اگر میخواهیم وحشت سرمایهداری را پشت سر بگذاریم و تحقق آزادی را به چشم ببینیم. وداع با پرولتاریا، کتابیست با ایده انحلال و تبیین این ایده.
در پشت جلد کتاب میخوانیم: «دیگر امر بر این دایر نیست که بدانیم کجا میرویم یا اینکه با قوانین درونی پیشرفت تاریخ همگام شویم. به جایی نمیرویم و تاریخ مسیر ازپیش بودهای ندارد. نباید هیچچیز از تاریخ انتظار داشت یا چیزی را فدای آن کرد. دیگر امر بر این دایر نیست که خود را قربانی راهی برین کنیم که بازخرید رنجهایمان باشد و بهای فداکاریهایمان را با بهره بپردازد. از این پس، برعکس، امر بر این دایر است که ما چه میخواهیم و در جستجوی چه هستیم. منطق سرمایه ما را تا آستانهٔ آزادی هدایت کرده است. اما بهشرطی میتوان از این آستانه گذشت که به جای تعقل تولیدی، تعقل دیگری بگذاریم. این کار فقط از خودِ مردمان ساخته است. هیچگاه قلمرو آزادی از فرایندهای مادی نتیجه نمیشود: قلمرو آزادی تنها با عمل بنیادی و خلاق آزادی که آزادی را بهمثابه خودبنیادی مطلق در نظر گیرد، و آن را هدف نهایی هر شخص ببیند، مستقر میشود.»
اگر میخواهیم وحشت سرمایهداری را پشت سر بگذاریم و تحقق آزادی را به چشم ببینیم. وداع با پرولتاریا، کتابیست با ایده انحلال و تبیین این ایده. انحلال همه برساختهای پیشینی حاصل سنتهای فکری پیشینی. هنگامی که سرمایهداری حتا طبقه کارگر و جنبش کارگری خودش را ساخته، چگونه میتوان همچنان در همان مسیر بود؟ وقتی که «سرمایهداری میداند که با کارنکردن چرخهای ماشینش چگونه به زندگی ادامه دهد»، گرز به افقی پیشرو و ممکن فکر میکند، افقی که راههای عملی در مسیر کار و رابطه کارگر و کارفرما دارد زیرا نهتنها کار، بلکه زندگی و شهر و جامعه باید تغییر کند.
ایده اساسی کتاب بر الزام این تغییر استوار است و اینکه، این تغییر باید بر نیازهای ما منطبق باشد و درنهایت به وسعت بیشتر و بیشتر قلمرو آزادی منتهی شود. ما ناگزیریم؛ ناگزیریم که بحران نهفته درون ساختارهای سرمایهداری را پذیرفته و برای وضعیتی زندگی کنیم که دیگر از ما نخواهد همیشه در بحران بودن را طبیعی فرض کنیم. عموم اقتصاددانهای لیبرال، با تبختر رو به ما میگویند که به انسان طبیعی و زندگی طبیعی احترام بگذارید و سعی نکنید طبیعت انسان را دستکاری کنید. مثل این است که یکی هر روز توی دریا بمب منفجر کند و به شما مردم ساحلنشین بگوید طبیعیست که هر روز سونامی روی سر شما خراب شود و باید آن را بپذیرید. ما اما میدانیم که باید عبور کرد، باید طبیعینبودن بحران را به جامعهی انسانی بازگرداند و از همهی پیشفرضها با چشمی باز رد شد. آندره گرز در «وداع با پرولتاریا: آنسوی سوسیالیسم» به راههای برونرفت از قطعیت زیستن در بحران فکر کرده و در وضعیت بیپایانی استیصال، میگوید که باید از مارکسیسم هم گذشت.
این کتاب سه بخش اصلی دارد که بهترتیب عبارتند از «وداع با پرولتاریا»، «قدرت شخصی و قدرت تبعی» و «آنسوی سوسیالیسم» و دو بخش اول و سوم کتاب هرکدام دربرگیرنده چهار فصل هستند. چهار فصل بخش اول کتاب که در حکم مقدمه مطالب بعدی هستند، به اینترتیباند: «پرولتاریا در تعریف مارکس»، «محالبودن تملک جمعی»، «پرولتاریا بهمثابه نسخهبدل سرمایه» و «قدرت کارگری».
چهار فصل بخش سوم کتاب هم به اینترتیبند: «مرگ و رستاخیز عامل تاریخی»، «انقلاب بعد صنعتی»، «بهسوی جامعهای دوقطبی» و «قلمرو ضرورت: دولت». آندره گرز زمانهای را که کتابش را در آن نوشت، اینگونه توصیف میکند: گسترش سرمایهداری، طبقهای از کارگران به وجود آورده که اکثرا قادر نیستند وسایل تولید را مالک شوند و منافعشان که مستقیما به آن آگاهی پیدا میکنند، با تعقل سوسیالیستی منطبق نیست. ما در اینوضعایم. سرمایهداری طبقه کارگری به وجود آورده است ( و در قلمروی وسیعتر طبقهای مزدبگیر) که منافعش، قدرتش و اوصافش تابع تولیدی است که خود منحصرا تابع تعقل سرمایهداری است. بنابراین نابودی سرمایهداری و نفی آن، به نام تعقلی دیرگونه، فقط کار قشرهایی است که نمایشگر و مبین انحلال تمام طبقات، ازجمله طبقه کارگرند یا اینانحلال را از پیش در خود دارند.
کتاب «وداع با پرولتاریا، آن سوی سوسیالیسم» اثر آندره گرز و ترجمه مصطفی رحیمی در 223 صفحه و با قیمت 130000 تومان از سوی نشر نو روانه بازار نشر شده است.
نظر شما