کتاب طبق ارزشگذاری کانون، در رده سنی نوجوان و هفت سال به بالا دستهبندی شده است. مفاهیم ارزشی و معنوی این روزها بیشتر مورد توجه است؛ اما نکته مهم اینجاست که آن بچهای که کتاب میخواند، چه درکی از این مفاهیم دارد؟
در مورد اینکه در این کتاب مفاهیم معنوی زیادی وجود دارد و مخاطب کودک متوجه بسیاری از این مفاهیم نشود، باید بگویم که قصدم بر این نبوده است که مخاطب تمام آن اهداف کلی و جزئی و فردی را بعد از خواندن کتاب متوجه شود. مخاطب این کتاب کودکان نوجوان و هفت سال به بالا هستند. کودک میتواند با خواندن این داستان هر انچه که خودش میخواهد را از کتاب بگیرد و هیچ اصراری نیست که تمام آن مفاهیم را دریافت کند. کودکان با هم متفاوت هستند. این یک اصل است که انسانها با هم متفاوت هستند. از لحاظ بهرههای هوشی و اجتماعی و به لحاظ تفکرات و اندیشهها با هم تفاوت دارند. بنابراین هر فردی به اندازه درک خودش از جهان چیزهایی را دریافت میکند. در این کتاب هم همینطور است. هر کودکی بنا بر مقتضیات ذهنی و شرایط اجتماعی خودش میتواند از این کتاب و مفاهیم این کتاب برداشت داشته باشد؛ اما آن چیزی که مهم است، تمام کودکان این قصه را به شکلهای متفاوت تجربه کردهاند و ممکن است برای خودشان پیش آمده باشد یا در شرایط خاصی مثل این داستان قرار گرفته باشند. من با شجاعت و صراحت اعلام میکنم که اغلب بچهها ممکن است که این شرایط را در زندگی خود تجربه کرده باشند و همذاتپنداری میکنند. برای من مهم این بود که بچهها خودشان را به جای شخصیت اصلی داستان بگذارند و این که واقعا فکر کنند که اگر برای آنها این شرایط پیش بیاید، آنها چه تصمیمی میگیرند.
قصه حول یک محور خاص نمیچرخد. هر صفحه قصهی تازهای را برای مخاطب به جریان میاندازد؛ اما همین جهتگیری، کودک را برای یک نتیجهگیری بزرگ آماده میکند. نتیجهای که مخاطب کودک میگیرد، تا چه حد او را برای ورود به جامعه آماده میکند؟
بله واقعا همینطور است. بچهها بعد از خواندن کتاب خودشان را در بزنگاه داستان قرار میدهند و با همان همذاتپنداری که برای آنها پیش میآید، مطمئنا تصمیمی میگیرند که آن تصمیم میتواند شخصیت آنها را شکل دهد و در آینده هم اگر چنین تجربهای داشته باشند؛ اگر نفود این کتاب خیلی زیاد باشد، ممکن است در ذهنشان بماند و در چنین شرایطی که قرار گرفتند، ممکن است تصمیمات دیگری بگیرند.
قدرت تخیل و همذاتپنداری کودک در روند ماجرا، ذهن مخاطب را درگیر مساله داستان میکند. کودک همراه راوی با این مسایل درگیر میشود. در نهایت تصمیم با کودک است. خطا میکند تا به نتیجه برسد. این آزمون و خطا را تا چه اندازه میتوان در پرورش کودک مثبت دانست؟
وقتی کودک کتابی را میخواند، به نظرم مواجهه ما با آن مقدس است. همه ما وقتی کتاب میخوانیم در حقیقت احساس و درک و استنباطی را داریم که هر آنچه در این کتاب میخوانیم باید مفید باشد و یاد گرفتیم که کتاب چیزی به ما یاد میدهد پس کودک هم وقتی یک چنین قصهای را در یک کتاب میخواند فکر میکند که باید بهترین تصمیم را بگیرد. و بهترین کار را انجام بدهد. البته این استنباط و تصور من است و فکر میکنم که اغلب کودکان برای اینکه پاسخ درستی در پایان کتاب بدهند تلاش میکنند که بهترین راه ممکن را جلوی پای مخاطب بگذارند. البته اگر که کتاب همراه مربی یا والدین خوانده شود، در تصمیمگیری کودک بسیار موثرتر است و میتواند به کودک بیشتر کمک کند؛ اما آنچیزی که برای مهم بود این است که یک شرایطی را برای کودک ایجاد کنم که علاوه بر اینکه یک داستان را میخواند و میخواهد از این داستان لذت ببرد، در بحرانی قرار بگیرد و یک تصمیم بزرگ بگیرد. امیدوارم تصمیمهایی که مخاطبان این کتاب میگیرند همه درست باشد و در آینده آن نگاه انساندوستانهای که مد نظر من بود را در حقیقت پیش پای کودکان بگذارد و کودکان که آیندهسازان ما هستند، امیدوارم که با این احساس و نگرش خوب بزرگ و وارد جامعه شوند.
با تصور اینکه راوی ظاهر عروسک را تغییر دهد، عروسک مال او میشود، دست به اقداماتی میزند. این حرص و آز، به خوبی برای کودک ملموس جلوه میکند؛ اما پرداختن به چند مفهوم عمیق، در این حجم کم داستانی به کلیت ماجرا آسیبی نمیزند؟
بله، در این داستان چند مفهوم گنجانده شده و تنها مفهوم غایی نیست که من تلاش کردهام که در این کتاب به آن برسم و ممکن است که خیلی از کودکان فقط به یکی از این مفاهیم دست پیدا کنند و از خیلی از مفاهیم دیگر غافل شوند؛ ولی از آنجایی که بچهها یک کتاب را یک بار نمیخوانند، مطمئنم که با چند بار خواندن، هر بار میتوانند یک مفهوم تازهتری را درک کنند و هر بار میتوانند به درک تازهتری برسند. شاید یکی از دلایلی که من چند تا مفهوم را در این داستان کوتاه گنجاندهام، همین بوده؛ چون طی تجربیاتی که سالها در کتابخانههای کانون پرورش فکری داشتم، متوجه شدم که بچهها وقتی یک کتاب را دوست دارند، یک بار خواندن آنها را سیر نمیکند و چندین بار یک کتاب را میخوانند و کتابی برای آنها جذاب است که با هربار خواندن به یک کشف تازهتری برسند و هر بار برای آنها در حقیقت یک قصه تازهتر و یک مفهوم جدیدتری توی کتاب نمایان شود که امیدوارم این کتاب این شرایط را داشته باشد و در حقیقت به ابن شکل برای مخاطب جذاب باشد.
در این داستان، به موضوع احترام به دیگران و نظرات آنها پرداخته شده، دیگران در تصمیماتی که یک کودک برای انتخاب راه درست یا اشتباه میگیرد؛ چه نقشی دارند؟
بزرگترها، مربیان و والدین همیشه هدایتگران کودکان هستند و راهنمایان کودکان هستند و گاهی الگوهای خوبی برای بچهها هستند. به همین دلیل در تربیت بچهها نقش مهم و موثری دارند. البته گاهی کتابها جای مربیان و والدین را میگیرند و به کودکان کمک میکنند تا روش درست زندگی را دریابند و آن چیزی که آنها را به بالندگی میرساند، همین الگوهای تربیتی است. نوشتن یک داستان.
البته، ممکن است که همان لحظه این اتفاق نیفتد؛ اما مطمئنا در ذهن مخاطب داستان تمام نمیشود و ممکن است که ساعتها و روزها به این داستان فکر کند و مهم همین است که داستان با یک یا دو بار خواندن در ذهن کودک تمام نمیشود و کودک تلاش میکند که در وضعیتهای مختلفی که در روزهای آینده برایش پیش میآید، همچنان به داستان فکر کند و به دنبال راهحلی باشد که حاصل نتیجه تفکر خودش است.
دخیل کردن کودک از ابتدا تا انتهای داستان و تعمل میان نویسنده و کودک، میتواند در دریافت مخاطب از داستان چه نقشی داشته باشد؟
این روش و سبکی که در این کتاب انتخاب کردم؛ برای این است کودک همراه من باشد و از ابتدای داستان بداند که من یک سوال بزرگ میخواهم از او بپرسم و به او یک پیام بدهم؛ اینکه خودش باید در حقیقت یک نویسنده باشد. فکر میکنم این شکل از نوشتن کمک میکند که کودک در تمام مدتی که در حال کتاب خواندن است خیلی منفعل نباشد و ذهنش درگیر نباشد و در تمام مدت فکر کند و سطر به سطر و صفحه به صفحه داستان را که میخواند با همان همذاتپنداری که برقرار کرده به دنبال بهترین راهحل برای پایان داستان باشد. تقریبا پایان داستان یک پایانباز است. به همین دلیل پایان باز داستان و هم اینکه در پایان نویسنده از کودک میخواهد که ادامه داستان را خودش شروع به نوشتن کند، کودک به اندیشه وا داشته میشود و تمام توان خودش را به کار میگیرد تا یک راهحل منطقی پیدا کند برای نوشتن یک داستان و ممکن است که همان لحظه این اتفاق نیفتد؛ اما مطمئنا در ذهن مخاطب داستان تمام نمیشود و ممکن است که ساعتها و روزها به این داستان فکر کند. و مهم همین است که داستان با یک یا دوبار خواندن در ذهن کودک تمام نمیشود و کودک تلاش میکند که در وضعیتهای مختلفی که در روزهای آینده برایش پیش میآید همچنان به داستان فکر کند و به دنبال راهحلی باشد که حاصل نتیجه تفکر خودش است.
نظر شما