نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه ۳۱ تیر ماه به نقد و بررسی کتاب «قرن دیوانهی من» اختصاص داشت که با حضور رضا علیزاده، صادق وفایی و سیدعلیرضا بهشتیشیرازی در مرکز فرهنگی شهر کتاب بهصورت مجازی برگزار شد.
او در بخش دیگری از سخنان خود گفت: کلیما مینویسد که هر هنری میتواند از تجربهی زندگی نویسنده یا از رویای او زاده شود. رویایی که به واقعیت ارتقا مییابد. او در این کتاب به مواردی چون بیعلاقگی به سیاست و درعینحال غیرمستقیم وارد سیاست شدن، فعالیتهای روزنامهنگاری، گذراندن سالهایی از زندگی در آمریکا، منتشر نشدن آثارش در چک در دوران کمونیستی، رابطهی سیاست با ادبیات، سابقهی آشنایی با آثار نویسندگان و شاعران غربی و بعدها ملاقات با آنها، تأثیر پذیرفتن از جهانبینی و سبک برخی نویسندگان غربی، آرا و سرگذشت برخی نویسندگان و متفکران چک از قبیل واتسلاو هاول، یان پاتوچکا، کارل چاپک، بهومیل هرابال و واتسولیک، وظیفهی دانشگاه و جایگاه دانشگاه چارلز پراگ در ساختار علمی چک، سالهای خفقان، مرگ استالین، برخی نمایشنامههای خود، اشاره میکند. او اوضاعواحوال چک و خودش را تا زمان ریاست جمهوری واتسلاو هاول شرح میدهد.
کلیما؛ نماینده فرهنگی چک
یوزف ریختار، سفیر چک در ایران، به مناسبت این نشست پیامی فرستاده بود. در بخشی از این پیام آمده است: ایوان کلیما یکی از نویسندگان برجستهی ادبیات معاصر چک و نویسندهی بیش از چهل رمان، مجموعهی داستان کوتاه، نمایشنامه و کتاب و مقاله است. کارهای او به ۳۲ زبان ترجمه شده و در سراسر جهان جوایز زیادی دریافت کرده است. کتاب «قرن دیوانهی من» ایوان کلیما یازده سال پیش به زبان چک منتشر شد و مجموعهای از مقالهها و خاطرات است که در آن نویسنده زندگی خود را از کودکی تا کهنسالی روایت کرده و با جزئیات بیشتر نظرات خود را دربارهی موضوعات مرتبط با اجتماع، تاریخ، تفکر، امور سیاسی، کمونیسم و آزادی بیان میکند.
او مینویسد: برای ما چکها باعث خوشحالی و افتخار است که دارای نمایندگان فرهنگیای همچون ایوان کلیما هستیم که آثار خود را در سراسر جهان و ایران به نمایش میگذارند... ایوان کلیما نویسندهی شجاعی است که میتواند بخشهای مشکلزای تاریخ ما را از طریق تجربهی شخصی خود توصیف کند. افکار و ایدههای او در کار خود پیام مهمی برای بشریت به همراه دارد. اینکه چگونه زندگی خود را با احترام به سایر افراد بهخوبی دنبال کنیم و درعینحال، هویت خودمان را از دست ندهیم. این بدین معناست که افرادی مانند او میتوانند به ما نشان بدهند که چگونه میتوانیم شخصیت اخلاقی بهتری داشته باشیم که آمادهی ایفای نقش مهم در جامعه باشد. هر جامعهای باید اندیشههای افرادی چون ایوان کلیما را درک کند. به همین دلیل خوشحالم که ایدههای او در سراسر جهان منتشر شده است. همچنین بسیار خوشحالم که این ایدهها به زبان فارسی نیز در اختیار خوانندهی ایرانی است.
بیرحمانهترین و دیوانهترین قرن تاریخ
زوزانا کریهووا، مدیر بخش زبان و ادبیات فارسی دانشگاه چارلز پراگ، به مناسبت این نشست یادداشتی برای مرکز فرهنگی شهر کتاب ارسال کرده بود که در بخشی از آن آمده است: نسخهی چکی «قرن دیوانه من» تقریباً دو برابر نسخهی انگلیسی است. نسخهی فارسی نیز، تا جایی که من متوجه شدهام، از نسخهی انگلیسی ترجمه شده است. کلیما در این کتاب، افزون بر بازگویی خاطرات زندگی شخصی خود در آن دوران پرتلاطم و تأکید بر معتقدات اخلاقی با نثری ساده، از کلیشه هم میپرهیزد. او تمایلات ایدئولوژیک خود را به شیوهی انتقادی و به دور از احساسات دروغین بیان میکند. بهخصوص، زمانیکه دربارهی دخالت خود در جنبشهای کمونیستی سخن میگوید. او تلاش میکند تا از آنچه موجب پیوستن او به حزب کمونیست شده پرده بردارد.
او پس از مرور بخشهایی از زندگی ایوان کلیما، اظهار داشت: بسیاری از خوانندگان «قرن دیوانهی من» کلیما میپرسند، چرا کلیما خاطراتش را با این عنوان عجیب خوانده است. کلیما در یکی از مصاحبههایش گفت: «چون دیوانه بود! بسیاری از جنگها، قتلها، کشتار و دیکتاتوریهای احمقانه فراوانی در آن رخ داده بود. و کل قرن را فرا گرفته بود. با جنگ دیوانهوار، جنگ جهانی اول، در سال ۱۹۱۴ آغاز شد، سپس در آلمان، ایتالیا و پس از آن در اتحاد جماهیر شوروی ادامه یافت. دوران کمونیسم تقریباً تا پایان دههی ۱۹۸۰ ادامه داشت. در این میان قتلهای بسیاری در آفریقا، کامبوج، البته در چین اتفاق افتاد. بنابراین از برخی جهات واقعاً بیرحمانهترین و دیوانهترین قرن تاریخ بود». کلیما در سفری که چند سال پیش به نیویورک داشت، به اظهارات خود چنین افزود: «گاهی به نظر مضحکوار دیوانه میآید، ولی بیشتر، دیوانهوار دیوانه بود».
قرن دیوانهی همه
صادق وفایی سخنان خود را با اشاره به آثاری چون فیلم «زندگی دیگران» فون دونرسمارک، رمان «سبکی تحملناپذیر هستی» میلان کوندرا و فیلم اقتباسی آن، کتاب «ادبیات علیه استبداد» پیتر فین و برخی آثار خود ایوان کلیما آغاز کرد که خواندن رمان «قرن دیوانهی من» برای او تداعی کرده است و در ادامه اظهار داشت: فرازهایی از این کتاب اعترافی است. تا جایی که میدانم کلیما برای اولین بار در این کتاب دربارهی این سخن میگوید که در جوانی عضو حزب کمونیست بوده است. او در فرازهای اعترافی این اثر دربارهی چرایی پیوستن به حزب کمونیست و گسستن از آن و رابطهی خود با اسلاو هاول و سایر نویسندگان عضو منشور ۷۷ مبسوط توضیح میدهد.
او افزود: یکی از نقاط برجستهی این کتاب بیان این مفهوم است که نازیها و کمونیستها در ماهیت باهم هیچ فرقی ندارند. چنانکه مردمانی که روزگاری در اردوگاههای نازی در آستانهی منتقل شدن به آشوویتس یا رفتن به شرق بودند، در زمان دیگری در اردوگاههای کاری اجباری در هراس از مرگ بودند و استالین و کمونیستها تهدیدشان میکردند.
همچنین، کلیما در اینجا تحولات قرن بیستم و برههای از زمان را روایت میکند که بارها آن را «قرن دیوانهی من» میخواند. افزون بر این، کتاب سرشار از کنایههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است. در تصویری که کلیما از کمونیستها ارائه میدهد، کمونیستها دنبال مقصر واقعی نبودند که افرادی تنگنظر بودند که برای آدمها پروندهسازی میکردند. همچنین، تفاوت جهان غرب (آزاد) و جهان کمونیستی در فرازهایی از این اثر در قالب تقابلهای فرهنگ آلمان-فرهنگ چکی، فرهنگ آمریکایی-فرهنگ چکی، فرهنگ انگلیسی-فرهنگ چکی دیده میشود. کلیما این تقابلها را براساس اطلاعاتی صورتبندی میکند که در سفرهایی به انگلستان و آمریکا و مطالعات خود به دست آورده است.
او تأکید کرد: کلیما با قلم خود کمونیستها را محکوم میکند، اما هیچوقت به سمت غرب غش نمیکند. وقتی از تظاهرات مردم در هاید پارک لندن سخن میگوید، از لفظ «آزادی ظاهری» استفاده میکند و باور دارد این تظاهرات و شلوغکارهایها برای دموکراسی واقعی کافی نیست.
وفایی ضمن اشاره به اینکه کلیما در بخشهایی از «قرن دیوانهی من» به معرفی کافکای واقعی (نه کافکای اسطورهای) پرداخته است، افزود: کلیما آدمی آرام و به گفتهی خودش به پشتوانهی میراث خانوادگی پرهیزکار است. او تقدیرباور و در داستانهای کوتاه و یادداشتهایش خداجو است. عشق از مؤلفههای مهم نوشتههای او است، اما عشقی که ارائه میدهد، عشقی منزه از غرایز و امیال انسانی است. او بهدنبال زیباییها است. حتی در مصاحبهای میگوید پس از انقلاب مخملی و ورود هر نوع کتابی به بازار کتاب چک، زیباییشناسی چکها هم تغییر کرده است. او بههیچوجه ادبیات در تبعید یا نوشتن برای مخاطب خارجی را قبول ندارد و همیشه برای مردم چک نوشته و مینویسد.
او بیان داشت: این کتاب نشان میدهد که نوشتن چهقدر برای کلیما ارزش دارد. قصهگویی از زمان اسارت در اردوگاه ترزین اشتات برای او مهم بوده است و حتی با دوستی در نظر داشته در اردوگاه باشگاه قصهخوانی و قصهگویی راه بیندازد. بعد از اسارت، در دوران بیماری کتابهای زیادی میخواند و بعدها، برای بچههای خودش صدها قصههای پریان مندرآوردی میگوید. بعدازآن هم وارد داستاننویسی میشود. این کتاب برای افراد مستعد و علاقهمند به داستاننویسی سرشار از درسهایی برای نوشتن است. خود کلیما کتابش را با این جملات به پایان میرساند: میخواستم کاری انجام بدهم که لااقل کمی دربارهی آن میدانستم: نوشتن.
وفایی با تأکید بر غربزده نبودن کلیما، توضیح داد: کلیما در مقابل محدودیتهای کشورهای کمونیستی از رویاروی شدن با نوعی فراوانی و تنوع در امریکا سخن میگوید، اما این باعث نمیشود که به سمت غرب متمایل شود. او اشاره میکند که در این کشورها هم فقط نوعی آزادی ظاهری وجود دارد. اگر کشورهای کمونیستزده مردم و نویسندگان را از آثار غرب میترساندند و با اتهام غربزدگی و در ارتباط بودن با آنها دستگیرشان میکردند، همزمان سناتوری آمریکایی مککارتیسم به راه انداخت و بسیاری از هنرمندان هالیوودی را براساس شائبهی ارتباط با کمونیستها دستگیر و از کار بیکار کرد. بنابراین، جهانی که کلیما روایت میکند، بهنوعی جامعیت دارد و فقط متوجه اوضاع یک محدودهی جغرافیایی نیست.
نبوغ تصمیمگیری
علیرضا بهشتی اظهار داشت: کلیما با «عشق و زباله» در دنیا به شهرت رسید، درحالیکه در ایران با انتشار «روح پراگ» مورد استقبال قرار گرفت. به نظر میرسد، خوانندهی ایرانی با مسائل زادگاه کلیما قدری همذاتپنداری میکند. پس، شاید «قرن دیوانهی من» یکی از مناسبترین کتابهای کلیما برای مخاطب ایرانی باشد. این اثر زندگینامهی خودنوشت کلیما از اوایل زندگی تا انقراض نظام سوسیالیستی در چکسلواکی است. او تصویر کاملی از چکسلواکی دورهی جنگ، سلطه نازیها و دورهی سوسیالیستی راینهارد میدهد.
او در ادامه گفت: توجه ویژهی اروپای شرقی به آثار رماننویسان و روشنفکران چک به فضای دههی ۶۰ و ۷۰ میلادی و جنگ سرد برمیگردد. بعد از جنگ جهانی دوم، مسالهی سوسیالیسم برای جهان به موضوعی وجودی تبدیل شد و جداً نظام لیبرال دموکراسی غربی را تهدید میکرد. به همین سبب، در دههی ۱۹۵۰ در آمریکا با مککارتیسم مواجه میشویم که البته، مشکل را تشدید میکند. دههی ۱۹۶۰ در جهان غرب دورهی عصیان است. کلیما توضیح میدهد که در آن دوره، داشتن و خواندن «کتاب سرخ» مائو برای هر روشنفکری در پاریس مایهی اعتبار بود یا در امریکا، دانشجویان روی پل منتهی به دانشگاه داس و چکش کشیده بودند و پوشیدن تیشرتهایی با تصویر کاسترو و چهگوارا معمول بود. حکومتها در مقابل این روند بیکار نمینشینند و به اقداماتی چون کاهش شدید نابرابری روی میآورند. این تا جایی ادامه مییابد که غرب در دههی ۱۹۷۰ به حداقل نابرابری خود میرسد. البته، بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ریگان و تاچر روی کار آمدند و روند را کاملاً معکوس کردند.
بهشتی توضیح داد: یکی از عرصههای مقابله عرصهی روشنفکری بود. باید توجه داشته باشیم که در اوایل دههی ۱۹۶۰ دوبچک با شعار سوسیالیسم و چهرهای انسانی در چکسلواکی روی کار آمد و در دورهی کوتاهِ معروف به «بهار پراگ» بر سر کار بود. با توجه به انتقاداتی که از کمونیسم و سوسیالیسم و تجارب بلوک شرق میشد، این امر در سراسر دنیا بسیار موردتوجه نیروهای چپ قرار گرفت. اما بعدازآن، شوروی و کشورهای عضو پیمان ورشو به این کشور حمله کردند و دوبچک را کنار گذاشتند. افرادی مثل کلیما که در این دوره به لحاظ سیاسی فعال بودند، بعد از برکناری دوبچک، بهسبب نقشآفرینی در بهار پراگ در فهرست بلندبالای نویسندگان و مؤلفان ممنوع از کار قرار گرفتند. کلیما توضیح میدهد که بسیاری از این مؤلفان ناچار به کارهایی مثل دربانی هتل و رفتگری و نگهبانی روی آورند. خود او مدتی خدمتکار بیمارستان بوده و مدتی رفتگری میکند که «عشق و زباله» را از روی همین تجربه مینویسد.
او ادامه داد: ناشران غربی در مبارزهی وجودی برای رشد جبههی چپ آثار نویسندگان چک را دست میگرفتند. در همین راستا، نویسندگان بزرگی مثل میلر و بکت در نقش توریست به پراگ میرفتند، مهمان نویسندهها میشدند و در بازگشت افکار و آثار آنها را تبلیغ میکردند. در واقع، این کار بیش از آنکه برای بالابردن این افراد در فضای چکسلواکی باشد، برای مصرف داخلی غرب بود. اینکه همان نویسندهای از داخل بلوک شرق گزارشهای تکاندهنده بدهد که خودش از نیروهای مؤثر بهار پراگ بوده و زمانی به سوسیالیسم دلبستگی داشته است، در فضای روشنفکری تأثیرگذارتر بود.
او تصریح کرد: کلیما از رسانههای غربی گله میکند که نویسندگان چک را براساس هنر یا مایهی ادبی داستانهایشان ارزیابی نمیکنند و در عوض بر اساس حمله به سوسیالیسم موردتوجه واقع میشوند. اما این به سکوی پرشی برای نویسندگان تبدیل شد و بعد از پاک شدن مسالهی سوسیالیسم، برخی از اینان، از قبیل کلیما و کوندرا، با توجه به برجستگی فکری و هنری خود همچنان موقعیت خودشان را در فضای فکری جهانی حفظ کردند. در سطح جهانی، منتقدان ادبی مزیت کلیما را تبحر در گزارشنویسی دانستهاند و من خصوصیات و تجارب شخصی او را هم اضافه میکنم.
او در بخش دیگری از سخنان خود اظهار داشت: بعد از حمله، شوروی یک دورهی فترت پیش میآید و کلیما دوباره برای نشریات مقالات مهمی مینویسد. هنوز فضا باز است که برای تدریس ادبیات چک به امریکا دعوت میشود. و وقتی شوروی فضا را کامل میبندد، هنوز بخش زیادی از برنامهی درسی کلیما در امریکا باقیمانده است. بازهم، کلیما موقعیتهای کاری دیگر را نمیپذیرد و به اصرار اطرافیان برای ماندن توجهی نمیکند و بازمیگردد. این در نظر من تجربهی بزرگی است. شاید وجود فیزیکی هنرمندی که مخاطب خودش را از دست بدهد سالم بماند، اما وجود هنری او فرسوده و مضمحل میشود. اگر کلیما دعوتها را قبول کرده بود، قطعاً این کسی نبود که امروز کل جهان به لحاظ ادبی و هنری میشناسد. افزون بر اینها، وقتی سوسیالیسم در چکسلواکی تمام میشود و همهی دوستان کلیما به مقامهای بالای حکومتی میرسند، او هیچ مقام انتصابی یا انتخابیای را قبول نمیکند و در هیچ حزبی وارد نمیشود. او در این دوره، تصمیم میگیرد کاری انجام بدهد که لااقل کمی دربارهی آن میداند: نوشتن. این از نظر من، نبوغ تصمیمگیری کلیما است.
شهادت کلاه زمستانی
رضا علیزاده آشنایی خود با ادبیات چک را به آثار فرانتس کافکا و میلان کوندرا مربوط دانست و اظهار داشت: کلیما در این کتاب میکوشد توضیح بدهد که چرا دیگر کمونیست نیست. او از تصفیههای قومی در دوران اشغال نازیها شروع میکند و با دوران جنگ و انقلاب و رویدادهای پس از آن ادامه میدهد. گفتنی است که خانوادهی کلیما تا حدودی در این انقلاب سهم داشتند. دو دایی او از کمونیستهای سرشناس بودند و پدرش حداقل در دورهای گرایشهای کمونیستی داشت. کلیما دوران جنگ را هم تجربه کرده است، اما از نسل نویسندگان بعد از جنگ و برآمده از نظام کمونیستی است. در آن زمان، نویسندگان جوان تربیت میشدند تا در برابر نویسندگان قبلی متعلق به دوران بورژوازی و امپراتوری اتریش-مجارستان قرار گیرند.
او دربارهی ارتباط کافکا و کلیما گفت: کافکا به زبان آلمانی مینوشت، اما کلیما باور دارد که چنگال پراگ نویسندگان را وادار میکند در سنت خودشان بنویسند. گفته میشود که کافکا در «قصر» یا «قلعه» نوعی دید آیندهنگرانه داشته و دوران کمونیستی را پیشبینی کرده است. قهرمانان کافکا در بوروکراسی عجیبوغریبی گیر افتادهاند که آنها را در دایرهای بسته سرگردان کرده است. این امر در آثار میلان کوندرا و کلیما و برخی نویسندگان دیگر هم دیده میشود. کلیما در این کتاب به پلاتهایی از نمایشنامههای خودش اشاره میکند که به وضوح دنیایی کافکایی دارند. البته، این بار این مسائل در واقعیت بروز یافته است.
علیزاده گفت: داستان «کلاه کلمنتیس» کوندرا ازاینقرار است که در روزی سرد و برفی، گوتوالد، دبیرکل حزب، در جمعی از ایوان کاخ برای جمعی از هواداران انقلاب سخنرانی میکند و اعضای کمیتهی مرکزی حزب در کنار او هستند. در این میان، کلمنتیس کلاه خودش را در میآورد و بر سر گوتوالد میگذارد تا در آن سرما راحت باشد. عکسی از این سخنرانی گرفته میشود. در گذر زمان، اعضای کمیتهی مرکزی حزب، از جمله کلمنتیس، یکبهیک تصفیه (اعدام) و حتی از عکس حذف میشوند. این بارها و بارها در تاریخ تکرار شده است. استالین یکییکی اعضای حزب کمونیست را حذف کرد، در دههی پنجاه انقلابیان چک همین تجربه را از سر گذراندند و کشورهای کمونیستی دیگر مثل مجارستان و لهستان یا انقلاب کبیر فرانسه نیز در همین ورطه فروافتادند. در پایان، گویی گوتوالد بهتنهایی در ایوان سخنرانی میکرده است، ولی کلاه کلمنتس هنوز روی سر او است و این نشان میدهد که نمیتوان با روتوش چند عکس اینها را از تاریخ حذف کرد. کوندرا در «کلاه کلمنتیس» به اعترافات، خودزنیها یا خودانتقادیهایی اشاره میکند که اعضای کمونیستی به آن وادار میشوند. او این موارد را با نهاد بشر مرتبط میکند و باور دارد که اینها در ضمیر انسان وجود دارد و اگر اجازه بدهیم بروز پیدا میکند، چه در نظام کمونیستی چه در نظامی دیگر. برای همین آثار کافکا اینچنین عینیت پیدا میکند. شاید کافکا واقعاً چنین تصوری از این رویدادها نداشت، اما شهود او چنین چیزهایی را پیشبینی کرده است.
او دربارهی «قرن دیوانهی من» گفت: در این کتاب چند مورد برای من خیلی جالب بود. یکی اینکه رژیم جدید نویسندگانی را برای قرار گرفتن مقابل نویسندگان قبلی تربیت میکند، اما همین نویسندگان تربیت شده با این نظم جدید در مقابل آنچه در برابر خود دیدند عصیان کردند؛ یعنی در برابر شرافت انسانی لکهدار شده، ارزشهای انسانی پایمالشده و منحرف شدن جامعهی آرمانیشان به فساد و تباهی. همچنین، مقایسهی دنیای آزاد با آنچه امروز با اسم اردوگاه سوسیالیستی یا کشورهای کمونیستی سوسیالیستی میشناسیم. معاصر با این رویدادها، در فرانسه انقلابی رقم میخورد که بزرگان آن مثل ژان پل سارتر به سوسیالیسم چشم امید دارند. چیزی در دنیای آزاد دل این متفکران را به درد آورده است. کلیما تعریف میکند که وقتی ژان پل سارتر از چکسلواکی دیدن میکند، واقعاً نمیداند چه بگوید. سارتر با شرمندگی از کمونیسم و سوسیالیسم بدون استالین سخن گفت، اما آیا بهراستی چنین چیزی امکانپذیر است؟ این برای خود نویسندگان چکسلواکی محل شک است.
علیزاده در پایان ضمن اشاره به خوب و خواندنی بودن برگردانِ بهشتی گفت: تا پیشازاین، تصور میکردم نویسندگان چک در نتیجهی رقابتهای داخل حزب فرصت ظهور و بروز پیدا کردند. اما با خواندن این کتاب متوجه شدم که تضادهای درونی موجود در این حزب واقعاً به مسائل ادبی این نویسندگان ربطی نداشته است. بهار پراگ کنش و واکنش درونی جامعه بوده است، نه از سطوح بالای حزب کمونیست که از ادبیات هیچ نمیدانستند و نویسندگان را کارگر روح و اندیشه تصور میکردند.
نظر شما