باید سیوهفت دلو خالی میکردی توی حوض، تا آب شَتَک بزند با دلو سیوهفتم و بریزد توی پاشویه و برود طرف راه آب. به دلو بیستم نرسیدهای که تاول دستات میترکد و پُرزهای ریسمان، پوستات را میخورد تا به خون میرسد. دلو را رها میکنی. ریسمان میدود طرف چاه. عین ماری که از دست خدنگی میخزد توی سوراخی.»
آنچه خواندید بخشی از کتاب «دلو سیوهفتم» اثر نویسنده همدانی حمید حیاتی است که اخیراٌ از سوی نشر «آگه» منتشر شده است. این نویسنده که به سهگانهنویسی علاقه دارد و پیشتر سهگانه «انگار» را منتشر کزذه، این کتاب را بهعنوان نخستین عنوان از سهگانه «سیوهفت» معرفی کرده است. دو عنوان دیگر این سهگانه در مرحله چاپ و انتشار قرار دارند.
حیاتی درگفتوگو با خبرنگار ایبنا، درباره کتاب اخیرش یعنی «دلوِ سیوهفتم» میگوید: انتشارات «آگه» رمان را اینگونه معرفی کرده است: «با رمان دلوِ سیوهفتم بار دیگر به دنیای داستانی شگفت حمید حیاتی پا میگذاریم...». رمان مذکور به سبک سورئال نوشته شده است. اتفاق مهمی رمان این است که نویسنده با تکرار اسمی به علامت تعجب همراه آن تخیل را بهگونهای به واقعیت پیوند میزند. به صورتی که خواننده تصور میکند تمام اتفاقاتی که پیشتر رخ داده است جنبه واقعی دارد. وقتی رمان را مینوشتم، میدانستم که کار بیسابقهای در نوشتههایم انجام میدهم اما راستش این شکل نوشتن خودم را هم غافلگیر کرد.
حیاتی افزود: نوشتن رمان، حدود چهارماه طول کشید. در واقع این رمان بخشی از زندگی واقعی خانمی است به نام مریم؛ البته من زیاد دست بردهام در واقعیت و میشود گفت که بخش بزرگی از آن را تخیل کردهام. اما مثل بنایی که در حال تخریب است و قرار است بنایی نو بسازند، میتوان رد آجرهای کهنه را به وضوح در آن دید. پایان رمان را میتوانم به یک مکاشفه تشبیه کنم. وقتی کار تمام شد، حیرت کردم.
نویسنده «انگار حوریه و رزیدنت همدستی کردهاند!» ادامه میدهد: فضای داستان در همدان میگذرد. قبل از انقلاب. از ویژگیهای دیگر زمان زنستیزی آشکار آن است. برادرانی که خود همه کار میکنند اما به خواهرانشان سخت میگیرند. سعی کردهام فرهنگ توده همدانِ آن زمان را که اکنون بیشترشان رو به فراموشی است، بیاورم. از محلههای قدیمی همدان گفتهام. شاید رمان برای کسانی که به سبک سورئال آشنا نباشند، غریب به نظر برسد اما وقتی حوصله به خرج دهند و به پایان داستان نزدیک شوند و گره سفتی که اول رمان زده شده است باز شود، بیشتر شبیه آشکار شدن یک راز غیرمنتظره میشود.
نویسنده «انگار ساعت از سرت گذشته است» گفت: با این رمان کم حجم، خواستهام خواننده را غافلگیر کنم. شنیدهاید که برخی میگویند خرافات به واقعیت پیوسته است؟! رمان «دلوِ سیوهفتم» عجیب است، اما باورکردنی؛ با مریم شخصیت اصلی بزرگ میشویم. مدرسه میرویم و تشکیل زندگی میدهیم اما نه، انگار همه اینها تخیل بوده است، پس مریم کیست؟ و نویسنده برچه اساسی سُکان هدایت زندگیاش را برعهده گرفته است؟
آثار قبلی شما بیشتر به روانشناسی و فلسفه میپرداخت، چه شد که به دنیای ژانر تخیلی وارد شدید؟
سهگانه «انگار» که به روانشناسی میپرداخت، تمام آنچه را درباره جمعیت هراسی و راههای مقابله با این بیماری که شخصا خودم هم تجربه کرده بودم و باید میگفتم را در خود داشت و چیزی برای گفتن وجود نداشت. آن مجموعه حدود 300 صفحه شد. کتابهای فلسفی دیگرم هم، با توجه به ابنکه به رماننویسی رو آوردم، دیگر کتابهای فلسفی را کنار گذاشتم. فکر کردم بهتر است حرفهایی که قرار است به صورت تئوری و سخت در آن کتابها بیان شود در رمانهایم با زبانی روان و ساده بیان کنم. در واقع مضمون رمانهای من همانها هستند، یعنی مضامینی همچون تنهایی آدم، نگرانی از هستی، ترس از هستی و مرگ که مضمون مرگ بسیار مهم است. میتوان گفت که تغییر روش دادم.
اگر میخواستم درباره جمعیتهراسی بنویسم، آن موضوع استحاله پیدا میکرد و در شکل جدیدی قرار میگرفت که من با آن شکل جدید بتوانم مسائل مدنظرم را بیان کنم. یکی از آن مسائل مرگ است. در نهایت اگر از کسی بپرسیم چرا از مرگ میترسی؟ جواب میدهند که «میترسم بمیرم». پس مسالهمحوری که در تمام رمانهای من تکرار میشود، مساله ترس از مرگ است.
چرا مرگ و ترس از مرگ را در تمام آثارتان گسترانده شده است؟ و چنانچه در مصاحبههای پیشین خود گفتهاید اسامی شخصیتهای داستانی خود را نیز از روی سنگ قبرهای گورستانهای حاشیه همدان انتخاب کردهاید. علت برجسته شدن این موضوع در ذهن شما چیست؟
در اصل این موضوع با زیسته من ارتباط دارد. من در رمانهایم گفتهام که چگونه با مرگ آشنا شدم. نحوه آشنایی فرد با مرگ و متوفی و جسد خیلی در آینده او تاثیرگذار است. یعنی نخستین برخورد فرد با این مساله در نگرش او درباره مرگ بسیار تاثیرگذار است. در حقیقت میتوان گفت در رمانهایی که بعدا نوشتم - در دست چاپ هستند- رمان «تیبیتی؛ صندلی 37» و «کوچه ریشهکنی مالاریا، پلاک 37». علاوه بر اینکه بین این سهگانه «37» ارتباط بینامتنی وجود دارد، من در بیان کردهام زمانی که با مرگ در کودکی آشنا شدم با چه خرافههایی مواجه بودم. در آن زمان دوستانی داشتم که از خودم بزرگتر بودند و اطلاعات مربوط به خودشان درباره مرگ را به من منتقل میکردند و چون از من بزرگتر بودند، من میپذیرفتم.
مثلا میگفتند خارهایی که روی تپه مصلی همدان هستند و پشم به آنها چسبیده است - در حالیکه پشم گوسفند بود- این پشم مربوط به جنها است که وقتی باد آنها را با خود میبرد میان خارها گیر میکند. مسائل مختلفی که در آنها بیان کردم به زیسته من برمیگردد که زیسته گستردهای است. من قبلا فلسفهخوان بودم، فلسفهنویس هم بودم. یکی از چیزهای برجسته در فلسفه «مرگاندیشی است». در واقع یعنی اگر مرگ وجود نداشت هیچوقت اندیشههای فلسفی هم شکل نمیگرفت. اینکه روزی به نیستی گراییده میشود باعث میشود آدم به ان بیاندیشد و درباره ان فلسفهپردازی کند. زیسته من و آگاهیهایی که در کودکی، نوجوانی و جوانی به دست آوردم را با هم ترکیب کردم که حاصل آنها ژرفنگری درباره مرگ شد.
اعتقادم این است اگر کسی درباره مرگ «ژرفنگری» نداشته باشد، انسان کاملی نیست. در واقع کسی که به مرگ مینگرد، بسیاری از جنبهها را در این نگرش لحاظ میکند، مثل اخلاق، سیاست و بسیاری مسائل دیگر. به نظر من کسانی که عمیق درباره مرگ فکر میکنند، درباره زندگی هم عمیق فکر میکنند.
در سهگانه «انگار» شخصیتهای فرهاد و فرنگیس را داشتیم که به نوعی برگرفته از شخصیت شما و همسرتان است. شخصیتهای این سهگانه چگونهاند؟
سهگانه اخیر برگرفته از سه زندگی مختلف است. اساس «دلوِ سیوهفتم» مربوط به زندگی مریم است، بخشی واقعی است و بخش اعظم آن را تخیل و داستانسرایی کردم. نکته جالب که در دلو سیوهفتم وجود دارد این است که باز با مساله مرگ روبهرو هستیم. گرچه شخصیت فرنگیس را در این داستان نمیبینیم اما مریم را در شرایطی زن ستیزانه میبینیم.
در نوشتههای گذشته بیسابقه بود که روی «فرم» آنقدر فکر کرده باشم. این داستان بیشتر روی فرم ایستاده است. با علائم نگارشی خیلی ساده مثل علامت تعجب، تخیل را به واقعیت گره زدهام بهطوریکه خواننده فکر میکند آن چیزهایی که خوانده، واقعی بوده است. زمانی که به پایان میرسیم میبینیم که آن علائم نگارشی به قسمت تخیلی داستان بازمیگردد و یکدفعه شکل واقعی میگیرد. هرچند فروید میگوید: «کودکی میگوید در آن گوشه تاریکی چیزی هست» و سپس فروید از خود سوال میکند: «آیا واقعیتر از آنچیزی که آن کودک در تاریکی میبیند، چیزی هست؟». به این ترتیب وقتی مریم صدای مرد را میشنود، در حقیقت آن هم یک چیز واقعی است. وقتی کودکی از وجود چیزی در تاریکی سخن میگوید، ما نمیتوانیم این واقعیت را انکار کنیم.
به وجود خرافات در داستان اشاره کردید، در این موضوع از عناصر داستانهای فلکلور بهره بردهاید؟
در زمان کودکیام چاهی در یک متری اتاق خانهمان داشتیم و همیشه از داستانهای «مادر چاه» که به وسیله ان مادرم ما را از نزدیک شدن به چاه میترساند هراس داشتم. همیشه فکر میکردم در چاه موجودات عجیبی هستند و زندگی زیرزمین جریان دارد و فکر میکردم دنیایی متفاوت از روی زمین در آن وجود دارد. من اینها را با زندگی مریم آمیختم.
نظر شما