به مناسبت سالروز شهادت سید مرتضی آوینی؛
آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصلهای نیست/تأملات خاص سید شهیدان اهل قلم
آوینی مستندساز و نویسندهای پیشرو و ژرفنگر بود که با آثاری مثل مجموعه مستندهای روایت فتح و کتابهای «آیینه جادو» و «فتح خون» جایگاه ویژهای در فرهنگ انقلاب اسلامی دارد. او اندیشه و احساس را درهمآمیخت و از مسائلی سخن گفت که تا آن زمان بکر و دستنخورده مانده بودند.
تنوع موضوع، وحدت مضمون
دغدغههایش بسیار زیاد بودند و از اینرو فهرست آثارش، طیف گستردهای از موضوعات را در خود جای میدهند. از «آیینه جادو» و «توسعه و مبانی تمدن غرب» گرفته تا «آغازی بر یک پایان» و «فتح خون»، از سینما و آرمانها و اهداف تمدن غربی تا مسأله انقلاب اسلامی و تاریخ صدر اسلام. اما این گستردگی و تنوع موضوع، در عین حال از نوعی انسجام مضمونی برخوردار است. تقریبا در همگی این آثار، نویسنده از زوایای مختلف با مسأله سعادت و معنای هستی و حیات انسان کلنجار میرود و پرسشهایی اساسی را در همین زمینه پیش میکشد. مثلاً در «آیینه جادو» (که جلدهای دوم و سوم آن بعد از شهادت شهید آوینی مدون و منتشر شدند) او بر ماهیت هنری و رسانهای سینما که در غرب ابداع شده و ذیل تمدن غربی بالیده است تأمل میکند و نسبت آن را با هویت اسلامی و انقلابی میسنجد.
شهید آوینی در «توسعه و مبانی تمدن غرب»، معیارهای غربی و غیرالهی درباره غایت زندگی انسان را به چالش میکشد و مینویسد که توسعه اقتصادی، آرمان پرجاذبه عصری است که در آن بشر، خدا را فراموش و از زندگی خودش کنار گذاشته و از جاودانگی روح خویش غفلت کرده است. سپس میپرسد در تقسیمبندی ملل جهان به توسعهیافته و توسعهنیافته معیار و میزان چیست؟ «توسعه اقتصادی، به اعتقاد حقیر آن بینش خاصی که جهان را با ماده معنا میکند، می تواند بعد اقتصادی حیات بشر را مبنای شناخت و تعریف او قرار دهد. در نظام اعتقادی ما آن توسعهای معتبر است که بر تعالی روحی بشر تکیه دارد و تعالی روحی بشر نیز به پرهیز از فزونطلبی و تکاثر و منع اسراف و تبذیر و پیروی از یک الگوی متعادل مصرف منتهی میشود، نه به رشد اقتصادی محض.»
سید شهیدان اهل قلم
نویسندهای چنین پیشرو و نکتهسنج، از سوی مقام معظم رهبری - در مراسم تشییع پیکرش - سید شهیدان اهل قلم لقب گرفت. سیر و سلوک خاص خودش را داشت و به «جاهای خاص» وصل بود. یوسفعلی میرشکاک که از نزدیک با سید شهید همکاری کرده بود، در یکی از خاطراتش – که آن را بارها تعریف کرده است - میگوید: من یکی وقتی سر چند شماره از مجله سوره نامه تندی به سید نوشتم که یعنی من رفتم و راهی خانه شدم. حالم خیلی خراب بود. حسابی شاکی بودم. پلک که روی هم گذاشتم بیبی فاطمه (صلواتالله علیها) را به خواب دیدم و شروع کردم به عرض حال و نالیدن از مجله، که بیبی فرمود با بچه من چه کار داری؟
میرشکاک اضافه میکند: من باز از دست حوزه و سید نالیدم، باز بیبی فرمود: با بچه من چه کار داری؟ برای بار سوم که این جمله را از زبان مبارک بیبی شنیدم، از خواب پریدم. وحشت سراپای وجودم را فراگرفته بود و اصلاً به خود نبودم تا اینکه نامهای از سید دریافت کردم. سید نوشته بود: «یوسف جان! دوستت دارم. هرجا میخواهی بروی، برو! هر کاری که میخواهی بکنی، بکن! ولی بدان برای من پارتیبازی شده و اجدادم هوایم را دارند.» دیگر طاقت نیاوردم و راه افتادم به سمت حوزه و عرض کردم سید پیش از رسیدن نامهات خبر پارتیات را داشتم و گفتم آنچه را آن شب در خواب دیده بودم.
عقل میگوید بمان و عشق میگوید برو
«صبح شد و بانگ الرحیل برخاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد. خدایا، چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در شب هشتم ذیالحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بودهاند و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟ آنان را میگویم که عرصه حیاتشان عصری دیگر از تاریخ کره ارض است. هیهات ما ذلک الظن بک ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است. پس چه جای تردید؟ راهی که آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا برمیخیزد. و اگر نه، این راحلان قافله عشق، بعد از هزار و سیصد چهل و چند سال به کدام دعوت است که لبیک گفتهاند؟»
شهید آوینی کتاب «فتح خون» را که جملات قبلی از آن بود، گویا در محرم سال 1366 نوشت. این کتاب، کتابی ده فصلی است و با شهادت امام حسن(ع) شروع و به وداع عباس و امام حسین(ع) در دشت کربلا ختم میشود و نویسنده در آن ضمن روایت تاریخ تحولات اسلام، تأملات خود را هم از زبان «راوی» بیان میکند. مانند ماجرای درخواست اماننامه برای امام حسین(ع)، که برای راوی تضاد و تناقضی آشکار بود. «عجبا! امام مأمن کره ارض است و اگر نباشد، خاک اهل خویش را یکسره فرو میبلعد و اینان برای او امان نامه میفرستند... و مگر جز در پناه حق نیز مأمنی هست؟» یا پیش از آن، زمانی که امام(ع) عزم به رفتن کرد و قدم در راهی گذاشت که به کربلا منتهی میشد؛ «عقل میگوید بمان و عشق میگوید برو و این هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمه خورشید نَبُرد، عشق را در راهی که میرود، تصدیق خواهد کرد؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصلهای نیست.»
نظر شما