نویسنده رمان «خیالباز» در جلسه نقد اثرش تاکید کرد که دو عنصر تخیل و امید، مهمترین عناصر محوری این رمان است چراکه تخیل در واقع مهمترین موتورمحرک و بهوجودآورنده امید به شمار میرود.
حسنزاده در این نشست در پاسخ به اینکه چرا دو عنصر خیال و امید برای نویسنده مهم بوده است؟ گفت: ایده ناظر خیالباز بر پایه تخیل و امید است. اساساً تخیل، قدرتی همچون پیشگویی دارد. به عنوان نمونه در نمایشنامه ادیپ شهریار، سه پیشگویی به عمل میرسد. ابتدا پیشگو میگوید این نوزاد پدر خود را خواهد کشت، پادشاه شده و با مادرش ازدواج خواهد کرد. در واقع از همان پیشگویی اول، پادشاه برای برحذرماندن از پیشگویی دست به اقدام میزند که همان دستورکشتن و نابودی فرزند خویش است و.... اگر ما پیشگویی را استعارهای از تخیل باشکوه در نظر بگیریم، باید گفت همین ذات تخیل باعث اقدام میشود و اقدام باعث کنش و واکنش، کنش و واکنش هم باعث حرکت و سرانجام روشنشدن امید در دلها میشود. از این جهت، دو عنصر تخیل و امید، مهمترین عناصر محوری رمان برای من بود، چراکه تخیل در واقع مهمترین موتورمحرک و اساساً بهوجودآورندهي امید است.
در ادامه، نفیسه مرادی، نویسنده و منتقد ادبی گفت:راوی رمان الیاس است؛ پسری با نقصهای مادرزادی. او خودش را در ابتدای رمان اینگونه توصیف میکند«دستام کوتاهن. قدم هشت سالهست. بین کتفام یه نرمه گوشتی دارم که تازگیا در اومده... خیلیها بهم گفتن که اندازهی یه نخود هم عقل تو سرم نیست...» الیاس بهعلت نقصهایش نمیتواند به مدرسه برود و از «آداوود» خواندن و نوشتن یاد میگیرد؛ شخصیتی که او هم از قضا دچار نقص جسمانی است. به این ترتیب رمان با شخصیتهایی که درگیرِ مفهوم نداشتن و فقدان هستند آغاز میشود و بعد نبودن پدر، خودکشی خواهر الیاس در اثر رنج نبودنِ پدر و در ادامه مرگ مادر، ماجرای پیداکردن جسدِ پدر، ماجرای پدرِ ابریشم، دستگیریِ ابریشم و ... با اینوجود، با این همه روایت پیرامونِ مرگ و فقدان، خیالباز رمانی است اندیشهورزانه در ستایش زندگی و در ستایش امید.
وی افزود: در صفحات آغازین رمان آمده «اینو هم میدونم عزیزم، میدونم که سحر پشت شبهای سیاهه.» و رمان با همین جمله هم پایان میپذیرد. تمام خردهروایتهای رمان که میانِ این دو جمله آغازین و پایانی قرار میگیرند، به گونهای از نگاه الیاس توصیف و تفسیر میشوند که رمان در عینِ پرداختن به مفاهیمِ مرگ و فقدان، تبدیل به رمانی در ستاش امید میشود بدون اینکه به دامِ شعارزدگی بیفتد و در پایانِ رمان مخاطب با نوعی کاتارسیس به معنای ارسطوییِ آن مواجه میشود؛ رهایی از تنشهای احساسی و به نوعی پالودهشدن و رها شدن.
مرادی تاکید کرد: یکی از شگردهایی که نویسنده به کمک آن توانسته در عینِ پرداختن به مفاهیم و روایتهایی که متضمن اندوه و رنج هستند، به مفهومِ امید بپردازد، استفاده از عنصر خیال است. الیاس به ذهن خیالپردازش پناه برده و جهان و اتفاقات آن را از منظرِ این ذهن میبیند و تفسیر میکند.
وی همچنین گفت: رمان دربارهی مردمیست که در حاشیه شهر گچساران زندگی میکنند. نفتخیز بودنِ گچساران و حضور شرکتنفتیها در شهر، مردمان شهر را مشخصاً به دو دسته تقسیم کرده است؛ ما و دیگران. مردم عادیِ فرودستِ حاشیهنشینِ فقیر و دیگران که شرکتنفتی هستند و خانههای بزرگ و ویلایی دارند و به قول الیاس محلهشون بهشت کلهگندههاست. این تقابل در رمان به وضوح مطرح شده است و فضای تقابلی و تضاد بین دو گروه کاملاً مشخص است و گروه سوم که وابسته به قدرت هستند تلویحاً در همبستگی با شرکتنفتیها قرار دارند چون هدفشان تقابل با مردم فرودست و فقیرنشین است مثل پدر الیاس و پدر ابریشم. در پایانِ رمان میبینیم افراد بیشتری از خانوادههای فقیرنشین مورد هجوم این گروه واقع شدهاند و الیاس برای رهایی از این فضای تقابلی به فضای سوم یعنی ذهن خیالپرداز پناه میبرد.
مرادی توضیح داد: در مطالعات پسااستعماری همواره این بحث مطرح است که گروه فرودست با راههای مختلفی میتواند در مقابل گروه حاکم مقاومت کند. یکی از این راهها خارج شدن از فضای تقابلیِ بین دو گروه و پناه بردن به فضای سوم و زیستن و فکر کردن در چهارچوب آن فضاست. این فضای سوم برای الیاس، فضای خیالپردازی است. الیاس با زندگی در فضای خیالی خودش و در واقع با زندگی به شیوهای که دنیا و اتفاقاتش را در مرز خیال و واقعیت میبیند، جنبش اجتماعیِ ضدهژمونیکی را در متن رمان تولید میکند و گفتمانی را بر فضای رمان حاکم میکند که کنشهایی جمعی را در بر میگیرد. این کنشها در جهت شکستنِ نظام سیاسی اجتماعیِ گروه حاکم عمل میکنند؛ همانطور که در پایان رمان میبینیم الیاس که از خانه بیرون میآید صفی طولانی را میبیند از آدمهایی که هر کدام یک تکه از یک لباس در دست دارند، لباس گمشدهای که گروه حاکم از آنها گرفته و آنها میخواهند از طریق آن تکه لباس شروع کنند به گشتن دنبال گمشدههایشان.
نویسنده کتاب «لبخندی که سهم من نبود» افزود: نویسنده تمام جزئیات رمان را هوشمندانه در خدمت ایدهی اصلی به کار گرفته است تا بتواند ایدهی اصلی را به خوبی پرداخت کند. نقص جسمی «الیاس» و «آداوود» مهمترین ابزار برای باورپذیرکردن این دو شخصیت و شیوه زندگی آنهاست. آنها افرادی درونگرا هستند که به شیوهای متفاوت میاندیشند و درکی خاص از زندگی دارند که آنها را از دیگران متمایز میکند. الیاس بهواسطه ظاهر متفاوتش از کودکی به انزوای خودش و بعدتر به غار پدرش پناه برده است. همیشه جدا بوده و دیگری بوده است. متفاوت بودنِ این دو شخصیت در ظاهر و جسمشان، زمینه را برای پذیرش مخاطب نسبت به اینکه این دو شخصیت به لحاظ رفتاری هم آدمهای متفاوتی هستند و کنشهای متفاوتی دارند، آماده میکند.
مرادی، شخصیتهای رمان، روایتهای مربوط به آنها و ترکیببندیِ این روایتها را درست و بدیعِ دانست و ادامه داد: با اینکه شخصیت اصلی رمان یک آدم خیالپرداز است، رمان تبدیل به یک رمان فانتزی نمیشود و در واقع فضای رمان سوررئالیستی نیست. این امر مرهون ترکیببندی درست و بدیعِ شخصیتها و داستانهای مربوط به آنهاست؛ کنشهایی که حیوانات در رمان دارند؛ پرنده، خرگوش، سگ یا حتی اشیا مثل خیابان یا چوب سیگار، کنشهایی نیستند که از واقعیت به کلی جداشده و کنده باشند. ارتباط الیاس با سگش ارتباطی واقعی است، آن چیزی که خیالیست، نحوه روایتِ الیاس از یک واقعیت است. در مورد پرنده هم این موضوع مصداق دارد؛ اینکه پرندهای لب پنجره بنشیند و کسی با صدای پرنده بیدار بشود چیزی دور از ذهن و واقعیت نیست، اما الیاس برای این پرنده داستانهایی میسازد و چیزهایی را به آن نسبت میدهد. در واقع الیاس مخاطب را در نگاهِ خیالآمیزِ خودش به واقعیت شریک میکند و مخاطب هم آگاهانه واردِ عالم خیال الیاس میشود. دنیای خیالی الیاس، دنیایی از پیش ساخته و آماده نیست که بر ذهن مخاطب تحمیل بشود. کاری که الیاس میکند و مخاطب هم در آن همراهش میشود، دستکاریِ واقعیت، اضافه کردن به واقعیت و گاهی کم کردن از آن برای دلپذیر کردنِ زندگی و کاستن از رنج آن است به همین دلیل هم ایده رهاییبخشی و امید در رمان به بار مینشیند، چون رمان به گونهای پیش میرود که نشان میدهد کاری که الیاس میکند، کاری انجامپذیر و ممکن است.
نخستین چالش خیالباز
در ادامه نشست رامین سلیمانی، نویسنده و منتقد ادبی، شکستهنویسی را اولین چالش رمان خیالباز دانست و گفت: اولین چالشی که در این رمان نویسنده و سپس خواننده با آن مواجه میشود بحث شکستهنویسی است. شکستهنویسی کار را برای خواننده و نویسنده دشوار میکند. مشکل اول این است که قاعده خاصی برای شکستهنویسی وجود ندارد البته کارهایی در این زمینه انجام شده اما در نهایت باز هم اصول تعیینشدهای نیستند. خواندن رمان برای خواننده هم سخت است چون وی را با کلماتی مواجه میکند که به چشم آشنا نیستند. اما احمد حسنزاده در این رمان آگاهانه به استقبال این چالش رفته، شاید هدفی که داشته انتقال بهتر خیال قهرمان رمانش بوده است.
سلیمانی با ذکر این نکته که خواننده را سوار بر خیال یک شخصیتکردن و حفظ کشش و ازدستندادن مخاطب کار بسیار دشواری است، عنوان کرد: چالش دیگر نویسنده این بوده که رمان 224 صفحهای را بهصورت تکگویی پیش برده است. از همان صفحات اولیه رمان با شخصیتی مواجه هستیم که دچار ضعف جسمانی است. معلولیتی که موجب محدودیتهایی برای قهرمان شده است و قهرمانی که دایم این محدودیتها را در عالم خیال میشکند. احمد حسنزاده در این رمان نشان میدهد خیال و ذهن را خوب میشناسد. قهرمان جایی میگوید«جریان اینه که مخ آدمیزاد لجبازه، خیلی هم لجبازه و دستبردار نیست. اصلاً از لجبازم بدتره، مخ آدمیزاد کینهایه.» این جملهها نشان میدهد قهرمان، آنقدر با خیالش درگیر بوده که بهمعرفتی از ساختار ذهن رسیده است و برخلاف اینکه به نظر میرسد عقل سالمی ندارد گاهی حرفهای پرمغزی میزند. الیاس مرا یاد جملهای از دکارت انداخت که میگفت «ما ذهنی مجهز به یک جسم هستیم.» قهرمان رمان، بر چیرگی ذهن بر جسم شهادت میدهد.
وی افزود: در جایجای رمان با روایتهایی مواجه هستیم که در ذهن قهرمان پردازش میشود و قهرمانانی که قاعدهی تخیل را رعایت میکنند و متفاوت با واقعیت هستند. حتی بخشهایی داریم که گویی قهرمان به زبان خیلی ساده کارکرد مغز را توضیح میدهد. داستان خردخرد و بهصورت استقرایی از میان خیالپردازیهای قهرمان رمان خودش را نشان میدهد البته گاهی بهسختی میتوان مرز میان خیال و واقعیت را در اثر پیدا کرد. بسیاری از مسایل کامل بیان نشده که البته این طبیعی است و میزان اطلاعاتی که در رمان ارایه میشود با منطق محدودیتهای درک قهرمان تطابق دارد، حرفهایی که گاهی عیان و گاه در پس پرده گفته میشود.
کارکرد شخصیتها
نویسنده کتاب «یک مناظرهی سیاسی کهن» درباره کارکرد شخصیتها گفت: شخصیتهای رمان، هر یک بنا به کارکردی و با هدف نمایانکردن جلوهای از سفرهای ذهنی شخصیت به وجود آمدهاند. مهمترین شخصیت بعد از خود قهرمان شاید مسترغم باشد، چوبسیگاری که از آدمهای اطراف قهرمان مهمتر و پرکاربردتر است. پدری که غایب است اما حضور مؤثری دارد و صدایش را در چوبسیگار برای فرزندش جا گذاشته است. وجود الیاس چه امکانی در اختیار ما میگذارد؟ وقتی قرار است این شخصیت از خودش بگوید ما میتوانیم با احساسات حقیقتاً بِکری مواجه بشویم که این قهرمان بهدلیل شرایط جسمی و روحی دارد. بهترین نمونه این کارکرد جایی است که الیاس در مورد ابریشم، ارتباط خودش با وی و احساس خودش با او حرف میزند. در این صحنهها نویسنده با کمک قهرمان بکرترین و غریزیترین احساسات انسان را نسبت به جنس مخالف خودش نشان میدهد؛ درواقع خضوع عاشق در برابر معشوق، معرفت عاشقانه و تمام ویژگیهای این رابطه که کاملاً غریزی هستند نمایش داده میشود. قهرمان با توجه به شرایط فیزیکی و ذهنی در چشم دیگران همیشه کودک است، کودکی که قرار است همیشه کودک باقی بماند. نویسنده هوشمندانه برای الیاس شغلی هم در نظر گرفته است تا با دیگران ارتباط داشته باشد و الیاس به دلیل کودکبودن و کودکماندن به آدمها حس امنیت میدهد. نویسنده از این مزیت گاهی بهره کافی برده و خردهروایتهایی را که بعضاً شیرین هم هستند برای ما نقل میکند، روایتهایی که قرار است از فیلتر ذهن قهرمان رد بشود و بهترین نمونه این روایت، داستانهایی است که خیلی کوتاه اما تأثیرگذار درباره خاله خمار نقل میشود.
خیالباز رمانی با نشانههای رومانتیسم
وی همچنین عنوان کرد: احمد حسنزاده مثل سایر آثارش سعی کرده است از دغدغههایش حرف بزند، دغدغههایی که در آثار وی تکرار میشوند نظیر نفت و تاریخ و جغرافیای آن. دغدغههای ذهن نویسنده، هر بار و در هر اثر کاملتر و بالغانهتر نمود پیدا میکنند. همچنین جنبههای آشکاری از رمانتیسم در رمان دیده میشود و با توجه به اینکه این روزها اکثریت بهاشتباه، بهتحقیر رمانتیسم مشغول هستند کاری که نویسنده کرده شهامت میخواسته است.
سلیمانی افزود: من با خواندن رمان گاهی دچار ملال شدم و گاهی احساس کردم کشش لازم را برایم ندارد اما نکته بسیار مهمی که در مورد این رمان باید بگویم این است که جزو معدود نمونههای رمان ذهنی هست که در مجموع موفق بوده است. نوشتن این رمان فقط از یک خیالباز حرفهای برمیآید.
در پایان نشست، احمد حسنزاده در پاسخ به این پرسش که آیا اکنون مشغول نوشتن داستانی هست یا خیر؟ گفت: بله مجموعه داستانی دارم که البته هنوز برای انتشارش به یگانگی با خود نرسیدهام اما بهتازگی مجموعه داستان «آه ای مامان» توسط نشر نایئری به زبان ارمنی ترجمه شده است و همچنین داستانی از من به نام «آواز در تاریکی» در کتاب «زیر و رو» توسط ناشر مانوش منتشر شده است.»
نظر شما