دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۸ - ۰۹:۲۵
چرا شرح نهج‌البلاغه‌ای منسوب به جهانگیرخان ورد زبان‌ها شد؟

رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی گفت: در شرح حال جهانگیرخان به تواتر این روایت نقل است که به تدریس نهج‌البلاغه نیز می‌پرداخته و شاید همین سبب شده نگارش شرح نهج‌البلاغه‌ای منسوب به ایشان، وردِ زبان‌ها شده و در آثاری چون الذریعه و طبقات اعلام‌الشیعه، آمده باشد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) حسن بلخاری قهی استاد دانشگاه تهران 
و رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در مراسمی که به مناسبت مرحوم میرزاجهانگیرخان قشقایی عصر روز گذشته 31شهریورماه در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی برگزار شد، سخنرانی خود با موضوع «حکمت زاهدانه و زُهد حکیمانه در نسبت میان جهانگیرخان قشقایی و نهج‌البلاغه» را ارائه کرد که مشروح متن این سخنرانی در ذیل آمده است:

«مرحوم آیت‌الله‌ رحیم ارباب (که انجمن آثار و مفاخر فرهنگی مفتخر به مراسم بزرگداشت ایشان در سال 1397 بود) از شاگردان طراز اولِ مرحوم جهانگیرخان قشقایی، در روایتی آورده است: «اولین روزی که در درس ایشان حاضر شدم، خان این عبارت را خواندند: «یَعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ، وَ مَعَاصِیَ الْعِبَادِ فِی الْخَلَوَاتِ، وَ اخْتِلاَفَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ»، (خداوند آواز وحوش را در بیابان‌ها و گناهان بندگان را در نهان‌ها و آمد و شد ماهیان را در دریاهاى ژرف و تلاطم امواج آب را با وزش تندبادها خبر دارد) این عبارت از نهج‌البلاغه را خواندند و رفتند توی علم باری، و جزئیات درسشان حکمت بود.» (زندگانی حکیم جهانگیرخان قشقایی، ص 58). 

مرحوم شهید مطهری نیز در کتاب سیری در نهج‌البلاغه از مرحوم حاج میرزاعلی شیرازی، استاد خویش در نهج‌البلاغه و از شاگردانِ طراز اول حکیم جهانگیرخان، یاد می‌کنند و او را به حقیقت عالم ربّانی می‌نامند: «او با نهج‌البلاغه می‌زیست با نهج‌البلاغه تنفس می‌کرد، روحش با این کتاب همدم بود، نبضش با این کتاب می‌زد و قلبش با این کتاب می‌طپید. جمله‌های این کتاب وردِ زبانش بود و به آنها استشهاد می‌نمود. غالباً جریان کلمات نهج‌البلاغه بر زبانش با جریان سرشک از چشمانش به محاسن سپیدش همراه بود. برای ما درگیری او با نهج‌البلاغه که از ما و هر چه در اطرافش بود می‌بُرید و غافل می‌شد منظره‌ای تماشایی و لذّت‌بخش و آموزنده بود. سخنِ دل را از صاحبدلی شنیدن تأثیر و جاذبه و کنش دیگری دارد. او نمونه‌ای عینی از سلف صالح بود؛ سخن علی (ع) درباره‌اش صادق می‌نمود: «وَ لَوْلاَ الاَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَهَ عَیْن، شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ، وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ. عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَادُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ.» و اگر خداوند برای اقامتشان در دنیا زمان معیّنی را مقرر نکرده بود، از شوقِ به ثواب و بیمِ از عذاب به اندازه چشم‌به‌هم‌زدنی روحشان در بدنشان قرار نمی‌گرفت. خداوند در باطنشان بزرگ، و غیر او در دیدگانشان کوچک است. (خطبه 184، ص 141) و این مرحوم حاج میرزاعلی شیرازی که مطهری این‌گونه از او و عاشقی‌اش بر نهج‌البلاغه می‌گوید ـ چنان‌که گفتیم ـ شاگرد مرحوم جهانگیرخان قشقایی بوده و شاید این عشق به نهج‌البلاغه را از کلاسِ درسِ خان آموخته باشد.

در شرح حال جهانگیرخان به تواتر این روایت نقل است که به تدریس نهج‌البلاغه نیز می‌پرداخته و شاید همین سبب شده نگارش شرح نهج‌البلاغه‌ای منسوب به ایشان، وردِ زبان‌ها شده و در آثاری چون الذریعه و طبقات اعلام‌الشیعه، آمده باشد و گرچه محققان وجود چنین شرحی را منکر و علّت شهرت این خبر را توجّه خان، به شرح نهج‌البلاغه میرزا محمدباقر معروف به نواب دانسته و اصرارِ خان بر طبع و چاپ کتاب مزبور را علّت نسبت شرح نهج‌البلاغه و خان می‌دانند. اما مجموع روایات فوق (چه ایشان شرح نهج‌البلاغه را نگاشته چه ننگاشته باشد) قطعاً از یک مسئله حکایت دارند و آن اهمیّت فوق‌العاده نهج‌البلاغه و مباحثِ حکمی آن در نظر مرحوم جهانگیرخان بوده است؛ به‌ویژه با استناد به روایت اول این گفتار که در آن مرحوم ارباب، بزرگ‌ترین شاگردِ خان، به آغاز درس حکمت حکیم جهانگیر با گفته‌هایی از امیرالمؤمنین علی (ع) در نهج‌البلاغه اشارت نمودند و نیز این کلام شاگرد برجسته دیگر او جابری انصاری که: «در مدرسه صدر خدمت آن بزرگوار نهج‌البلاغه می‌خواندم و شرحی بر آن کتاب مستطاب می‌نوشت.» (همان، ص 64)
به هر حال در شرحِ حالِ حکمیِ جهانگیرخان قشقایی، حضور عمیق نهج‌البلاغه امری است غیرقابل کتمان و به‌غایت صریح.

ب) فلسفه از صدرای شیرازی به بعد و البته به سردمداری خود او، شدیداً میل شیعی شدن نمود و این معنا البته از بارقه‌های شخصیت منحصربه‌فرد ایشان بود. گرایش او به تفسیر قرآن و تألیف اثری چون شرح اصول کافی که از کتب اربعه شیعه در حدیث و روایت است، این گرایش را به صراحت نشان می‌دهد و البته محال است حکیمی چون صدرا به شرح اصول کافی بپردازد و مقدم بر آن به نهج‌البلاغه که در فرهنگ شیعی، پس از قرآن شامل و حامل عالی‌ترین معانی و مضامین است توجّه ننموده و بهره‌های عظیم نگرفته باشد. برخی محقّقان در باب تأثیرپذیری افکار فلسفی ملاصدرا از خطبه‌های امیرالمؤمنین علی (ع) در نهج‌البلاغه به‌ویژه در باب صفات باری‌تعالی تحقیقات و پژوهش‌هایی انجام داده‌اند. (به عنوان مثال نگارش دو پایان‌نامه با عناوین: «تأثیرپذیری افکار فلسفی ملاصدرا از سخنان امام علی(ع) در موضوع صفات باری تعالی» و «‌تحلیل اوصاف الهی در اندیشه ملاصدرا و تأثیرپذیری وی از نهج‌البلاغه»).

بنابراین اگر دوره 400 ساله گذشته را دوره تأسیس تقویت و تثبیت نظام صدرایی در ایران بدانیم آنگاه ظهور حکمایی که در کلام، فقه، تفسیر، زهد، تقوی و اخلاق بسیار برجسته هستند را قطعاً باید متأثر از چنین رویکردی در فلسفه صدرایی بدانیم. از آقا محمدرضا قمشه‌ای تا حاج ملاهادی سبزواری و از مرحوم جهانگیرخان قشقایی و ملا‌محمدکاشی تا مرحوم رحیم ارباب و حتی معاصرانی چون مرحوم آیت‌الله علامه سیدمحمدحسین طباطبایی و سیدجلال‌الدین آشتیانی، همه و همه، نشان بارزی از این دعوی‌اند.

بدون تردید مابین حکمای پس از صدرا با ما قبل او تفاوت بارزی وجود دارد و این تفاوت نه از متفاوت بودن حکمت یا شمول و وسعت آن بلکه از اخلاقی شدن حکمت و گرایش شدید به عرفان، اخلاق، زهد، تقوی و حتی فقه است.

به نظر می‌رسد پیوند حکمت، اخلاق و عرفان که با صدرا به اوج رسید و مهم‌تر جاری شدن خون شیعی در رگ و پی حکمت و برجسته شدن مؤلفه‌هایی چون نهج‌البلاغه و نیز پیروی از شریفه «تخلّقوا باخلاق‌اللّه»، حکمای 400 سال گذشته ایران را به حکیمانی عارف، عارفانی حکیم، فقیهانی اندیشمند و اندیشمندانی فقیه مبدّل ساخت و همه اینها در کنار ورع، زهد و تقوای ایشان، سبب گردید امثال و مواعظ بسیار از آن ساخته‌ و در کتب شرح و بسط دهند. امر بسیار شایع و وسیعی که مجال بازگویی آن در این مختصر نیست اما تکرار می‌کنم دو ویژگی عظیم در فلسفه ایرانی ما بعد صدرا وجود دارد: اول نگره شیعی به حکمت و فلسفه و دوم همنشینی حکمت، زهد، اخلاق، ورع و تقوی در جان حکما.
اما محور این کلام نهج‌البلاغه است که از یک سو در پروراندن روحیه و اخلاق حکمی و فلسفی در فلسفه ایرانی، بنا به خطب عظیم حکمی آن، مؤثر بود و از دیگرسو در حوزه اخلاق‌گرایی و حکمت زاهدانه یا زُهد حکیمانه.

ج) نهج‌البلاغه ـ چنان‌که می‌دانیم ـ مجموعه‌ای جمع‌آوری شده توسط سیدرضی مشتمل بر خطب، رسایل و کلمات قصار امیرالمؤمنین علی(ع) است. هم او که به تعبیر ابن‌سینا در پایان مقدمه خود بر رساله معراجیه، مركز حكمت است و فلك حقيقت و خزينه عقل و تنها معقول در جمع اصحاب محسوس پیامبر؛ («كه او در ميان خلق آنچنان بود كه معقول در ميان محسوس.» معراج‌نامه، ص 3) و مولانا نیز که در ابیات متعالی خود او را جامع عقل و شهود و خازن اسرار می‌داند شاید متأثر از همین معنا سرود:
ای علی که جمله عقل و دیده‌ای             شمه‌ای وا گو از آنچه دیده‌ای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد              آب علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو دانم که این ابزار هوست             زآنکه بی‌شمشیر کشتن کار اوست
(مثنوی معنوی، دفتر اول)

و به تعبیر حضرت رسول اکرم (ص) خطاب به حضرت علی (ع) که اگر همه آدمیان به انواع نیکی به حق تقرّب می‌جویند، ای علی تو به انواع عقل به حق تقرّب‌ جو تا گویِ سبقت از همگان بربایی. (يا على: «اذا رَأیتَ الناسَ یَتَقَرَّبونَ إِلَی خَالِقِهِم بِأَنواعِ البِرِّ تَقَرَّب أَنتَ إِلَیهِ بِأنواعِ العَقلِ حَتّی تَسبقهُم») یعنی نه تنها عقل عامل تقرّب به حق است بلکه به علی مقام هدایتگری و پیشوایی می‌بخشد (این معنا را از «حتی تسبقهم» می‌توان دریافت). بنابراین بر بنیاد نگره اسلامی به‌ویژه شیعی، علی (ع) عقل کل است و بدون تردید این عقل کل در نهج‌البلاغه تجلّی یافته است. هر که عمیقاً به قرائت این کتاب شریف بپردازد بی‌درنگ این معنا بر جان و جهان او می‌نشیند.

حال بر این بنیاد که بزرگ‌ترین منبع و منشأ فلسفه، عقل است و نهج‌البلاغه نیز معانی صادره از عقلِ کل، پس میان نهج‌البلاغه و فلسفه نسبتی است بی‌نیاز از اثبات و استدلال و البته مُثبت و مؤید این نظر که استبعادی ندارد، حکیمِ جامع و زاهد از برای درک عمیق‌تر حکمت به دامن این کتاب شریف آویزد.

یک نمونه از رویکردهای عمیق فلسفی نهج‌البلاغه را ذیلاً می‌آورم تا بگویم علّت گرایش و اقبال جهانگیرخان قشقایی، به نهج‌البلاغه، رویکرد عظیم حکمی و فلسفی حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) به معانی و مفاهیم جاری در بطن و متن فلسفه و حکمت بوده است. به‌ویژه که صدرا نیز بنا به روایتی که ذیلاً می‌آورم در تأیید معانی حکمی خود به نهج‌البلاغه استناد نموده و آن را حکمت بالغه خوانده است.

این نمونه در باب بحث عظیم وحدت حقه حقیقیه و به‌ویژه نفی وحدت عددی از حضرت ذات است که جایگاهی کلان در فلسفه و حکمت اسلامی دارد. «وحدت عددی واحد خاص یا بالخصوص است که با تکرار آن، عدد ساخته می‌شود، مثلاً اگر آن را دو بار تکرار کنی عدد دو و اگر سه بار تکرار کنی عدد سه و...، پس سه یعنی یک و یک و یک؛ گرچه خودِ یک، عدد نیست ولی مبدأ اعداد است چون عدد، کمیّتی است که قابل انقسام باشد در حالی که یک تقسیم‌پذیر نیست؛ از این نوع وحدت به وحدت عددی تعبیر می‌کنند که در مقابل کثرت است.» وحدت عددی در مباحث فلسفی جایگاه مهمی دارد و از جمله مواردی است که با گذر از آن، وحدت حقیقیه و غیرعددی ذات باری اثبات می‌شود. ساده و مختصر این معنا نیز چنین است که در وحدت عددی امکان تکرار وجود ممکن است (مثلاً چیزی به نام سه وجود ندارد بلکه سه اعتباری است که در اصل از تکرار سه، یک ظاهر شده است) در حالی‌که در باب ذات، هرگز چنین چیزی متصور نیست. حال به تعبیر مرحوم مطهری «هرگاه ماهیّتی از ماهیات و طبیعتی از طبایع را در نظر بگیریم كه وجود یافته است، عقلاً فرض این‌كه آن ماهیت فرد دیگر پیدا كند و بار دیگر وجود یابد ممكن است. در این‌گونه موارد وحدت افراد آن ماهیت وحدت عددی است. این وحدت در مقابل اثنینیت و كثرت است» (مجموعه آثار شهید مطهری، ج 16، ص 398). صدرا در اسفار به چنین وحدتی معتقد نیست. وی در اسفار و در فصلی تحت عنوان «في بعض أحكام الوحده و الكثره» در باب این معنا چنین می‌گوید: «إن الوحده ليست بعدد و إن تألف منها لأن العدد كم يقبل الانقسام ـ و الوحده لايقبله.» وحدت عدد نیست، گرچه عدد از آن تألیف شده باشد، برای این که عدد «کم» است و پذیرای بخش‌پذیری نیست در حالی که وحدت آن را نمی‌پذیرد. (الحكمه المتعاليه في الأسفار العقليه الأربعه، ج 2، ص 98).

طبیعی است که هرگز نمی‌توان وحدت ذات را وحدت عددی دانست زیرا در وحدت عددی تکررِ وجود، موجود است، در حالی‌که در ذات حضرتِ حق چنین امری محال است. حال ممکن است امثال صدرا نفی وحدت عددی را از کلام روشن و صریح حضرت امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه اخذ کرده باشند؟

حضرت در خطب مختلف نهج‌البلاغه حق را منزه از وحدت عددی دانسته‌اند:
«اَلْاَحَدُ لابِتَأْویلِ عَدَدٍ» او یك است ولی نه یك عددی. (خطبه 152)
«لایُشْمَلُ بِحَدٍّ وَلایُحْسَبُ بِعَدٍّ» هیچ حدّ و اندازه‌ای او را در برنمی‌گیرد و با شمارش به حساب نمی‌آید. (خطبه 228)

«مَنْ اَشارَ اِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ» هركس بدو اشاره كند او را محدود ساخته است و هركس او را محدود سازد او را تحت شمارش درآورده است. (خطبه 1)
«مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ اَبْطَلَ اَزَلَهُ» هركس او را با صفتی (زائد بر ذات) توصیف كند او را محدود ساخته است و هركس او را محدود سازد او را شماره كرده است و هر كه او را شماره كند ازلیّت و تقدّم او را بر همه چیز از بین برده است. (خطبه 152)

«كُلُّ مُسَمًّی بِالْوَحْدَهِ غَیْرُهُ قَلیلٌ» هر چیزی كه با وحدت نام برده شود كم است جز او، كه با این‌كه واحد است به كمی و قلّت موصوف نمی‌شود. (خطبه 64)
از دیدگاه مرحوم شهید مطهری بحث وحدت عددی و نفی آن از حق‌تعالی از عالی‌ترین مباحث مطروحه توسط حکمای مسلمان و البته متأثر از حِکم عظیم امیرالمؤمنین علی (ع) است: «این مسئله كه وحدت حق وحدت عددی نیست، از اندیشه‌های بكر و بسیار عالی اسلامی است؛ در هیچ مكتب فكری دیگر سابقه ندارد. خود فلاسفه اسلامی تدریجاً بر اثر تدبّر در متون اصیل اسلامی بالخصوص كلمات علی (ع) به عمق این اندیشه پی بردند و آن را رسماً در فلسفه الهی وارد كردند. در كلمات قدما از حكمای اسلامی از قبیل فارابی و بوعلی اثری از این اندیشه لطیف دیده نمی‌شود. حكمای متأخر كه این اندیشه را وارد فلسفه خود كردند، نام این نوع وحدت را «وحدت حقه حقیقیه» اصطلاح كردند.» (مجموعه آثار شهید مطهری، ج 16، ص ‌400)

بنابراین می‌توان حدس زد حکمای مسلمان و به‌ویژه شیعی در باب چنین مفاهیم عمیقاً حکمی و فلسفی، متأثر از کلمات کتاب شریف نهج‌البلاغه باشند.

اما امر دیگری که به‌ویژه نسبت میان صدرا به عنوان سرسلسله حکمت 400 سال اخیر ایران با نهج‌البلاغه را کاملاً اثبات می‌نماید این بیان صدرا در اسفار است: «في ذات الأول ليلزم التكثر في ذاته و لا أنها متحده به تعالى عن ذلك في مرتبه ذاته - ليلزم الانقلاب له من الوجوب إلى الإمكان أو لها من الإمكان إلى الوجوب و الكل مستحيل. بل الواجب واجب أبدا سرمدا و الممكن ممكن دائما و الحق حق في الأزل و الباطل باطل لم يزل و هذا شي‌ء لايعرفه إلا أهل الأذواق و المواجيد و الراسخون في علم التوحيد على أن البرهان قائم كما أسلفناه على أن كل شوق و طلب غريزي يفضي بصاحبه إلى ما يطلبه و يحبه بالضروره.» هیچ حالتی در ذات اول تعالی نیست تا در ذاتش تكثّر لازم آید، و آنها در مرتبه ذاتش متحد با او هم نیستند، خداوند از این امر بسی برتر است، تا انقلاب برایش از وجوب به امکان، و یا برای آنها از امکان به وجوب لازم آید و تمام محال می‌باشد. بلکه واجب همیشه و پیوسته واجب است و ممکن پیوسته و دایم ممکن است و حق از آغاز و ازل حق بوده و باطل پیوسته باطل، و این چیزی است که جز اهل ذوق و مواجيد و استواران در علم توحید نمی‌دانند، با این‌که برهان ـ همان‌گونه که گفتیم ـ قائم است بر این‌که هر شوق و طلب غریزی، ناگزیر صاحبش را بدان‌چه دوست می‌دارد و می‌طلبد می‌رساند.» (الحكمه المتعاليه في الأسفار العقليه‌الأربعه، ج 5، ص 264)

صدرا پس از اثبات معنای فوق که یکی از دقیق‌ترین معانی فلسفی است به بیان کلماتی از بزرگان پرداخته و در صدر آنها در تبیین و تثبیت مطالب خویش به حضرت امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه استناد می‌کند: «قد ذكرنا فيما سبق كثيرا من الآيات القرآنيه الداله على هذا المطلب الذي هو عمده أصول الحكمه و الدين و هو مما يستفاد من الأحاديث المرويه عن صاحب هذه الشريعه المأثوره عن أهل بيت العصمه و النبوه صلوات الله عليهم أجمعين.»
 
منها كلام أميرالمؤمنين (ع) في نهج‌البلاغه
«وَ اُحَذِّرُكُمُ الدُّنْيا، فَاِنَّها دارُ شُخُوص، وَ مَحَلَّه تَنْغيص. ساكِنُها ظاعِنٌ، وَ قاطِنُها بائِنٌ. تَميدُ بِاَهْلِها مَيَدانَ السَّفينَهِ تَقْصِفُهَا الْعَواصِفُ فى لُجَجِ الْبِحارِ.» ای بندگان خدا، شما را به تقواى الهى سفارش مى‌کنم، و از دنیا مى‌ترسانم، که سراى کوچ و محلّ سختى و رنج است. ساکنش مسافر، و مقیمش جداشونده از آن است. اهلش را به حرکت مى‌آورد چنان‌که طوفان سخت کشتى را در میان امواج دریاها به حرکت مى‌اندازد. (نهج‌البلاغه، خطبه 187)
و منها أيضاً قوله (ع‌): «ما اَصِفُ مِنْ دار اَوَّلُها عَناءٌ. وَ آخِرُها فَناءٌ.... وَ مَنْ ساعاها فاتَتْهُ، وَ مَنْ قَعَدَ عَنْها واتَتْهُ.» چه بگویم از خانه‌اى که ابتدایش سختى و سرانجامش نیستى است.... آن ‌که در طلبش کوشید به آن دست نیافت، و آن ‌که زحمتى نکشید خود به او روى نمود. (خطبه 81)
سپس صدرا کلمات فوق را غایت بلاغت در معنا می‌داند: «هذا الكلام كما قبله في غايه البلاغه في الحكمه لا ينكشف حق معناه إلا على من أحكم القوانين الماضيه و أمعن في الرياضات العقليه لطلب العلوم الإلهيه» (الحكمه المتعاليه في الأسفار العقليه‌الأربعه، ج 5، ص 264)

و از همه آنچه آوردیم صریح‌تر و روشن‌تر، شرح خطبه اول نهج‌البلاغه توسط صدرا در موقف دوم از سفر سوم اسفار است: «و قد وقع في كلام مولانا و إمامنا مولى‌العارفين و إمام‌الموحدين ما يدل على نفي زياده الصفات لله تعالى‏ بأبلغ وجه و آكده حيث قال في خطبه من خطبه المشهوره (: أول الدين معرفته و كمال معرفته‏  التصديق به و كمال التصديق به توحيده و كمال توحيده الإخلاص له و كمال الإخلاص له‏ نفي الصفات‏ عنه لشهاده كل صفه أنها غيرالموصوف و شهاده كل موصوف أنه غير الصفه - فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزأه و من جزأه فقد جهله و من جهله فقد أشار إليه و من أشار إليه‏ فقد حده و من حده فقد عده و من قال فيم فقد ضمنه و من قال على(ع) فقد أخلى منه‏. انتهى كلامه المقدس على نبينا و عليه و آله السلام و الإكرام. و هذا الكلام الشريف مع و جازته متضمن لأكثر المسائل الإلهيه ببراهينها ـ و لنشر إلى نبذ من بيان أسراره و أنموذج من كنوز أنواره. شرح‏ قوله ع: أول‌الدين معرفته‏....» (الحكمه المتعاليه في الأسفار العقليه‌الأربعه، ج ‏6، ص 135) یعنی: در سخنان امام و مهتر ما، سرور عارفان و پیشوای یکتاپرستان (امیرمؤمنان علی عليه‌السلام در خطبه‌ای که ایراد فرموده) چیزی آمده که دلالت بر نفی زائد بودن صفات الهی ـ به بهترین وجه و مستدل‌ترین آن ـ دارد، چنان‌که در یکی از خطبه‌های مشهورش (اولین خطبه نهج‌البلاغه) فرموده: آغاز دین شناخت اوست، و کمال شناختش باور کردن او، و نهایت از باور کردنش یگانه دانستن او، و غایت یگانه دانستنش اخلاص به او، و حدّ اعلاى اخلاص به او نفى صفات (زائد بر ذات) از اوست، چه این‌که هر صفتى گواه این است که غیر موصوف است، و هر موصوفى شاهد بر این است که غیر صفت است. پس هر کس خداى سبحان را با صفتى وصف کند او را با قرینى پیوند داده، و هر که او را با قرینى پیوند دهد دوتایش انگاشته، و هر که دوتایش انگارد داراى اجزایش دانسته، و هر که او را داراى اجزاء بداند حقیقت او را نفهمیده، و هر که حقیقت او را نفهمید برایش جهت اشاره پنداشته، و هر که براى او جهت اشاره پندارد محدودش به حساب آورده، و هر که محدودش بداند چون معدود به شماره‌اش آورده، وکسى که گوید: در چیست؟ حضرتش را در ضمن چیزى درآورده، و آن که گفت: بر فراز چیست؟ آن را خالى از او تصورکرده. پایان سخن مقدس او علیه‌السلام، این سخن شریف با همه وجازت و فشردگی‌اش، فراگیر تمام مسائل الهی با براهین خودش می‌باشد، حال ما اشاره به برخی از بیان اسرار و رازهای آن و نمونه‌ای از گنجینه‌های انوارش می‌نماییم.» (ترجمه اسفار، سفر سوم جلد اول، ص 111).

و نیز ارجاع مکرّر صدرا به یکی از تابناک‌ترین و بلندترین فرازهای فلسفی نهج‌البلاغه یعنی «مَعَ كُلِّ شَىْء لا بِمُقارَنَه وَ غَيْـرُ كُلِّ شَـىْء لاَ بِمُزايَلَه» ازلى است و چیزى بر او پیشى نجسته، و نیستى بر هستى‌اش مقدم نبوده، با هر چیزى است ولى منهاى پیوستگى با آن، و غیر هر چیزى است امّا بدون دورى از آن. (خطبه اول)

نهایت این‌که اعتقاد و اعتماد مطلق صدرالمتألهین به کلمات نورانی امیرالمؤمنین و ارجاع مکرّر او به نهج‌البلاغه می‌توانست این کتاب شریف را مقتدای حکمت و اندیشه پیروان صدرایی قرار دهد. پس چرا مرحوم جهانگیرخان قشقایی به عنوان یکی از بزرگ‌ترین مدرسان حکمت صدرایی به نهج‌البلاغه نپرداخته باشد؟

به روح بلند حضرتِ عقل کل، امیرالمؤمنین علی (ع) سلام و درود می‌فرستم و آمرزش و غفران الهی را برای رهروان راه حکمت حضرتش، یعنی صدرا و جهانگیرخان از حضرت باری تعالی طلب می‌کنم و از همکاران ارجمندم که چنین ارج‌نامه‌ای را در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی به زیور طبع آراستند سپاسگزارم.
بعونه و کرمه ان‌شاءالله
 
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها