عباراتی مانند «دوگانهانگاری دکارتی» یا «شکل افلاطونی» بخشی از گفتمان معاصر هستند. برخی از بخشهای فلسفه چنان در آن گفتمان گنجانده شده است که بیشتر مردم حتی منشأ آنها را نمیدانند. اما تاریخ فلسفه چقدر به «انجام» فلسفه کمک میکند؟
هانو سوئر استدلال میکند که تاریخ فلسفه به همان اندازه با فلسفه معاصر مرتبط است که تاریخ فیزیک با فیزیک معاصر ارتباط دارد. ما انواع و اقسام دلایلی برای تحسین افلاطون و کانت، گالیله و نیوتن داریم، اما آنها به ویژه در هدایت تحقیقات فعلی مفید نیستند. این رشته از زمان خود پیشرفت کرده است و ما ابزارهای بسیار پیشرفتهتری را در اختیار داریم، به غیر از این که اذهان بسیار باهوشتری در شبکهای بسیار غنی تر از تبادل فکری تعامل دارند.
در پسزمینه این استدلال مجموعهای از فرضیات قرار دارد درباره آنچه که فلسفه «انجام میدهد». قیاس با فیزیک گویای این مسئله است: مانند دانشمندان، فیلسوفان با مجموعهای از امور سروکار دارند؛ چیزهایی مانند دانش، عدالت، ذهن، معنای زبانی و غیره که ویژگیهای آنها در طول زمان تقریباً پایدار است. وقتی افلاطون درباره ماهیت دانش میپرسید، همان سؤالات معرفتشناسان معاصر را میپرسید، فقط با ابزارهای پیچیدهتر و تجربه انباشته کمتری که میتوان بر آن تکیه کرد.
این دیدگاه اکنون هواداران بسیار دارد. از این منظر، مطالعه تاریخ فلسفه ممکن است یک علاقه باستانی به نظر برسد. اما فکر میکنم این دیدگاهی است که ما را از بسیاری از چیزهای ارزشمند فلسفه دور میکند. به بیان دیگر، فلسفه فقط درباره «موارد» نیست (ماننددانش، عدالت، ذهنها و غیره)، بلکه درباره خود ما است.
به بیان دقیقتر، جنبهای بازتابی در فلسفه وجود دارد که در بسیاری از رشتههای دیگر نمیبینید. این سؤال که چرا به دنبال پاسخ برای سؤالات فلسفی هستید که میپرسید و چرا آنها را در این راه جستجو میکنید، خود یک سؤال فلسفی است. تا جایی که علاقه شخصی من به فلسفه بخشی از چیزی است که به بررسی دقیق فلسفی میپردازم، به درک چگونگی شکلگیری این علایق توسط تاریخچه آن کمک میکند.
هانو فهرستی از مسائلی را ارائه میدهد که فیلسوفان به آن توجه دارند: «دانش چیست و چگونه آن را به دست میآوریم؟ جامعه عادلانه چیست؟ ذهن انسان چگونه کار میکند؟ قوانین طبیعی چیست؟ معنای زبان از کجا میآید؟» او سپس میافزاید: «آشنایی با تاریخ فلسفه کمک بسیار کمی به بهبود درک ما از آن مسائل و راهحلهای بالقوه آنها میکند، بنابراین بهتر است که کمتر از آن استفاده کنیم.»
این طرز تفکر نشان میدهد که چقدر پرسشها در طول زمان جابهجا میشوند و مفاهیمی که فیلسوفان برای دستوپنجه نرم کردن با آنها به کار میبرند، چقدر گشوده هستند. افلاطون پرسید که جامعه عادلانه چیست، اما او نپرسید که آیا انسانها دارای اراده آزاد هستند یا اینکه آگاهی چگونه در یک جهان فیزیکی پدید میآید. مفهوم اراده آزاد تا زمان رومیان وارد گفتمان فلسفی نشدند، که با اپکتتوس یا سنت آگوستین شروع شد، جای چندانی در جهان نداشت. و فیلسوفان تا اوایل دوره مدرن شروع به صحبت در مورد آگاهی نمیکنند.
فکر میکنم مطالعه تاریخ فلسفه میتواند به ما کمک کند خودمان را از بیرون ببینیم و این میتواند به ما کمک کند تا فلسفه را از درون بشناسیم. با قرار دادن تفکر خود در یک سنت تاریخی گستردهتر، میتوانیم به وضوح ببینیم که چگونه دغدغهها و مشغلههای خاص ما همتراز دغدغههای عینی و بیزمان مهمی است که همه افراد با گرایشهای فلسفی ممکن است به آن روی آورند. و این احساس مالکیت به ما کمک میکند تا احساس مسئولیت قویتری نسبت به آن نگرانیها و مشغلهها داشته باشیم.
تاریخ نقش مهمی در این خودسنجی دارد. اگر بخشی از آنچه در انجام فلسفه میخواهم بفهمم این باشد که چرا سعی میکنم چیزها را به همان شکلی که هستم بفهمم، به دیدن فهم من در بافت تاریخی آن کمک میکند. از سوی دیگر، این دیدگاه گستردهتر به من دید واضحتری از زمان حال میدهد و همچنین به من کمک میکند بهتر بفهمم که چگونه این نگرانیها و مشغلهها برجسته به نظر میرسند.
مطمئناً این تنها راه تفکر درباره فلسفه یا حتی تاریخ فلسفه نیست. اما فلسفه بهعنوان رشتهای در نظر گرفته میشود که به بررسی انتزاعیها مانند دانش، ذهنها، علیت، معنا، و غیره میپردازد، بدون اینکه من را درگیر کند، چندان نمیتواند توجه مرا به خود جلب کند.
این مقاله ترجمه خلاصهای است از منبع زیر:
https://dailynous.com/2022/10/25/why-the-history-of-philosophy-matters-to-philosophy-guest-post/
نظر شما