تیم واتراستون موسس کتابفروشیهای زنجیرهای واتراستونز که ۲۸۳ شعبه در بریتانیا دارد، در کتاب خاطرات خود که ماه فوریه منتشر میشود از تاثیر دوران سخت کودکی بر راهاندازی این کتابفروشیها میگوید.
واتراستون میگوید آسیب ناشی از رابطه او با پدرش که سرباز جنگ جهانی دوم بود، هنوز با او باقی مانده است: «پدرم هرگز هیچ رفتار محبتآمیز فیزیکی در قبال من نداشت. میدیدم که بچههای دیگر با پدرهایشان میخندند، پدرها آنها را از مدرسه برمیدارند، بچهها را تاب میدهند، فوتبال بازی میکنند، روی شانههایشان سوار میشوند. میخواستم این اتفاق برای ما هم بیفتد. اما در طول سالهای کودکیام هرگز او مرا لمس یا تشویق نکرد. در بزرگسالی هم همنیطور.»
او میگوید: «باور دارم که بدون آسیبِ آن رابطه هرگز جنگهایی را که برای ساخت و موفقیت با واتراستونز از سر گذرانم در پیش نمیگرفتم. این فقط برای خودم نبود. برای پدرم هم بود. چرا باید آن را به نام خودم میگذاشتم؟ که البته به نام پدرم هم میشد. داشتم بطریها را به سمت کودکیام پرتاب میکردم که نه میتوانستم آن را فراموش کنم و نه ببخشم.»
واتراستون همچنین از تجاوز مدیر مدرسه دبستان خود، واردن هاوس، در ساسکس شرقی پرده برداشت. «یک مدرسه مزخرف پسرانه در حومه کروبورو که حتا با استاندارهای پایین آن روزها حقیقتا مایه آبروریزی بود.» او اقرار میکند که آنچه در واردن هاوس اتفاق افتاده بود را پیش پا افتاده و اشتباه تصور میکرد، تا اینکه نامهای از یک زن دریافت میکند که شوهرش به خاطر آزاری که در همان مدرسه دیده بود خودکشی کرده بود.
خلاصهی این کتاب همچنین از تاثیر دو کتابفروشی بر زندگی واتراستون میگوید: یک کتابفروشی مستقل در کروبورو به نام بوک کلاب که توسط خانم سانتورو اداره میشد و کتابفروشی هفرز در کمبریج. او درباره اولی میگوید: «ارزشهایی که بعدها به جوهره اصلی فروشگاههای ما تبدیل شد: طبقاتِ خوب دستهبندی شده، راحتی و گرمای فروشگاه، دانش شخصی فوقالعادهاش درباره کتابها و ارتباط نزدیکش با جامعه.»
در ادامه، داستان اخراج واتراستون از دبلیو.اچ.اسمیت آمده که او سعی داشت کسب و کاری در ایالات متحده برای این شرکت راهاندازی کند که بیحاصل ماند. ظاهرا رئیس دبلیو.اچ.اسمیت به او گفت: «واقعا برایمان مهم نیست که الان چه کار میکنی، گرچه نمیخواهیم بروی بیرون و در رقابت با ما یک عالم کتابفروشی باز کنی. ما اجازه این کار را نمیدهیم.»
که واتراستون میگوید: «این همان چالشی بود که نیاز داشتم.» او بازگشایی اولین شعبه خود در سال ۱۹۸۲ را به خاطر میآورد که بارِ روز اول در قطار جا ماند و درباره سالهای پیش از آمدن جیمز داونت میگوید: «میدیدم که واتراستونز تحت نظر صاحبان مختلف رو به نابودی است. همه جا قفسههای خالی به چشم میخورد، فضای داخلی به هم ریخته و روحیه کارکنان کاملا خراب بود. اگرچه امروز این شرکت در دستان مطمئن الیوت ادوایزرز است.»
او میگوید: «قویا بر این باورم که بدون ما، سلامت فرهنگی این کشور اینطور که حالا هست نمیشد. و به این موضوع میبالم.»
انتشارات آتلانتیک بوکز هفتم ماه فوریه «صورتی که به پنجره چسبیده بود» از تیم واتراستون را منتشر خواهد کرد.
نظر شما