سینا دادخواه، نویسنده در یادداشتی بر مجموعهداستان «چشم سگ» نوشت موقعیتهای داستانی عالیه عطایی، همگی لحظه خارج شدن از تعادل زندگی زنان و آشکار شدن حقایق وجودی آنها را به تصویر میکشند.
وقتی خشونت آن قدر درونی میشود که دیگر از متضادهایش نیز قابل تمییز دادن نیست، چه باید کرد؟ به نظر میرسد این پرسشیست که داستانهای عالیه عطایی، هر یک به نوعی سودای کنکاش و پاسخ دادن به آن را دارند. عطایی قصههای بزرگ را در ظرفهای کوچک خلاصه میکند. به «غریزه» و سائقهای نفسانی اجازه میدهد فراتر از تمهیدات نثری و روایی برای خودشان در داستانها جا باز کنند و انسانها را در حیات حیوانیشان، در سطح صفر بودن، با هم همنشین و مجاور کنند.
در داستان «ختم عمه هما» زنی نوعروس به دنبال برانگیختن توجه مردش است، اما به هنگام تدفین عمه شوهر... در داستان «شب سمرقند»، زنی آرام و خلوتگزیده با گذشتهای مرموز در مسجدی نشسته است، و ساعتی بعد قرار است یک عملیات تعقیب و گریز تمام عیار را کلید بزند. در «پسخانه» متروی تهران شاهد خطر حملهای تروریستی با محوریت یک زن است. تا اینجا مخاطب داستانها به روشنی فهمیده که در درجه اول با داستان «زنان» -قطعا از نوع غیرآپارتمانی- طرف است. همین طور نیاز به هوشیاری ویژه ندارد که فضای چندزمانه، چندرگه و چندپهلوی ایرانی-افغانی نیز بر داستانها حاکم است. اما چیزی که فراتر از این قیاسهای ابتدایی به چشم خواننده دقیقتر خواهد آمد، تبحر و تمرکز نویسنده در قرار دادن شخصیتهای خود در «زمان نادرست» و «مکان نادرست» زندگی و به تبع آن زمان درست و مکان درست به لحاظ نمایشی و داستانی است. موقعیتهای داستانی عالیه عطایی، همگی لحظه خارج شدن از تعادل زندگی زنان و آشکار شدن حقایق وجودی آنها را به تصویر میکشند.
به نظر میرسد نویسنده چنان به این مهارت دراماتیک در خلق موقعیتهای عینی و پر از کشمکش واقف است که ترجیح میدهد در نثر خود به سمت یک زبان داستانی مبتنی بر زبان معیار، روشن، سرراست و صریح حرکت کند، تا شاید به جای شگردهای نثرپردازانه، جا برای تخیل دراماتیک در ذهن مخاطب باز کند. و به اعتقاد من این کاریست که در چها داستان اول کتاب با هنرمندی تمام به انجام رسیده است. درباره سه داستان دیگر کتاب، اگرچه ظاهرا با گونهای عقبنشینی از پرداخت دراماتیک به نفع اجراهای فرمالیستیتر و صناعتمندانهتر مواجهیم، اما همچنان با اطمینان میتوان گفت که زیستجهان «نئوکلاسیک» عطایی در هنر قصهگویی، گرههای بسیاری برای گشایش نزد مخاطب خود دارد...
به عبارت دیگر، انگار هفت داستان کتاب، در سیری درونی، هفت پرده کوتاه از زندگی و مرگ، عشق و نفرت، صلح و جنگ، مرد و زن، بر صحنهای آشنا و غریب هستند. اینجا ایران است. اینجا افغانستان است. آسیای میانه است. خاورمیانه است... و آیا ما بار دیگر زمان و مکان درست خود را باز خواهیم یافت؟ رمان و داستان کوتاه و به طریق اولی هنر، هرگز قادر به توقف هیچ چیز در جهان واقع نبودهاند. اما شاید آشنازدایی از بداهت واقعیت، چیزی باشد که در این روزگار بیش از هر چیز دیگر به آن احتیاج داریم و اگر چنین است باید گفت عالیه عطایی با تکیه بر رئالیسم پرخون نمایشیاش و رجوع مکرر به موتیفهای ناتورالیستی، گامی بلند برای پردهبرداری از «حاد واقعیت» زندگی امروز ما برداشته است.
نظر شما