رمان «سالهای شکسته» تازهترین اثر روحانگیز شریفیان روایت نسلی است که همواره پای عقیده و باورهایش ایستاده است.
روحانگیز شریفیان از نویسندگان نامآشنای معاصر کشورمان است که در همان شروع کارش و با رمان تحسین شده «چه کسی باور میکند،رستم» موفق شد جایزه هوشنگ گلشیری را برای بهترین رمان اول در سال 1382 از آن خود کند.
رمان «سالهای شکسته» همانند اغلب آثار این نویسنده نیمنگاهی به مسائل مهاجران و ایرانیان مقیم خارج از کشور دارد.
این رمان اینگونه آغاز میشود:
«تنها چیزی که آنها را به هم وصل میکرد، یک آینه بود؛ یک آینه که یکدیگر را در آن میدیدند، فقط همین. آن آینه شکسته بود، نه گم شده بود و نه حتی جابهجا اما آنها با هم نبودند.»
«سالهای شکسته»روایتی از زندگی نسلی است که باورهایش گاه مانند صخرهای سخت و زمانی همچون دیوار سست در برابرش قد کشیدهاند. تلاش نسلی که میکوشید دیدگاه و عقیدههایش را به جایی برساند. در ابتدای فصل دوم از این رمان میخوانیم:
« کنار پنجره ایستاده بود و حواسش به صدای نفسهای نامنظم پدرش بود که گاه آهسته و گاه تند میشدند. یکی دوبار بالای سرش آمد و دستش را روی دست او گذاشت. نبی به زحمت لای چشمهایش را باز کرد. آیینه دستش را فشار داد اما پدرش واکنشی نشان نداد. هیچ کس به خوبی او نمیدانست که مرگ چه آهسته و پاورچین پیش میآید اما چه ناگهانی سر میرسد!»
این رمان در وهله اول یک رمان شهری است با توصیف تمام دغدغههای امروزی یک شهروند ساکن کلانشهر. کلانشهری به نام تهران:
«یک وقتی تهران در نظرش به گربهای میمانست که آسوده و راحت در دامن البرز دراز کشیده و چشمهایش را بسته بود اما حواسش به دوروبرش بود و همه آن رفتوآمدها و تغییرات را صبورانه تحمل میکرد. فکر کرد انگار یک جورهایی به آن شهر شباهت دارد.»
در این رمان به اختلاقات عقیدتی و فرهنگی افراد با ملل مختلف به روشنی اشاره میشود و خواننده در خلال متن پی به سرچشمه اصلی اختلافات کاراکترهای رمان میبرد:
«لیلیان گفته بود: آیینه؟
نبی گفته بود: این بچه آنقدر خوشگل است که از نگاه کردن در آینه سیر نشود. باید اسمش را بگذاریم آیینه.
لیلیان اسم را تکرار کرده و اسم دومش را آینا گذاشته بود. گفت که آینا انگلیسی است و شبیه آیینه است.
آینا البته اسمی اسکاندیناوی بود که در اسکاتلند هم مرسوم بود. چندی هم او را اینا صدا کرد اما اسم جا نیفتاد. انگار به بچه نمیآمد و کسی او را با آن نمیشناخت.
آیینه با این جنبه شخصیتی مادرش خوب آشنا بود. لیلیان هیچ چیز صددرصد ایرانی را تا معادلی برایش پیدا نمیکرد نمیپذیرفت.
آیینه میدانست که لیلیان آنها، نبی و خانوادهاش را دست کم میگیرد. پدرش میفهمید و چیزی نمیگفت. آیینه اما آن را نمیپسندید. رفتار او چیزی از ارزش خانواده پدرش کم نمیکرد اما آن را نمیپسندید.»
مسائلی مانند رفتن یا ماندن و ادامه به چه قیمتی همیشه مسائلی است که ذهن مهاجر ایرانی را به خود مشغول داشته است. در این رمان در خلال دیالوگهای بین کاراکترهای اصلی رمان مانند آیینه و نزدیکانش و از طریق فلاشبکها میتوان به ریشه این تردیدها پی برد:
«آیینه همین طور که دنبال کلیدش میگشت،گفت: من شانزده سال داشتم و آلبرت چهاردهساله بود. مثل هر سال به لندن میرفتیم. پدرم را میبوسید و به او قول میدادیم که زود،خیلی زود برمیگردیم. باور نمیکردم واقعا باور نمیکردم برویم و بمانیم.
داور آنقدر نزدیکش ایستاده بود که میتوانست خم شود،دستش را دور شانههایش بیندازد و تا اخر دنیا آنجا بایستد و هرگز رهایش نکند...
نفسش را فرو داد و پرسید: چقدر میمانی؟
آیینه به ساعتش نگاه کرد. انگار برنامهی روزهایش را روی آن نوشتهاند.
- نمیدانم . هر قدر که لازم باشد.
- تا چهلم؟»
راوی این رمان دانای کل است و گاه به ذهن کاراکتر وارد میشود و ذهنیات او را برای خواننده شرح میدهد:
«به پشت سر نگاه کرد و راه رفت؛ نمیشد؛ نمیشد. نمیشد در دریا با قانون خشکی زندگی کرد. دکتر بود و هر روز با مرگ رودررو. اما بعضی مرگها انسان را رها نمیکنند. حتی اگر آنها رهایش میکردند او رهایشان نمیکرد. از دستش میرفتند اما آن را با حسرت،حسرتی تلخ و تاریک تجربه کرده بود.»
شریفیان در این رمان صدای نسلی است که برای تحقق آرمانهای خود همواره در تلاش بوده و خواننده در این رمان با شخصیتهایی همراه میشود که به راحتی با آنها همذاتپنداری میکند چرا که بسیاری از آن اتفاقات را خود و اطرافیانش تجربه کردهاند. روزی که هزار بار عاشق شدم» و «دستهای بسته» از دیگر آثار روحانگیز شریفیان است.
رمان «سالهای شکسته» نوشته روحانگیز شریفیان در 250 صفحه و 550 نسخه به قیمت 28000 تومان از سوی انتشارات مرواید در تابستان 1397 منتشر شده است.
نظر شما