شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۸:۱۲
مرلوپونتی معتقد است سرگیجه فیلسوفانه نباید علاج شود

علوی تبار گفت: مرلوپونتی معتقد است سرگیجه فیلسوفانه سرگیجه بدی نیست و ناشی از مواجهه انسان با عالم است و ما نباید آن را ازبین ببریم. به اعتقاد او سرگیجه بیماری نیست و نباید علاج شود زیرا اگر علاج نشود ما به جستجوی خود برای کشف حقیقت ادامه می‌دهیم.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، نشست هفتگی شهر کتاب با عنوان «اندیشه‌های مرلوپونتی» روز سه شنبه ۱۷ مرداد در مرکز فرهنگی شهر کتاب با حضور هدایت علوی‌تبار، محمد اکوان و محمد شکری برگزار شد.

در ابتدای این برنامه مجری نشست درباره مرلوپونتی گفت: او یکی از فیلسوفان فرانسوی است که در نهضت فکری پدیدار شناسی کوشش گسترده‌ای کرده است. اضافه بر این مرلوپونتی به مارکسیسم و ساختارگرایی نیز به طور مکرر در نوشته‌هایش جان داده و از این نظر هم اهمیت دارد. اما اهمیت او به عنوان پیشگام بسیاری از تفکرات فلسفی قابل اتکاست اما در ایران آن اندازه‌ای که باید طرح نشده است.
 
او ادامه داد: بنیادهای اندیشه مرلوپونتی را باید دقیق تحلیل و بررسی کرد که مفاهیم زیادی دراین بنیادها دیده می‌شود. مسائلی چون پدیدارشناسی، مساله ادراک، رفتار، تاریخ و هنر از درونمایه‌های آثار او هستند که باید بررسی شوند.
 
او افزود: برایان مگی کتابی دارد به نام «مردان اندیشه» که گفتگوهایی با فلاسفه داشته و فولادوند این کتاب را به فارسی ترجمه کرده است. در یک گفتگو در این کتاب با مونت فیوره استاد دانشگاه منتریال و استاد دانشگاه اکسفورد که موضوع سخنرانیشان «نظری عمومی به فلسفه در غرب» بود، اشاره کوتاهی به مرلوپونتی می‌شود و می‌گویند از میان فلاسفه فرانسوی از جمله کسانی که از آنها از همه بیشتر صحبت می‌شود جان لاکان،آلتوسر، فوکو و ژاک دریداست که هر چهار نفر را می‌توان به معنایی وسیع ولو مبهم ساختارگرا معرفی کرد.

او بیان کرد: این اساتید در گفت‌و‌گو با مولف کتاب معتقدند در بین این فیلسوفان بزرگترین کسی که از او نام نبرده‌اند مرلوپونتی است. او هم مثل سارتر سخت تحت تاثیر پدیدارشناسی بود اما برخلاف او فیلسوفی حرفه‌ای و اهل فن بود. توجه فیلسوفان فرانسوی به آثار او در حال حاضر شاید به عمق و شدت چندسال پیش نباشد اما او شخصیتی آنچنان با اهمیت است که باید بیشتر درباره او بگوییم.

در ادامه این نشست علوی تبار سخنران اول موضع صحبت خود را خدا و دین در فلسفه مرلوپونتی عنوان و بیان کرد: بنابر معیارهای سنتی مرلوپونتی فرد ملحدی است که امروزه به آن خداناباور می‌گویند. کسانی که ملحد هستند به دو دسته تقسیم می‌شوند؛ گروه اول کسانی هستند که در خانواده بدون اعتقادات مذهبی بزرگ شده‌اند و در ادامه ایمان نیاوردند و با همان الحاد خودشان از دنیا رفتند و طعم ایمان را در زندگی خود نچشیده‌اند.
 
او افزود: گروه دوم کسانی هستند که در برهه‌ای از زندگی کودکی و نوجوانی باتوجه به اعتقادات دینی خانواده مومن بودند اما بعدها به دلایلی این ایمان را از دست دادند. مرلوپونتی در گروه دوم قرار می‌گیرد. در اواخر دهه 30 میلادی به طور کامل از مسیحیت جدا شد. آنچه باعث شد او از دین جدا شود، صرفا عوامل نظری نبود بلکه شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه اش نیز دخالت داشت. چون به این نتیجه رسید که مقامات کلیسا به جای دفاع از عدالت از منافع خودشان دفاع می‌کنند.
 
علوی‌تبار عنوان کرد: تغییر موضع دینی لزوما نظری نیست و خیلی از اوقات تغییر موضع دینی به مسایل اجتماعی و سیاسی و حتی اقتصادی بر می‌گردد و در مورد مرلوپونتی مقامات دینی و عملکردشان خیلی تاثیر داشت. اگر متولیان دین نادرست عمل کنند باعث فرار مردم از دین می‌شود.
 
او گفت: وقتی مرلوپونتی آثار فلسفی خود را می‌نویسد جدا از عوامل اجتماعی و سیاسی، برای رد خدا و دین دلایل فلسفی می‌آورد. اولین نکته این است که او وجود خدا و دین را با مبانی فلسفی خود ناسازگار می‌بیند. او معتقد است که هیچ چیز در این عالم ضروری نیست. همه موجودات ممکن هستند و ضرورت ندارند و نتیجه‌اش این است که هیچ موضوعی را نمی‌شود تبیین صدرصد کرد و همیشه امکان مساوی با یک جور شناور بودن و فرار از قطعیت مساوی است. بنابراین فیلسوف به دنبال تبیین نیست فقط به دنبال توصیف است. فیلسوف باید حیرت و شگفتی ما نسبت به عالم را توصیف کند.
 
او ادامه داد: این شگفتی حالتی را در انسان ایجاد می‌کند که اسم آن را سرگیجه می‌گذارد اما این سرگیجه فیلسوفانه سرگیجه بدی نیست و ناشی از مواجهه انسان با عالم است و ما نباید آن را ازبین ببریم مرلوپونتی می‌گوید سرگیجه بیماری نیست و نباید علاج شود زیرا اگر علاج نشود ما به جستجوی خود برای کشف حقیقت ادامه می‌دهیم. اما انسان‌های معمولی از این سرگیجه خوششان نمی‌آید و به دنبال توقف آن می‌روند و برای توقفش متوسل به امور مطلق می‌شوند. چیزی که مرلوپونتی به آن اعتقاد ندارد.

او با اشاره به اینکه مرلوپونتی معتقد است ما باید هر امر مطلق حتی مطلق الهیاتی را رد کنیم و آن شگفتی و حیرت را حفظ کنیم بیان کرد: مرلوپونتی بین فلسفه و الهیات مرزبندی می‌کند و می‌گوید در الهیات همه چیز واجب و ضروری است اما در فلسفه خیر. یا وجوب بالغیر دارد یا وجوب بالذات که خدا وجوب بالذات است و این دقیقا نقطه مقابل فلسفه مرلوپونتی است و از این جهت او بین این دو علم مرز مشخصی قائل می‌شود. او به دلیل تفاوتی که بین فلسفه و الهیات قائل است فلسفه دینی را هم نمی‌پذیرد و از این جهت شبیه هایدگر است و معتقد است ما هیچ نوع فلسفه مسیحی نمی‌توانیم داشته باشیم و از نظر او فیلسوفانی مثل کیرکگور که فیلسوف مسیحی هستند در موضع غیرمنطقی دارند.
  
علوی‌تبار اظهار کرد: مرلوپونتی دلیل دیگری می‌آورد که خدا و دین را کنار بگذارد و آن این است که وجود خدا و دین با آزادی بشر ناسازگار است. او از دو موضع بحث می‌کند و ما در بحث اسلامی هم هردوی این موضع‌ها را شنیده‌ایم. یکی اینکه خدا به اعمال آینده انسان علم دارد و مرلوپونتی می‌گوید چطور ممکن است خدا به طور دقیق از فردای من خبر داشته باشد و من طبق اختیار خودم عمل می‌کنم. این بحث علم پیشین خدا و اختیار انسان است. جنبه دوم بحث ناسازگاری خدا با آزادی بشر به بحث علیت برمی‌گردد. اگر ما قبول داشته باشیم که خدا علت العلل است و یک نظام علی بر جهان حاکم است و انسان هم یکی از آن حلقه‌های زنجیره است پس انسان نمی‌تواند خودش را از این زنجیره علی نجات دهد و هرکاری ما می‌کنیم عملا از روی اختیار انجام نداده‌ایم. به این دو دلیل اگر ما خدا را بپذیریم اختیار انسان را فدا کرده‌ایم.
 
او اضافه کرد: مرلوپونتی برای خداناباوری خود همچنین از طریق حکمت الهی وارد می‌شود و می‌گوید اگر خدا حکیم است باید بهترین جهان ممکن را خلق کرده باشد و اگر این بهترین جهان ممکن است چرا این همه فقر، بی‌عدالتی، بدبختی و جنابت وجود دارد. پس نمی‌توانم خدایی را بپذیریم که حکیم مطلق باشد.

سخنران بعدی این نشست محمد اکوان بود که درباره دیدگاه مرلوپونتی درباره فیلسوف و نقاش صحبت کرد و نسبت نظریه هنر مرلوپونتی با فلسفه را مطرح و بیان کرد: مرلوپونتی در مقاله چشم و ذهن خیلی صریح می‌گوید هر نوع نظریه‌ای درباره نقاشی یک متافیزیک است. یعنی مرتبه نقاشی را تا مرتبه متافیزیک بالا می‌برد و به گونه‌ای می‌خواهد یک نگاه تحقیرآمیز به دکارت داشته باشد زیرا دکارت هنر نقاشی را تحقیر می‌کند و در حد حکاکی‌هایی که روی تکه‌های مسی می‌کشند پایین می‌آورد و نقاشی را خدمت‌ رسان ادراک حسی می داند و ادراک حسی هم برای دکارت خیلی اعتبار ندارد.
 
او گفت: مرلوپونتی می‌خواهد بگوید دکارت خیلی متوجه نقاشی نشده است و در حوزه‌های دیگری هم نقدهای بنیادی بر دکارت می‌کند. دلیل دیگری که مرلوپونتی به نقاشی توجه می‌کند این است که می‌خواهد نسبت هنرمند به جهان و نسبت بدن و ذهن با جهان را تبیین کند و یکی از دیدگاه‌های مهم و بنیادی مرلوپونتی بدن‌مندی و نسبت بدن با جهان است.
 
اکوان اظهار کرد: البته مرلوپونتی به هنرهای دیگر مثل سینما و تئاتر هم توجه می‌کند ولی سینما را نقد می‌کند چون خیلی هنر سینما را نزدیک به اندیشه‌های فلسفی خود نمی‌داند. او همچنین هنرهای دیگری مثل رمان و ادبیات را زبان‌محور می‌داند که همه‌اش حرف می‌زنند و پرگویی می‌کنند و با خیال در ارتباط هستند و با بدن ارتباطی ندارند.
 
او با اشاره به اینکه مرلوپونتی اصلا به دنبال پایه‌گذاری فلسفه جدید نبود بیان کرد: او وقتی به هنر و مخصوصا به هنر نقاشی می‌پردازد نوآوری‌ها و ابداعات بسیار جدیدی درخصوص این هنر و مخصوصا زیبایی شناسی عرضه می‌کند.
 
این مدرس دانشگاه همچنین مساله اصلی برای مرلوپونتی را واقعیت دانست و افزود: مرلوپونتی واقعیت را هرچیزی که دارای عمق و تراکم است می‌داند. واقعیت عمق و تراکم ادراک است و ادراک یکی از محورهای بنیادی در فلسفه مرلوپونتی است. حال این واقعیت چگونه به ادراک ما در می‌آیند؟ او می‌گوید ما به برکت پیوستگی و درهم تنیدگی که با اشیا داریم میتوانیم با نا آنها ارتباط برقرار کنیم. ما موجودی «در جهان» و «جدای از جهان» هستیم علاوه بر در جهان (شرط لازم) بودن، ما از جهان (شرط کافی) هم هستیم بدون این ما نمی‌توانیم با جهان ارتباط برقرار کنیم.
 
اکوان اظهار کرد: تجربه ای که مرلوپونتی بیان می‌کند تجربه زیسته است و ما آن را در هنر نقاشی می توانیم پیدا کنیم .مخصوصا در نقاشی سزان. سزان مجموعه‌ای از تضادهای مطلق است و انگار تجسم یافته تضاد دیالکتیکی هگل است. بنابراین نقاشی برای تبیین اندیشه‌های فلسفی مرلوپونتی بسیار مهم است و بسیار فیلسوفان امروزه به آن می‌ پردازند.
 
شکری سخنران بعدی نشست درباره پدیدار شناسی ادراک در اندیشه مرلوپونتی سخن گفته و اظهار کرد: از مرلوپونتی به عنوان بزرگترین پدیدارشناس فرانسوی نام برده شده است و نکته مورد بحث من وجوه اشتراک و افتراق پدیدارشناسی او با پدیدارشناسی هوسرل و پدیدارشناسی به معنای عام است.
 
او ادامه داد: مشهور است که هیچ سنت فلسفی‌ بیش از پدیدارشناسی از راه و روش هوسرل که مبدع آن است فاصله نگرفته و ما طیف وسیعی از پدیدارشناسان را داریم که به رغم اینکه اشتراکاتی از حیث مبانی فکری آنها وجود دارد اما از حیث نتایج بسیا متفاوت هستند.

شکری گفت: برای شناخت اندیشه‌های اگزیستانسیالیسم مرلوپونتی لازم است که نگاهی به اندیشه‌های اگزیستانسیالیسم هگل داشته باشیم. بسیاری معتقدند که ما باید ریشه و منشا اگزیستانسیالیسم معاصر را در آرا هگل جستجو کنیم و آثار و رد پای اگزیستانسیالیسم هگلی را ما در اندیشه‌های مرلوپونتی آشکار می‌بینیم.
 
او ادامه داد: به جز هگل و تفسیر خاصی که از اندیشه هگل درمورد اگزیستانسیالیسم و اندیشه مرلوپونتی وجود دارد بی شک اندیشه‌های هوسرل بویژه اندیشه‌هایی که هوسرل در کتاب «ایده‌های2» که بعد از مرگش منتشر شد را ما نباید در تاسیس و پی‌ریزی اندیشه مرلوپونتری نادیده بگیریم. پدیدارشناسی هوسرلی به شدت مورد توجه او قرار می‌گیرد و به رغم خرده‌هایی که بر پدیدارشناسی هوسرل می‌گیرد و بسیاری از اندیشه‌های او را در می‌کند اما سنت او در شکل گیری پدیدارشناسی مرلوپونتی موثر بوده است.
 
او عنوان کرد: آموزه اصلی هایدگر یعنی بودن در جهان و وجهی که برای انسان قائل است هم، در شکل گیری اندیشه‌های مرلوپونتی موثر است و همه اینها مجموعا منجر به شکل‌گیری اندیشه‌ای به نام پدیدارشناسی ادراک می‌شود که ما می‌دانیم این پدیدارشناسی اگزیستانسیالیستی است.
 


 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها