پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸ - ۰۹:۰۵
بازگشت خالق هانیبال لکتر با یک کتاب جدید

توماس هریس، نویسنده «سکوت بره‌ها»، هفته گذشته پس از ۱۳ سال با یک کتاب جدید تحت عنوان «کری مورا» بازگشت.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از نیویورک‌تایمز - توماس هریس، خالق یکی از وحشتناک‌ترین هیولوهای ادبیات، به احتمال قوی یکی از تاریک‌ترین تخیلات در میان نویسندگان امروز را دارد. قاتل زنجیره‌ای بدنام او، هانیبال لکتر، اعضای بدن قربانیان خود را پس از آنکه با ظرافت آماده می‌کند، با ولع فرو می‌برد و یک بار یک مرد را زنده می‌خورد و تکه‌های مغزش را با ترافل و توت تزئین می‌کند.
 
بنابراین هراس‌انگیز است وقتی هریس اصرار می‌کند که هیچ چیز را از خودش در نیاورده. او می‌گوید:‌ «فکر نمی‌کنم که هرگز چیزی را خودم ساخته باشم. همه چیز اتفاق افتاده، هیچ چیز ساخته نشده. در این دنیا لازم نیست هیچ چیز را بسازی.»
 
هریس ۷۸ ساله این ایده را هر بار که از او درباره منشا یک قسمت از داستان یا یک کاراکتر بپرسی تکرار می‌کند. این‌طور نیست که هریس یک تخیل به‌خصوصِ هولناک داشته باشد، او یک ناظر مشتاق و واقعه‌نگار مردم و تاریک‌ترین امیال آنهاست.
 
نزدیک به ۴۵ سال هریس مخاطبان را با رمان‌های مخوف خود ترساند؛ رمان‌هایی که بیش از ۵۰ میلیون نسخه فروخت و یکی از به یاد ماندنی‌ترین ضدقهرمان‌های داستانی تمام دوران را معرفی کرد که از این حیث در کنار دارت ویدر و دراکولا قرار می‌گیرد. اما درباره هریس و فرایند خلاقانه‌اش چیزهای نسبتا کمی می‌دانیم. او جشن امضای کتاب نمی‌گیرد و در مجامع عمومی ظاهر نمی‌شود. هریس از اواسط دهه ۱۹۷۰ مصاحبه اساسی انجام نداده، زیرا می‌گوید ترجیح می‌دهد آثاری که می‌نویسد خودشان صحبت کنند.
 


در طول دهه‌ها سکوت او تنها باعث شیفتگی بیشتر مردم نسبت به مرد گریزان پشت آن هیولا شده است. شاید عجیب‌ترین چیز درباره «کری مورا»، اولین کتاب او پس از ۱۳ سال این باشد که هریس مایل است درباره آن صحبت کند. او می‌گوید: «آدم تلاش می‌کند خودش را از نو بسازد.»
 
«کری مورا» نقطه عطف مهمی برای هریس است. برای اولین بار پس از انتشار اولین کتابش «یکشنبه سیاه» در سال ۱۹۷۵ او رمانی نوشته که هانیبال لکتر در آن حضور ندارد و اولین بار است که هریس به طور گسترده درباره میامی می‌نویسد، خانه‌ای که از ۳۰ سال پیش برای خود انتخاب کرده و به او فرصتی داده تا وضعیت مهاجران و پناهندگان را بررسی کند.
 
شخصیت اصلی داستان، کری مورا، یک پناهنده کلمبیایی است  که به عنوان سرایدار عمارت ساحل میامی کار می‌کند که زمانی متعلق به پابلو اسکوبار، سلطان کوکایین جهان بود. کری با نگرانی مداوم از لغو موقعیت کنونی‌اش توسط مقامات مهاجرتی زندگی می‌کند و خود را بین دو شبکه تبهکار رقیب گرفتار می‌بیند که به دنبال ثروت مدفون در زیر عمارت هستند.
 
هریس می‌گوید:‌ «کاراکتر هانیبال هنوز از خاطرم می‌گذرد و گاهی فکر می‌کنم چه نقشه‌ای در سر دارد. اما می‌خواستم به میامی بپردازم، به مردم اینجا و اتفاقات اینجا و آرزوهایی که در مردم جدیدی که به اینجا می‌آیند می‌بینم. آدم ولع یک زندگی متفاوت را در آنها می‌بیند.»
 


هریس ۲۰ سال است که به طور منظم از مرکز نجات حیوانات در بیسکین بِی دیدن می‌کند، جایی که در رمان جدیدش به طرز بارزی به چشم می‌خورد و «کری» به عنوان یک داوطلب در آن از پرندگان زخمی مراقبت می‌کند. این واقعیت که هریس، جادوگر جنایتکاران روانی و قاتلان زنجیره‌ای، علاقه و دلبستگی خاصی به حیوانات بیمار دارد، ممکن است برای کسانی که او را تنها از طریق آثارش می‌شناسند عجیب باشد.
 
هریس عمیقا منزوی است اما در قالب عزلت‌نشینی سالینجر یا توماس پینچن نمی‌گنجد. وقتی نمی‌نویسد، نقاشی و آشپزی می‌کند. در مکان‌های عمومی او مراقب است که مرزبندی‌هایش حفظ شود. هنگام عکس گرفتن با هوادارن صمیمی است اما سعی می‌کند از آن اجتناب کند. او می‌گوید: «شهرت بیش از هر چیزی باعث گرفتاری و مزاحمت است.»
 
هریس نوشتن را یک فرایند منفعلانه توصیف می‌کند، چیزی که بیشتر برایش اتفاق می‌افتد تا اینکه کاری باشد که خودش انجام دهد. رمان‌هایش با صحنه‌ای که در سرش نقش می‌بندد آغاز می‌شود و بعد سعی می‌کند بفهمد قبل از آن چه شده و بعدش چه می‌شود. او درباره کاراکترهایش جوری صحبت می‌کند که انگار وجود دارند و زندگی موازی مستقلی از کتاب‌هایش را می‌گذرانند.
 
کار هریس می‌تواند به طرز دردناکی آرام پیش برود. بین انتشار برخی رمان‌هایش دهه‌ها فاصله است. او می‌گوید: «بعضی روزها به دفترت می‌روی و تو تنها کسی هستی که آنجا ظاهر شده‌ای، هیچکدام از کاراکترها نیامده‌اند، و تو تنها آنجا می‌نشینی و احساس حماقت می‌کنی. بعضی روزها هم همه پیدایشان می‌شود و آماده کار هستند. هر روز باید در دفترت حاضر شوی. اگر ایده‌ای از راه برسد، باید آنجا باشی تا بگیری‌اش.»
 
توماس هریس در میسیسیپی بزرگ شد، جایی که خانواده‌اش یک مزرعه پنبه، سویا و گندم نزدیک رودخانه کلدواتر داشتند. او می‌گوید: «وقتی بچه بودم دوستانم بیشتر بوقلمون‌ها بودند.»
 
او در دانشگاه بیلر، انگلیسی خواند و به عنوان خبرنگار در مجله واکوی تگزاس کار کرد، در یکی از ماموریت‌هایش به شمال مکزیک رفت و با یک پزشک زندان ملاقات کرد که بعدها الهام‌بخش هانیبال لکتر شد.
 
در ۱۹۶۸ در اسوشیتدپرس در نیویورک مشغول به کار شد و دزدی‌ها، قتل‌ها و شورش‌ها را پوشش می‌داد. جایی که طرح داستان «یکشنبه سیاه» درباره حمله تروریستی به مسابقات سوپربول ریخته شد.
 
هریس دومین رمان خود، «اژدهای قرمز» را با معرفی هانیبال زمانی نوشت که در حال مراقبت از پدر بیمارش در میسیسیپی بود. استفن کینگ این کتاب را با «پدرخوانده» مقایسه کرد و بعدها هانیبال را «هیولای داستانی بزرگ زمان ما» نامید. مایکل مان، کارگردان، این داستان را به فیلم تبدیل کرد.
 
هریس خودش از شخصیت ضدقهرمان کاریزماتیکی که خلق کرده بود می‌ترسید و یک بار نوشت:‌ «در حضور دکتر لکتر احساس راحتی نمی‌کنم و اصلا مطمئن نیستم که دکتر نتواند مرا ببیند.» اما از آن به بعد هریس نتوانست از مخلوق خود فرار کند.
 
هانیبال با رمان «سکوت بره‌ها» در سال ۱۹۸۸، درباره یک کارآموز جوان اف‌بی‌آی به نام کلاریس استرلینگ که در زندان به ملاقات هانیبال می‌رود و به دنبال راهنمایی‌های او برای پیدا کردن یک قاتل زنجیره‌ای است، تبدیل به یک پدیده متفاوت شد.
 
این رمان میلیون‌ها نسخه فروش داشت و در سال ۱۹۹۱ به فیلمی با بازی جودی فاستر و آنتونی هاپکینز تبدیل شد که پنج جایزه اصلی اسکار را از آن خود کرد.
 


هریس تا سال‌ها این فیلم را تماشا نکرد. او با دیدن «شکارچی انسان»، اقتباس سینمایی «اژدهای قرمز» به نوعی از فیلم‌ها ناامید شده بود. او می‌گوید: «بعد یک شب، دو سال پس از آنکه سکوت بره‌ها جوایز اسکار را درو کرد، تلویزیون را روشن کردم که وضع آب و هوا را ببینم. دیالوگ‌ها آشنا بودند. نشستم و تماشا کرد. و واقعا فیلم فوق‌العاده‌ای بود.»
 
با موفقیت فیلم، هانیبال لکتر به یک بخش سودآور از دارایی‌های فکری او تبدیل شد. هریس با دو رمان دیگر، «هانیبال» و «طلوع هانیبال» این روند را ادامه داد.
 
بن سویر، ویراستار هریس می‌گوید: «هانیبال لکتر مثل کوکاکولا یا کلینکس یا برندهای فوق‌العاده دیگر است. چیزی بیشتر از یک شخصیت داستانی که تام خلق کرده.»
 
اما هواداران رفته رفته از این آدمخوار خسته شدند. «طلوع هانیبال» با شکست تجاری و منتقدانه روبه‌رو شد. شور و شوق خوانندگان شروع به از بین رفتن کرد. در سال ۲۰۰۶، ناشر هریس ۱.۵ میلیون نسخه از «طلوع هانیبال» را منتشر کرد اما این رمان تنها چیزی حدود ۳۰۰ هزار نسخه فروش داشت. حتی مورتون جانکلو، مشاور ادبی هریس، نشانه‌های خستگی هواداران را دیده بود: «مخاطبین به اندازه کافی از آن خوانده بودند.»
 
هریس نوشتنِ کتاب‌های بیشتر درباره هانیبال را منتفی نمی‌دانست اما گفت فاصله گرفتن از او مایه آرامش بود. او می‌گوید: «داشتم فضا را برای چیز دیگری باز می‌کردم.»
 
در طول سال‌ها، روزنامه‌نگاران نظریه‌های گوناگونی برای صحبت نکردن هریس از کارش داشتند. خودش می‌گوید مصاحبه نکرده چون دوست نداشته یا نیاز نداشته است. او می‌گوید: «خوش‌شانس بودم که کتاب‌هایم بدون آنکه تبلیغ‌شان را کنم، مخاطب خود را پیدا کردند، و همین شیوه را ترجیح می‌دهم.»
 
آشنایان گاهی می‌پرسند چطور چنین داستان‌های هولناکی می‌سازد. او می‌گوید: «من هیچ‌چیز را نمی‌سازم. کافی است اطرافتان را خوب نگاه کنید. همه چیز اتفاق افتاده.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها