«شاید برگردم» رمانی از پژند سلیمانی است که به تازگی منتشر شده، مریم عربی نویسنده یادداشتی بر این کتاب نوشته و برای انتشار در اختیار ایبنا قرار داده است.
این یادداشت مجالی برای درست و نادرست اینگونه هنجارها و ناهنجارها نیست چراکه نویسنده داستان فقط قصد نشان دادن انسانهایی را دارد که در این شرایط و موقعیتها گرفتار شدهاند، باید تصمیم بگیرند و با واقعیتی که دقیقا معلوم نیست برخاسته از اتفاق است یا معانی افزوده بر اتفاق کنار بیایند.
در این کتاب نویسنده با موضوعی به شدت ملموس دست به گریبان شده است. جسارت این کار را در فرمی که انتخاب شده بهخوبی میتوان دریافت.
در این داستان زن در وجوه عاطفی از جمله مادرانگی و زنانگی در کنار نقش اجتماعی آنان در انتخاب علایق و خواستههای شغلی نشان داده شده است. گاه نویسنده به وجه همکاری و نوعدوستی آنان نیز پرداخته است. چیزی که از تمام این وجوه انسانی چهرهای آزارنده میسازد نگاه مردسالارانهای است که ذهن و جان زنان داستان را آکنده است و نویسنده بدون هیچ درشتنمایی آن را نشان داده است.
«فروغ» شخصیت زن داستان نویسندهای مشهور است که آواره خیابانهای شهر در پی «سپهر» گمشده خود تمام کودکان کار را سپهر میبیند. داستان هرچند با صدای فروغ شروع میشود ولی تنها صدای داستان از آنِ فروغ نیست. «رویا» داستاننویس جوانی است که سرخورده از عشق از آلمان به وطن خود برگشته و دنبال نوشتن داستان مادر خویش است. او هم صدای خودش را دارد.
کتاب تنها داستان فروغ نیست بلکه داستان رویا هم هست و با ماجرای رویا هم تمام میشود. «رویا»هایی که در بین آرزوهای خویش و مادربودن و زن بودن درمیمانند یا اگر جلو هم بروند، زخم میخورند.
نویسنده داستان فروغ پسر گمکرده و مطرود خانواده را همزمان یک فصل در میان با داستان رویا پیش میبرد که به دنبال درک احوالات دگرگون ناپدری خویش و رازهای اوست. رویا که بعد از مرگ ناپدری به صندوقچه او دست پیدا میکند از اسرار مگوی این مرد باخبر شده، جواب سرگشتگی او را از بین نامهها و عکسهای درون صندوقچه بهم میبافد. نتیجه میشود داستانی که برنده مسابقه بهترین کتاب هم میشود. رویا فروغ داستانی خویش را که برخاسته از دلنوشتههای ناپدری است به فروغ داستاننویس مشهور پیوند میزند چراکه به گفته مارتین از هر چیزی میخواهد داستان بسازد. رویا با نوشتن این داستان به دنیای فروغ مشهور که میتواند یکی از آمال خودش باشد پا میگذارد. او که جوانی است جویای نام لحظه لحظه مسیر حرکت خویش را در زندگی عاشقانه و سخت فروغ میبیند ولی عقب نمیکشد و دست از هدف خویش برنمیدارد.
در رمان «شاید برگردم» با یک داستان خطی مواجه نیستیم. رمانی مدرن که توانسته از مرز عینیات گذشته و به درون شخصیتهای خویش نفوذ کند. خواننده واقعیت را از ذهن خلاق رویا میبیند و گاه شک میکند فروغ وجودی واقعی دارد یا نه. هرچه هست فروغ چه شخصیت برساخته ذهن رویا باشد چه واقعی، مخاطب شک ندارد که فروغ زندگی نزیسته رویاست. هرآنچه رویا از آن ترسان و گریزان است ولی با عشق به سمتش پیش میرود.
استفاده از طرح گل و بلبل در برخی جاهای داستان از جمله پارچه لباس رویا در مهمانی که وسیله گفتگو و شروع دوستی رویا و فروغ میشود تا طرح روی صندوقچه مرموز زیر تخت رویا، کنایه از گل و بلبل بودن دنیا دارد. این دو زن سرخورده از عشق هریک در مورد این گل و بلبل نظری متفاوت دارند. یکی بلبل خود را میستاید و دیگری با شک و تردید به آن مینگرد و همه را یکی میداند. حتی به بلبل روی صندوقچه هم شک دارد که اینهمه عشق و سرگشتگی را از کجا آورده است.
صدا و سایه از دیگر چیزهایی است که نویسنده در پرداخت فرم داستانی از آنها استفاده کرده است. شیوه هشتکگذاری نام فصلها که برگرفته از خصوصیت یکی از شخصیتهای داستان است همراه صدای کسانی که هستند یا کسانی که نیستند فرمی است که علاوه بر کشش تاحدی مسیر فکری نویسنده را در آن فصل مشخص میکند. با این روش خواننده بین راویان پی در پی سرگردان نخواهد شد. نویسنده در ابتدای هر فصل چند کلمه با خواننده در میان میگذارد. از سایه افکار رویا که هر لحظه همراهش هستند و رهایش نمیکنند میگوید.
نویسنده با درهم شکستن زمان و تلفیق دو داستان و آمیختگی واقعیت و خیال به راحتی توانسته داستان را از مرزهای یک داستان رئال برکشیده و واقعیت عینی را نه از ذهن خودش که از ذهن یکی از شخصیتها هم بگذراند. بارها در طول داستان از زبان رویا یا فروغ میشنویم که اگر این، داستان من بود چگونه مینوشتم و چگونه آن را به پایان میرساندم. مخاطب گاه در میماند صدای نویسنده را میشنود که خود داستاننویس است یا فروغ داستاننویس یا رویای داستاننویس را؟ در هم آمیختگی این سه بر جذابیت فرمی داستان میافزاید.
داستان در هر فصل بین اول شخص با راویِ رویا و دانای کل محدود گاه به ذهن رویا و گاه به ذهن فروغ تا نیمههای کتاب، خواننده را با ماجرای اکنون داستان و گذشته رویا آشنا میکند. از فصلی که راوی اول شخص، فروغ میشود در کنار حال داستانی با گذشته فروغ و قبل از دوره آموزش داستاننویسی او در پاریس همراه میشویم. از این به بعد در یک پنجم پایانی با راویان مختلف اول شخص (فروغ، رویا، سپهر) گذشته فروغ و رویا کنار حال داستانی پیش میرود. چه بر فروغ گذشته و چطور به این فروپاشی رسیده است و آیا رویا تاب اینگونه زندگی را خواهد داشت؟ این سوالی است که از نیمههای کتاب با شما همراه شده و در فصلهای آخر، شما هستید که تصمیم میگیرید بر سر هدف خویش بمانید یا برگردید.
رمان «شاید برگردم» را نشر سیب سرخ در یکصدو هشت صفحه در تابستان 1399 به چاپ رسانده است.
نظر شما