«مارتیتا، به یادت میآورم» جدیدترین اثر ساندرا سینروس، نویسنده رمان «خانه خیابان منگو» است که بعد از یک دهه سکوت منتشر شده است. نویسنده آمریکایی-مکزیکی درباره این رمان و موضوعات دیگر صحبت کرده است.
«مارتیتا، به یادت میآورم» اولین رمان منتشر شده خانم سینروس پس از یک دهه است. داستان کورینا، هنرمند جوانی که در پاریس به دنبال رویاهای ادبی خود و نیز دوستان سابقش مارتیتا و پائولو است. زمان بین این سه دختر جدایی میافکند تا این که یک نامه خاطرات قدرتمندی را از روزهایی که با هم در شهر نورها گذراندهاند، به یادشان میآورد. در ادامه مصاحبه سندرا سیسنروس را با مجله فوربس به مناسبت انتشار رمان جدیدش میخوانیم.
معروفترین رمان شما با عنوان «خانهای در خیابان مانگو» و نیز مجموعه مقالات «خانه ای از آن خود» هردوی اینها در باره خانه است. چه چیزی برای شما به عنوان یک نویسنده الهامبخش این موضوع بوده است؟
در سالهای آغازین و بخش اول زندگیام با نه نفر در یک خانه بسیار شلوغ زندگی میکردم. سکوتی که جای خود را به هیاهوی برخاسته از صدای تلویزیون، رادیو، موسیقی و فریاد و سروصدا میداد. نمیتوانستم درک کنم که چرا هیچکس نمیخواست در آن خانه ساکت باشد.
الان خانه شما چهطور است؟
خیلی ساکت وآرام. اگر لپتاپی روشن باشد بسیار دقت میکنم که هیچ صدای موسیقی در پسزمینه نباشد. جز آوای پرندگان و باد و باران و شاید سگ کوچولویی که به این طرف و آن طرف میپرد. در ذهنم اما به موسیقی، به دیالوگها و گفتوگوها و نیز اتفاقهای گذشته گوش میدهم. به جملاتی که کنار هم میچینمشان و به صدای درختان و پرندگان.
چه چیزی الهامبخش نوشتن رمان «مارتیتا به یادت میآورم» بود؟
پاندمی. مارتیتا به پایان رساندن ماجراجویی 30 ساله بود. دیروز 30 سال شعر را به پایان رساندم. سوار هواپیما نمیشوم و هرچه بیشتر در سکون و بیحرکت باشم کارهای بیشتری انجام میدهم.
روایتهای این کتاب از طریق نامهها گفته میشود. آیا از رویدادهای واقعی الهام گرفته شده؟
من این زنها را در زندگی واقعی دیده و ملاقات کردهام اما یک ترکیب ایجاد کردم. آنها بیشتر از دو نفر بودند و زبانهای مختلفی را صحبت میکردند: ایتالیایی، صربی و کرواسی و انگلیسی کتابی و کوشیدم که همه آنها را با هم در این دو شخصیت بگنجانم. اما یک مارتیتای واقعی آن بیرون وجود دارد که منشا این داستان شد و من گمش کردهام. امیدوارم این داستان نامهی من به او باشد و بتوانم پیدایش کنم. نام خانوداگیاش را به یاد نمیآورم.
چرا از فرمت دوزبانه استفاده کردید. انگلیسی و اسپانیایی در یک کتاب یکسان؟
مارتیتا در ذهن من اسپانیایی صحبت میکند و وقتی من کتاب را به انگلیسی مینوشتم تلاش میکردم او را جوری بیافرینم که اسپانیایی به نظر برسد و عنوان کتاب همMartita, te recuerdo بود و همین اواخر مارتیتا به یادت میآورم به آن اضافه شد.
شما با دوست دیرینه و قدیمیتان لیلیانا والنزوئلا روی ترجمه اسپانیایی این اثر کار کردید؟
من فقط در نقش منتقدی روی شانه او بودم. تمام صفحات کتاب را میخواندم تا خطایی در آن نباشد. در واقع اولین بار بود که خودم هم دست به کار شدم بودم. در گذشته زیاد دخالت نمیکردم. اما این بار خودم هم در آشپزخانه بودم و دستهایم را به کار آغشتم. حقیقتا جذاب بود.
در گذشته چرا نسبت به این کار تردید داشتید؟
خب چون زبان اسپانیایی من محدود است. دیروز یک مصاحبه به زبان اسپانیایی داشتم و نتوانستم کلمات مناسب برای آنچه میخواستم بر زبان بیاورم را پیدا کنم. از پس صحبتهای محاورهای را برمیآیم اما سوالات کمی سنگینتر را نه، چون دایره لغاتم محدود است.
با این حال چند شعر جدید در کتاب جدیدم در اصل به اسپانیایی بود که به انگلیسی ترجمه کردم و حتما باید دوست اسپانیاییزبانم کنارم باشد و تصحیحام کند. اسپانیایی من امریکایی شده است. من دختر آنسوی مرزها هستم. میدانید؟
به عنوان یک هنرمند احساس نمیکنید که بیشتر در معرض دید عموم قرار گرفتهاید و و در جمع حضور داشتهاید؟
نه! چنین فکری نمیکنم. و این تنها راهی است که میدانم چطور بنویسم. اگر مقداری از رازها و فکرهای خصوصی کنار نکشم نوشتن اتفاق نمیافتد. حتی اگر صدای شخص دیگری در نوشتن باشم آنها باید چیزهایی را کشف کنند و ببینند که شخصا از صحبت درباره آنها میترسم. این طور است که متوجه میشوم دارم به چیزهایی خوبی در نوشتن میرسم.
مثل رفتن به داخل آب میماند. این کافی نیست که فقط سر و یا انگشتانتان را داخل آب فرو کنید. باید به عمق آب بروید. جامعه سبب شده که ما به عنوان یک زن، یک دختر و نیز به عنوان عاشق فکر کنیم که اجازه حرف زدن نداریم چه برسد به حرف زدن درباره مسائل مهم و خاص. من دوست ندارم خودم را سانسور کنم.
شما جایی گفته بودید که «من مینویسم زیرا جهانی که در آن زندگی میکنیم خانهای روی آتش است و مردمی که دوستشان داریم در حال سوختن. منظورتان از این گفته چه بود؟
هر کدام از ما به واسطه تجربههای زندگیهای شخصی و خصوصی خود زخمهایی بر روحمان داریم که تنها با عینک دیدگان خودمان قابل رویت است. ما آن خیابان را میشناسیم. آن آدرس را میدانیم و آن جامعه را و میدانیم که آنها در وضعیت وخیمی قرار دارند و ما تنها افرادی هستیم که برای نجات آنها فراخوانده شدهایم.
ممکن است خیلی طاقتفرسا به نظر برسد اما این زمانی است که ما باید کاری برای آن انجام دهیم. گاهی برخی میگویند ما نمیتوانیم کاری انجام دهم و فقط یک قطره درون ظرفی هستم. ما از شما نميخواهیم که ظرف را پر کنید. فقط مواظب قطره خودتان باشید و اگر هر کسی مواظب قطره خود باشد فکرش را بکنید چه تغییر عمدهای حاصل خواهد شد.
نظر شما