مجموعه داستان باحافظ در آلاسکا تازهترین اثر زهره حاتمی است، در ادامه یادداشتی درباره این اثر میخوانید.
خواندن آن داستان، پختگی را در داستانهای جدیدتر زهره حاتمی به رخ کشید و نمایان کرد. داستانهایی که نه در یک زمان مشخص، که طی سالهای دراز نوشته و در مجلات به چاپ رسیدهاند و در این مجموعه گرد هم آمدهاند. در داستانهای ابتدایی کتاب عاملی را که به وضوح میتوان تشخیص داد و تأثیرش را در هوای داستان دید، مهاجرت است. مهاجرت برای یک نویسنده همچون مسائلی مانند پیری، ازدواج، بیماری و... تأثیر بسیاری در مضمون نوشتهها و حتا جنس کلمات نویسنده میگذارد. با توجه به اسم کتاب و چند داستان اول مجموعه ممکن است خواننده ابتدا گمان کند تمام داستانها تِم مهاجرت را دنبال میکنند اما از داستان چهارم یعنی محبوب میدان انقلاب که به محمدعلی کشاورز تقدیم شده است داستانها هوای ایرانِ دهۀ شصت به خود میگیرند.
اولین داستان کتاب یعنی «با حافظ در آلاسکا» داستان زنی است که وطن خود یعنی ایران را در غربت همراه خود حمل میکند. وطنی که گاه در یک جلد دیوان حافظ جای میگیرد و گاهی فقط در چند کلمه فارسی حرف زدن و گاهی در مناظر آلاسکا و مقایسه منظره آلاسکا با شبیه آن در ایران.
داستان دوم کتاب یعنی داستان تکان دهنده «آن سوی اتوبان» همچنان تم مهاجرت را دنبال میکند اما شخصیت اصلی داستان مهاجری از افغانستان است. اینبار راوی بر خلاف داستان اول، سوم شخصِ دانای کل است و حتا به ذهن و افکار شخصیتها ورود میکند.
در برخی داستانهای کتاب مانند داستان «خانهای در دلگیرترین بلوار جهان» معمایی وجود دارد که نویسنده، خواننده را به کشف آن وادار میکند. به همین دلیل ممکن است خواننده داستان مجبور شود داستان را بعد از رسیدن به پایان، از نو آغاز کند و دوباره بخواند.
در تمام داستانهای زهره حاتمی زنانگی موج میزند، حتا وقتی جای شخصیتهای اصلی داستان را مردها میگیرند، بازهم مضمون دردهای زنانه است. مهاجرت، غربت، زن بودن، پیری، مرگ و... مضمون اصلی داستانهای زهره حاتمی است که با سوژههایی بسیار متفاوت و در فضا و زمانهایی بسیار دور از هم بیانشان میکند:
«الان دیگه فصل کوه رفتن نیست. من خودم یه سال تمام زمستون تو کوه آواره بودم. فرخ تازه راه افتاده بود. تو شهر غریب بودم، خبرچینهارو نمیشناختم. رفت و اومدمون گزارش شده بود. از مرکز اومدن تحقیق. از همهچی خبر داشتن. یه دسته از موهام همون روز سفید شد.» از متن کتاب، بخشی از داستان برف سنگین
گاه در داستانها توصیفهای درجه یکی را شاهدیم مانند «لبهایم را به هم میفشارم و تهوّعم را به درون معدهام برمیگردانم.» از داستان «روز اول» که باعث میشود خواننده ترشی اسید معدۀ شخصیت که تا گلویش بالا آمده را احساس کند و گاهی هرچند انگشتشمار، با توصیفهایی که به نظر نگارنده معنا و توجیهی ندارد مواجه میشویم مانند «بوی خون لخته شده، بوی زرد سوپ مرغ مانده کنار تخت.» باز هم از داستان روز اول. نمیدانم چگونه میشود که بو، رنگ پیدا میکند و میتوان به بوی سوپ مرغ رنگ زرد داد اما ممکن است این مورد ایرادی تایپی یا نگارشی نیز باشد.
داستان «مادربزرگ» که به صفدر تقیزاده تقدیم شده است آنقدر تلخ است که شیرینی برخی داستانها را با خود میبرد و همچون بادامی تلخ میماند که میان بادامهای شیرین به دهان میگذارید و کام را تلخ میکند. تلخیای که البته وجودش ترکیب طعم داستانها تکمیل میکند. داستانِ پیری و بیخانمانی و سربار بودن، و این هرسه درد یکجا باهم بر سر خواننده خراب میشوند.
اما هنر قلم زهره حاتمی با داستان «مردی که شهرش را گم کرده بود» به رخ کشیده میشود. داستانی که به سبک حکایتهای کهن نوشته شده است. از مضمون داستان گرفته تا لحن راوی، از آرزوی شهر رفتن شخصیت تا جنون و جنس قصهگویی داستان. رعایت تمامی این نکات و دقت و نکتهبینی، همه و همه باعث شده تا این داستان برای خواننده بسیار جذاب و شیرین پیش برود و نتواند پایانی را برای آن حدس بزند.
آخرین داستان مجموعه، یعنی «سهراب» که به نظر نگارنده میتوان جزء بهترین داستانهای مجموعه به حساب آوردش مرا به یاد داستانی به نام «منور خانم مغز سرش درد میکرد» انداخت به قلم هارون یشایایی که سال گذشته در مجموعه داستان «روزی که اسم خود را دانستم» به چاپ رسید. هر دو داستان پیرزنی تنها را روایت میکنند که استوار در برابر سختیها ایستاده است و حاضر نیست منت احدی را بالای سر خود داشته باشد. پیرزنهای تنهایی که سینه پُررازی دارند و گاهی برای اهل محل و همسایهها مرموز میشوند.
لحن داستان و شخصیتپردازی در این داستان بسیار حساب شده و جذاب است و اهالی خانهای که دخترآقا یعنی شخصیت اصلی داستان «سهراب» در آن زندگی میکنند جن را از ما بهتران خطاب میکنند. دکتر پرویز ناتل خانلری در کتاب زبان شناسی و زبان فارسی در این باره مینویسد:
«در بسیاری از نقاط ایران نام «جن» را هنگام شب نمیآورند، زیرا که میترسند با ذکر نام این موجود نادیدنی خطرناك خود او حاضر شود. به این سبب نام دیگری که اشاره یا کنایه است بر او میگذارند. در طهران طایفه جنبان را «از ما بهتران» میخوانند و این کلمه که معنی تملق آمیزی در بر دارد نشانۀ بیم و هراسی است که مردم از «جن» در دل دارند...»
مجموعه داستان «با حافظ در آلاسکا» در 140صفحه با قیمت پشت جلد 16500 تومان از سوی نشر مروارید به چاپ رسیده است.
نظر شما