنابر این، گونۀ پیشتاز داستان انقلاب، یعنی ادبیات داستانی دفاع مقدس، در عین حال که برجسته‌ترین ظرفیت‌های انقلابی را در اختیار داشت در معرض بزرگ‌ترین تهدیدها نیز واقع شد. این تقابل، در ابعاد جریانی در تمامی ارکان هندسۀ معرفتی نقاط تماس و شبکۀ پیچیده‌ای از نقاط رویاروییِ علمی و عملی را ایجاد کرد. مدیریت ادبی در کشور هم‌زمان با دو چالش عمدۀ علمی و عملی مواجه بود. مسئله در وجه علمی اتخاذ مبانی تعیین‌کنندۀ جریان انقلاب اسلامی، تعیین مرزها و حفظ ارزش‌های دفاع مقدس بود، و مسئلۀ دوم عملی، نحوۀ مواجهۀ میدانی و میزان کاربست نظر در مقام اجرا و عمل بود. روشن است که این دو ساحت با یکدیگر در ارتباط هستند، به‌نحوی که تا مسائل نظری به پاسخ روشنی نینجامد سرگردانی‌ها و تردیدهای میدان عمل برطرف نخواهد شد. بنابر این، مسائلی از جنس چیستی ادبیات انقلاب، امکان داستان‌نویسی انقلاب و دفاع مقدس، حاکمیت و محکومیت رمان و دین در ادبیات داستانی انقلاب اسلامی و مسائلی از این دست به‌صورت پنهان و پیدا، به‌ویژه در ساحت مدیریت ادبیات داستانی، یعنی حفظ و توجه به جریان داستان‌نویسی انقلاب وجود داشته است.

اما در ابعاد جریانی، در طول چهل و اندی سال گذشته، وجود تقابلی میان جریان ادبیات داستانی انقلاب و جریان شبه‌روشنفکری به‌صورت اجمالی مورد اتفاق نظر بوده است. گرچه از آن‌جا که حدود و ابعاد و اوصاف جریان ادبیات داستانیِ خودی مورد توافق نبوده است، ابعاد و وجوه تضاد این جریان نیز با جریان مقابل محل اختلاف است. این موجب شده است تا مقولاتی چون جلوگیری از تداخل جریانی، ممانعت از انحلال و انشعاب جریانی، نحوۀ جذب از جریان مقابل، معیار تشخیص خروج جریانی از جریان متعهد به جریان روشنفکری به چالش عمدۀ مدیریتی تبدیل شود. وظیفۀ ذاتی مدیر استفاده از تمامی ظرفیت جریانی، افزایش کمّی و کیفی کنشگران جریانی، حفظ مرزهای جریانی و تقابل اثرگذار با جریان‌های معارض است. این البته در دوره‌های متعدد با شعار «جذب حداکثری و دفع حداقلی» به‌عنوان یک استراتژی کلی میدانی همراه شد. مروری بر تجربیات مدیریتی در حوزۀ ادبیات داستانی دفاع مقدس نشان‌دهندۀ چالش‌های اساسی در این زمینه است؛ چرا که انباشت مجهولات نظری در بعد تئوریک ادبیات داستانی دفاع مقدس و تردیدهای عملی آمیخته با دیدگاه تساهلی عملاً زمینه‌های انشعاب جریان ادبیات داستانی دفاع مقدس را فراهم آورد. مدیرانی نیز تعریف دقیقی از ارزش‌ها و مبانی ادبیات دفاع مقدس ندارند و در این میان، بعضاً شبهات برآمده از جریان شبه‌روشنفکری را تکرار می‌کنند و بدان دامن می‌زنند. از سوی دیگر، ترس از خروج برخی چهره‌های داستان‌نویسی دفاع مقدس از این جریان، آن‌ها را به سکوت دربارۀ این طیف و جلوگیری از اخراج آن‌ها از این جریان واداشته است. نتیجۀ این تصمیم کلان مدیریتی آمیختگی دو جریان معارض و در نتیجه ارتزاق جریان شبه‌روشنفکری از جریان داستانی متعهد و به نام جریان متعهد بود.

چالش‌های علمی و عملی مدیریت جریانی با نفس مُدرک یا کنشگر یعنی «مدیر» ارتباط دارد. پرسش این است که مدیر ادبی کیست؟ واجد چه اوصاف عملی و چه دایرۀ تجربی و علمی است؟ نگاهی به تجربیات دهه‌های گذشته نشان می‌دهد در این زمینه نیز نظیر دیگر انتخاب‌ها دربارۀ کنشگران در ارکان دیگر هندسۀ معرفتی از جمله «نقد ادبی» و «آموزش» انگشت اشاره به سمت «نویسنده» است. حکمرانی بی‌چون و چرایی برای «نویسندگان» در نتیجۀ این تلقی عمومی در ساحت‌های مختلف هندسۀ معرفتی به‌وجود آمده است، در حالی که نویسنده بما هو نویسنده تنها قادر به خلاقیت و صورت‌بندی هنری از دانش‌ها و تجربیات خود است. نتیجۀ ضعف نظری و توانایی‌های عملی، افراط یا تفریط در ادبیات داستانی است. به این معنی که یا مدیریت‌های انقباضی اساساً تبدیل به مدیریت محفلی می‌شوند و قادر به تولید و راهبری جریانی نیستند، یا در صورت انفتاحی، مدیران منسوب به انقلاب به مدیران لیبرالی تبدیل می‌شوند که اساساً هیچ تحدیدی را در میدان تصمیم‌گیری‌های خود برنمی‌تابند.

نکتۀ دیگری که در جریان‌شناسی مدیریت بسیار مهم است این است که شما در حوزۀ دانش می‌توانی کاملاً انقلابی باشی اما در حوزۀ مدیریت قطعاً نمی‌توانی سطح انقلابی‌گری دانشی یا شخصی را اعمال کنی و اگر بخواهی سطح شخصی را اعمال بکنی جمع جریانی را از دست می‌دهی. این یکی از چالش‌های بزرگ در مدیریت‌های ادبی است؛ یعنی چگونه می‌توانیم انقلابی بیاندیشیم و چگونه میتوانیم در عرصۀ مدارا و مصلحت و اداره از همۀ ظرفیت‌ها بهره بگیریم.

چگونه می‌شود کسی که می‌تواند در حوزۀ علمیه قم درس بدهد یا در مؤسسۀ شهرستان ادب باشد، جایزۀ احمد محمود ویا جایزۀ گلشیری را هم راه بیندازد؟ چگونه ممکن است؟ چه کسی چنین میدانی می‌دهد؟ مسئله همین است، یعنی اینجا عرصه‌ای است که تفاوت نظر و عمل حتی به حوزه‌های مطالعاتی نیز راه می‌یابد.

حوزۀ نفوذ و این‌که چگونه دشمن نفوذ می‌کند، موضوع دامنه‌داری است؛ یعنی نفوذ به‌واسطۀ مدیریت یا نفوذ در مدیریت با هم فرق دارند، «به‌واسطه» یعنی نتیجۀ مدیریت، «در مدیریت» یعنی خود مدیر دچار تحول می‌شود. چگونه نفوذ اتفاق می‌افتد؟ چگونه چرخش‌های جریانی به‌واسطۀ مدیریت اتفاق می‌افتد؟ این مهم نیست که شما بنا به مصلحتی چیزی را کنار گذاشته‌اید، آیا مخاطب شما هم دریافته است که بنا به مصلحت چیزی را کنار گذاشته‌اید؟ آیا به‌صورت موقت چیزی را کنار گذاشته‌اید؟ یا به صورت دائمی؟ آیا برای این‌که به مقصد برسید تمایل دارید چیزهای دیگر را هم کنار بگذارید و این حد تا کجاست؟ شما می‌توانید روش‌شناسی داستان‌نویسی را درس بدهید ولی روش‌شناسی مدیریت ادبی چطور؟ بایسته‌هایش چیست؟ مؤلفه‌های مدیریت ادبی چیست؟ دانش‌ها و مهارت‌هایش چیست؟ درباره‌اش نه پژوهش شده، نه جریان‌شناسی شده، نه نقد شده است. روش‌شناسی‌اش معلوم نیست، نه می توانید نقد کنید و نه می‌توانید تغییرش دهید، و نه اطلاعاتش در دسترس است.

البته قضیۀ مصلحت و حفظ نیروها و چشم‌پوشی، مقولۀ دیگری است که من این را قبول دارم. ما نمی‌توانیم آن‌طوری که دوست داریم به همان معنا و با همان ملاک‌ها مدیریت کنیم، ما ناگزیریم اغماض کنیم، شرح صدر باید داشته باشیم. مدیر باید اغماض داشته باشد، باید بتواند مدارا کند، باید تلاش کند که جذب کند، ولی همۀ این‌ها در چارچوب مرزهاست. اگر ما نتوانیم مرزها را حفظ کنیم، هیچ‌کدام ارزش ندارد. در دهۀ شصت مرزها مبهم نبود، چون طرفین معلوم بودند، افراد نسبت‌های مختلف دارند، ولی مواجهه در دهۀ شصت با چند نویسندۀ مشخص بود. این‌ها روشنفکران مشخصی بودند که از پیش از انقلاب به بعد از انقلاب آمدند.

نسل انقلاب هم نسل جنگ و جهاد هستند، اقتضائات دورۀ دفاع مقدس اقتضائات حماسی است. تقریباً خط‌ها پررنگ بودند. هر چقدر جلو می‌آییم نتیجه و کارکرد مدیریت‌ها به شکل‌گیری و پررنگ شدن جریان‌های میانی و در سایه می‌انجامد. نحوۀ مدیریت حتی جریانِ در سایه را تقویت کرد؛ یعنی جریان‌هایی که می‌خواهند وسط بایستند؛ زیرا فضای مدیریت نمی‌خواست آن‌ها از بدنۀ انقلاب دفع شوند. چون استراتژی این بود که دفع این‌ها موجب تضعیف جریان انقلاب می‌شود. بنابر این، باید حفظ شوند و نباید به دامن جریان مخالف بیافتند. پس پایگاهِ جریانی به آن‌ها دادیم، یعنی آن‌ها را به‌رسمیت شناختیم، آن‌ها را در کنار خود نگه داشتیم، و آن‌ها ضلع سوم را ساختند و ضلع سوم در حوزۀ ادبیات داستانی، ضلعی است که ادبیات سیاه را پیش می‌برد و بر جریان انقلابی متعهد کاملاً غلبه دارد: در تئوری و در دانشگاه که پایگاه فکری آن‌هاست، در تحقیق و پژوهش، در مقالاتی که می‌نویسند، در ترجمه، و در کارهایی که در ادبیات دفاع مقدس اقتباس شده است. برخی مدیریت‌های بدنه در دست گرایشی است که طرفدار ادبیات سیاه است و از آن حمایت می‌کند.

همین مدارای بی‌وجه و بدون عقلانیت و تسامح و تساهل افراطی و بدون دلیل است که این جریان را ساخته است. این جریان ساخته و پرداختۀ جریان روشنفکری نیست، ساخته و پرداختۀ جریان انقلابی است. این را ما ساختیم، و ما به آن‌ها میدان دادیم، تریبون دادیم و مطرحشان کردیم.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط