رمان وسنی یکی از سهگانههای سعید تشکری است که با دو کتاب دیگر؛ یعنی «رفیق» و «یکه» پازل زندگی این نویسنده فقید را کامل میکند. ظاهرا دو جلد دیگر این سهگانه در دوره حیات نویسنده برای چاپ به ناشر سپرده شدهکه امیدوارم هر چه زودتر این دو اثر نیز راهی بازار کتاب شوند و در اختیار مخاطبان قرار بگیرد. وسنی که اثر نخست این سهگانه است، روایتگر دوران پرآشوب نوجوانی سعید تشکری است که همه او را به عنوان نویسنده محب و مبلغ سیره رضوی در ادبیات داستانی میشناسند؛ دورانی که خیلی زود سعید را بزرگ کرد و مسئولیتهای سنگین را بر گردن وی انداخت. به گفته خود زندهیاد تشکری، «ساختار «وسنی» نشان میدهد که یک نوجوان چطور از خانه به کوچه و از کوچه به خانه و از خانه به محیط اجتماعی آن دوران وارد شده و مسئولیت میپذیرد. این مسئولیتپذیری با حادثه همراه است و بیشتر لحظات شورانگیزی فراهم میکند که شاید مخاطب کمتر فکر کند سعید تشکری چنین دورانی را گذرانده است.»
با این اوصاف، وسنی یک اثر رئالیستی دراماتیک است که با نثری یکدست و خوشخوان و بیان روانی خلق شده است. بخشهای این رمان کاملا متناسب با حوصله مخاطب امروز است؛ البته کوتاهنویسی یکی از ویژگیهای بارز تشکری است که در دیگر آثار وی نیز مشهود است. از دید من، تشکری نویسندهای جامعالشرایط است، چون هم بر چینش عناصر داستان بهخوبی اشراف دارد و هم در کاربرد زبان. او با استفاده از راوی سوم شخص، پرتره گنگی را در بخشهای نخست رمان به مخاطب ارائه میکند که در ادامه با گرهافکنیهای بجا و تعلیقهای خودخواسته ذهن کنجکاو مخاطب را به دنبال کردن قصه فرامیخواند. وی با انتخاب زبان محاوره در دیالوگهای شخصیتهای داستان، صمیمت و ارتباط لازم را میان مخاطب و داستانش برقرار میکند.
هرچند در بالا اشاره شد که وسنی روایت دوران نوجوانی سعید تشکری است ولی نویسنده در خلال ترسیم زندگی خود، دورنمایی از زیست، عقاید و نوع نگرش مردمان آن روز مشهد را ارائه میکند و افزون بر این، اهمیت و نقش زنان آوانگارد این شهر مذهبی را در مطالبهگری به رخ میکشد. اتفاقی که به یکباره آغازگر تحولی عمیقی در وجود خود نویسنده میشود که آن زمان نوجوانی 14 یا 15 ساله بوده است.
تشکری در آن روزگار در خانوادهای زندگی میکرد که پدرش قاضی دادگستری بود و مردی مستبد و جاهطلب بود. از همین روی، دائم شاهد کشمکش و جر و بحث میان پدر و مادر خود بود و همیشه مترصد یافتن فرصتی بود تا در حمایت از مادر زهر خود را به پدر زورگویش بریزد که در جریان این داستان دو بار شاهد کتککاری و تهدید پدر از سوی سعید (یک بار به خاطر حمایت از مادر و بار دیگر بهخاطر رهاندن مادربزرگ متدین و سیده خود از مخمصهای که در آن گرفتار شده بود) هستیم که هر دو بار اینقدر رفتار او غیرتمندانه است که مخاطب بهجای سرزنش سعید به دلیل کتککاری پدر، در دل او را تشویق میکند. بیشک تشکری نویسنده پر دل و جراتی است که بدون کمترین ابایی از قضاوت شدن، روزگار نوجوانی خود را بیهیچ سانسوری به رشته تحریر درآورده است.
این نوجوان پرشور پس از دعوای فیزیکی که با پدر ضعیفالنفس خود در حمایت از مادرش میکند، از خانه پدری طرد میشود و او چارهای ندارد جز اینکه راهی خانه پدربزرگ خود شود. او زندگی در آن خانه قدیمی را بر زندگی لوکسی که پدر بهظاهر روشنفکرمآبش برایشان ساخته، ترجیح میدهد. در آن روزگار تنها مونس سعید دوچرخه کورسیاش است و سه دوست دیگر که از میان آنها ظاهرا با ستار بیغم و عاشقپیشه بیشتر احساس صمیمیت میکند.
او با دوستان خود در ایام بیکاری یا به دور دور میپردازد یا به کشتن کبوترها در مرغداری ته کوچه و کباب کردن آنها یا به نوشتن مشق بهجای دانشآموزان دیگر برای کسب درآمد! تا اینجا ما با نوجوانی سرکش و شلوغ و البته متکی به خود مواجه میشویم که حتی دوچرخه خود را با کار کردن و بدون چشم دوختن به جیب پدر خریده است؛ اما چطور میشود که این نوجوان یاغی به یکباره به پسری مسئولیتپذیر بدل میشود؟! و تحول شگرفی در او ایجاد میشود.
آن هم درست زمانی که سعید غرق در دنیای شیطنتآمیز خود است و تازه توانسته با یک حرکت جوانمردانه ستار دلداده را به دختر موردعلاقهاش (پریوش) نزدیک کند! در حالی که با یک حرکت غیرمنتظره نگاه آن دختر را در یک شرطبندی به سمت خود متمایل کرده است؛ حرکتی که کاملا ناخواسته است و اما او در وقت مناسب به پریوش در حضور ستار میفهماند که فرد دلباخته او ستار است نه خودش و بعد هم مقدار پولی را که در جیب دارد، به این دو میدهد تا به سینما بروند و فیلم ببینند. قطعا دیدن این جوانمردی از نوجوانی سرکش نشان از شعورمندی و طبع بالایی او دارد که میتواند الگوی مناسبی برای نوجوان و حتی جوان امروزی باشد.
اما قصه تحول سعید از کجا شکل گرفت؟! سعید که چندماهی را با پدربزرگ و مادربزرگ خود زندگی کرده و در این مدت توانسته با پدربزرگها و مادربزرگها و حتی عمو مرتضای خود دیدار کند که پیش از این دیدن آنها از سوی پدرش قدغن شده بود. این دیدارها همراه با داستانهایی بود که در بطن داستان گنجانده شده و با همراه شدن با سعید در وسنی میتوانید از ماجراهای این دیدارها و محبتی که میان سعید و آنها شکل میگیرد، مطلع شوید؛ اما آنچه که موجب تحول درونی سعید شد، تصمیم مادربزرگ محجوب و متدینش (بیبی صدیقه) که معتمد مردم محل بود، برای حضور در راهپیمایی زنان در اعتراض به تشکیلات حکومت پهلوی و درخواست آزادی زنان است. هرچند بهخاطر مسائل امنیتی و کنترل مطبوعات، این موضوع در مطبوعات آن زمان چندان بازتاب نیافت؛ اما حضور زنان در این راهپیمایی سرآغازی برای مبارزات مردم شهر مشهد علیه رژیم خودکامه پهلوی شد.
این راهپیمایی در مشهد 17 دیماه 1356 برگزار شد و در جریان آن تعدادی از زنان شرکتکننده دستگیر شدند که در میان آنها دو مادربزرگ سعید هم حضور داشتند. این اتفاق موجب بلوغ فکری و مسئولیتپذیری سعید شد و تا خبری از مادربزرگ خود پیدا نکرد، آرام و قرار نگرفت و در حین تقلا برای اطلاع از وضعیت مادربزرگ متوجه شد که آن مادربزرگش (بیبی سکینه) هم در تظاهرات حضور داشته و دستگیر شده است.
این در حالی بود که پدربزرگهایش که به دلایلی سالها پیش میانشان شکرآب شده بود و با یکدیگر هیچ گونه مراودهای نداشتند، بهدلیل این حرکت دور از انتظار همسرانشان، عزم خود را برای طلاق و جدایی از این دو بانوی حقخواه و آوانگارد جزم کرده بودند تا جایی که پدربزرگ پدری سعید (میرزا جوادآقا) برای به کرسی نشاندن حرف خود همان روز بعد بیبی سکینه را طلاق داد ولی پدربزرگ دیگر راه سکوت را در پیش گرفته بود، هرچند تا اطمینان از وضعیت بیبی در روز نخست به همراه سعید به کلانتری و جاهای دیگر مراجعه کرده بود اما وقتی متوجه شد که بیبی کار خود را کرده، به یکباره رسم ناخوشایند سکوت را اختیار کرد و این سعید بود که خود را به آب و آتش زد تا توانست راهی برای آزادی مشروط مادربزرگهای خود بیابد.
تشکری در این مسیر اما حمایت دوستانی را داشت که روزی با بزرگمنشی از خطای آنها درگذشته بود. احمد قلیچخانی که نخستبار دست سعید را گرفته و او را به حرم برده بود و آغازگر دوستی خالصانه سعید با امام رضا (ع) شده بود، این بار درست سر بزنگاه، جایی که پدر و پدربزرگش برای رهیدن مادربزرگ از بند جا خالی داده بودند، با سعید همراه شد و توانست جواب اعتماد سعید را به دوستیاش بهخوبی بدهد.
داستان وسنی، داستانی شیرین و دراماتیکی است که در عین غمناکی، نمایههای انسانی و اخلاقی دلنشینی را در خود جای داده است که با خواندن آن، حال خوبی به مخاطب دست میدهد. در پایان این رمان سعید آنقدر متحول و بزرگ شده که پدربزرگ لجبازش را به اعتراف میکشاند. او در بخش پایانی رمان رو به سعید میگوید: «تو وسنی همه ما شدی. یه وسنی که نمیشد دوستش نداشت. جای خالی همه ما رو برای بیبی پر کردی. جای من که شوهرش بودم، جای محترم که دخترش بود. جای همه بچههاش که تنهاش گذاشتن.» (وسنی، ص 192)
تشکری در این رمان، میل مردان را در جامعه مردسالار آن روزگار به داشتن زنان مطیع و حرفشنو به رخ میکشد و بهوضوح در خلال روایتش خودرایی و نگاه جبرگرایانه مردان زندگیاش (از پدر گرفته تا پدربزرگهایش) را در مقابل تصمیمات منطقی زنان ترسیم میکند تا جایی که آنها با اولین حرکت آوانگاردانه همسران خود احساس حقارت میکنند و برای مقابله با آنها از روی خشم روی به تصمیمهای آنی و مایوسکننده میآورند؛ تصمیمهایی که راه جبران را بر برخی از آنها میبندد و تنها حسرت و تنهایی برایشان به یادگار میگذارد.
سعید تشکری که در وسنی میبینیم ابتدا نوجوانی پر شر و شور است که بهواسطه تخس بودن و فرارهای گاه و بیگاه به همراه دوستان خود در مدرسه فلک میشود اما در انتهای رمان به انقلابی مبارز با رویکردی ایمانی بدل شده که بعدها بهعنوان نویسندهای بزرگ و تاریخدان در حوزه ادبیات داستانی آیینی ایران شهره میشود.»
نظر شما