اساسا تفاوتِ این زوج مهربان و خوشبرخوردِ اهل مطالعه و هنر با دیگر دوستداران کتاب، در آثار ارزشمندی است که در طول سالیان، جمع کرده و آنها را به دوستان و همسایگان و طالبان علم و معرفت امانت میدهند.
هدیه این خانواده در مناسبتهای مختلف به کودکان و دوستان و نزدیکان، اغلب کتاب است. آنها به دلیل اینکه برخی کتابها تجدید چاپ نمیشود یا برخی کتابها قدیمی بوده و در نسخههای بعدی متفاوتند، به هنگام امانت دادن کتاب فقط بر سالم برگرداندن آن تأکید دارند؛ در عین حال، همواره با مهربانی و روی گشاده از دوستداران کتاب استقبال میکنند.
تا چندین روز پس از خداحافظی با این خانواده، از به یاد آوردن لحظه به لحظه مصاحبتی که با آنان داشتم، لذت بردم؛ چرا که تأثیر مطالعه در گفتار و رفتار و منش آنها هویدا بود.
شاهمحمدی، متولد سال 1332 در خیاو (مشگینشهر) از توابع استان اردبیل است که در قدیم به «وراوی» نیز شهرت داشته است (عمادالدین وراوی که کلیله و دمنه را از عربی به فارسی برگردانده نیز از اهالی همین شهر بوده است).
وی از دوران دبستان و دبیرستان به مطالعه علاقه داشت؛ چنانچه میگوید: در ایام کودکی و در سال 1346 که پدرم ارتشی و ساکن مراغه بودیم، معلمی داشتیم که برای اولین بار چند جلد کتاب برای مطالعه به من و دوستانم داد. خاطرم هست کتاب «پسرک روزنامه فروش» بود و «اولدوز و کلاغها»، از آثار صمد بهرنگی؛ پس از اینکه علاقه ما به کتابخوانی را دید، من و چند نفر از دوستانم را به کتابخانهای که صاحب آن از اقوامش بود، معرفی کرد و ما در ازاء ودیعه 5 تا 7 ریال، تا مدتها از همانجا کتاب به امانت میگرفتیم.
شاهمحمدی از دوران تحصیلش در مشگینشهر که یاد میکند، از چهرههای برجستهای چون دکتر غلامحسین ساعدی و پروفسور صدیق نام میبرد که روزگاری در آن شهر تدریس کردهاند و میگوید: در واقع، معلمان ما شاگردان این اساتید بودند که ما را تشویق به دانشاندوزی و کسب معرفت میکردند.
شاه محمدی سالها کتاب خریده و کتابخانه شخصی برای خود دایر کرده و بر عکس کسانی که کتابهایشان استفاده شخصی دارد، ترجیح داده آنها را در اختیار طالبان کتاب قرار دهد، اما از بد روزگار در طول این سالها دو بار بنا به دلایلی، تمام کتابهایش را از دست داده و حال، سومین کتابخانهاش میزبان چشمان جستجوگر کتابدوستان است تا روح تشنهشان سیراب شود و همین برای او کافی است.
وی در پاسخ به اینکه چطور به افراد اطمینان کرده و به آنها کتاب امانت میدهد، میگوید: اصولا به همه اطمینان دارم، اما از کسانی که شناختی از آنها ندارم، شماره تماسی میگیرم. روال کتابخانهام نیز چنین است که در ازای امانت 10 جلد کتاب ارزشمند، کتابی هر چند کمحجم یا حتی کتاب کودک چند صفحهای، به کتابخانه هدیه شود. مهم این است که روند مطالعه و ارتباط با کتاب ادامه داشته باشد.
شاهمحمدی ادامه میدهد: در حال حاضر بیش از 600 جلد کتاب دارم که تعدادی از آنها هدیه بوده است؛ البته به ندرت کسانی هم هستند که بعد از مطالعه نهمین کتاب، دیگر مراجعه نمیکنند.
در اطراف خانواده آقای شاهمحمدی افرادی هستند که معتقدند همین کتابخانه باعث علاقه آنها به مطالعه شده و دوستانی که کلاً این خانواده را مسبّب رغبتشان به کتاب و مطالعه میدانند. حتی به گفته همسرش، در طول این سالها وی همواره به جوانان توصیه کرده کتاب را جایگزین سیگار یا خیابانگردیهای بیهوده کنند.
خودش میگوید: یادم میآید دختر خانمی در یکی از کتابفروشیها قصد خرید کتابی داشت، اما تمام وجه آن را به همراه نداشت. از خرید منصرف شده بود که اجازه خواستم مابقی مبلغ را از طرف وی بپردازم. بسیار خوشحال شد و اصرار کرد که کتاب را به عنوان یادگاری برایش امضا کنم.
شاهمحمدی که تحصیلات خود را در رشته دامپزشکی در شهر مشهد به پایان رسانده و حدود 25 سال در شهرک «کشت و صنعت مغان» ساکن بوده، در پاسخ به این سوال که «تا کنون چند نفر را مشتاق کتاب و مطالعه کردهاید؟»، میگوید: در شهرک، حدود 500 خانوار ساکن بودند که دست کم 400 خانواده از کتابخانه شخصی ما کتاب میبردند و علت آن هم عدم محدودیت زمانی برای اهالی بود؛ چرا که ساعت کاری کتابخانه خود شهرک تا 2 بعد از ظهر بود اما در خانه ما حتی شبها هم به روی دانشآموزان و اهالی کتاب باز بود. فرزندانمان نیز به تبعیت از ما کتابهای خود را که اغلب کتاب کودک در موضوعات مختلف بود، به دیگر بچههای شهرک امانت میدادند. زمانی هم که از آنجا نقل مکان میکردیم، کتابهایی را که بنا بر تجربه بیشتر به عنوان منبع مورد استفاده دانشآموزان آن شهرک قرار میگرفت، به کتابخانه آنجا هدیه کردیم.
«دادوند» که زمانی دبیر ادبیات بوده و اکنون دوران بازنشستگی خود را میگذراند، نیز میگوید: همسرم با علاقه بسیار، قبل از تدریس من، مطالبی از کتب مختلف، بهخصوص در زمینه تاریخ ادبیات، در رابطه با درس روز برایم آماده میکرد تا قبل از تدریس، ابتدا آن مطلب را برای دانشآموزان کلاسم بخوانم. میخواندم و آنها نیز مشتاقانه گوش میدادند.
وی معتقد است نقش خانواده در ترغیب فرزندان به مطالعه بر کسی پوشیده نیست؛ چنانچه خود در دوران کودکی شاهد مادر بوده که روزنامه و کتاب میخواند، بافتنی میبافت و رادیو گوش میداد. دیگر اهالی خانه نیز همه اهل کتاب و درس بودند.
تهیه و تنظیم از: فاطمه شکرزاده
نظر شما