در مراسم چهلمین روز درگذشت محمدعلی مرادی مطرح شد
چگونه میتوان در فضای متمدنانه به صورت ناب انسان فرهنگی باقی ماند؟
محمدعلی مرادی معتقد بود، انسان فرهنگی در ذات خود پذیرنده تنوع شیوهها است. با وجود تأکید بر ویژگی انسان فرهنگی بودن خود، اما ضعف انسان فرهنگی در ستیز با انسان اقتصادی و متمدن را گوشزد میکرد و از این رو، در پی صورتبندی نوعی از انسان، با عنوان انسان اجتماعی بود. از نظر او، دغدغه انسان اجتماعی، امر اجتماعی است که اعم از اقتصاد و فرهنگ و در برگیرنده و تعدیلکننده آنها است. مرادی در درگیری با جهان متمدن، الگویی را برای خود اختیار کرده بود که در ذات خود تناقضی را داشت. چگونه میتوان در فضای متمدنانه به صورت ناب انسان فرهنگی باقی ماند؟
محمدعلی مرادی، پژوهشگر فلسفه و علوم اجتماعی و دانشآموخته دانشگاههای فرای برلین و فنی برلین که یک دهه قبل به ایران بازگشته بود، علاوه بر پژوهشهای مکتوب و تدریس در کارگاههای متعدد، حلقههای خوانش متون کلاسیک را در خارج از محیط دانشگاه و در جایجای شهر با ایده «زیستن در کرانه آکادمی» برگزار میکرد که بخشی از این حلقهها در منزل او در محلهای واقع در منطقه نواب تهران برگزار میشدند.
ایده هویت فرهنگی محلات شهر که مرادی در قالب نگارش «تاریخ فرهنگی» و «تکنگاریهای شهری» به شاگردان جامعهشناس و انسانشناس خود توصیه میکرد، عین زیست اجتماعی او در محلات مرکز و پایین شهر تهران بود. تا جایی که توانست به دور از هیاهو حلقه علمی و فرهنگی در این محله تشکیل دهد و خانه و کتابخانه شخصی خود را به یک پاتوق فرهنگی بدل سازد.
بنا به اعلام دستاندرکاران این برنامه، شاگردان ایشان در تداوم این ایده تصمیم به برگزاری مراسمی در محیط زیست ایشان گرفتند. علاوه بر میزگرد «چگونه می توان دانشگاه داشت؟» برخی از فعالان فرهنگی و اجتماعی روایت های خود از ابعاد مختلف شخصیت شادروان دکتر مرادی و نیز پروژههای علمی و اجتماعی که در نسبت با ایدههای ایشان هستند، ارائه دادند.
محمد سالاری، پژوهشگر اقتصاد و جامعهشناسی شهری، سخنرانی خود را با عنوان «محمدعلی مرادی به مثابه انسان فرهنگی» ارائه کرد و چنین گفت: محمدعلی مرادی خرزوقی در آخرین روز تیرماه 1397 چشم از جهان فرو بست. اکنون او در میان ما نیست، در قاب ثابتی جای گرفته است. به مناسبت چهلم درگذشت او، فرصتی فراهم شد که درباره برخی وجوه شخصیتی این اندیشمند، بیاندیشیم. محمد علی مرادی خود را بیش از هر چیز، «انسان فرهنگی» میدانست و البته برای آنکه چنین انسانی باشد، نیازی به کوشش چندانی نداشت، او در ذات خود و بهطور غریزی انسانی فرهنگی بود. انسان فرهنگی را باید در برابر گونههای دیگری از انسان، بهویژه انسان اقتصادی بگذاریم تا آن را بفهمیم.
وی ادامه داد: انسان اقتصادی، مفهومی برساخته در پارادایمی است که آموزه تعریف، علوم اثباتی و مفهوم پیشرفت هم در آن جای میگیرند. محصول این پارادایم، ساختاری است که اکنون با عنوان «تمدن» بر جامعه بشری چیره شدهاست. بنیاد علم اقتصاد بر رفتار عقلایی انسان اقتصادی استوار است. این انسان در کنش با پیرامون خود، بهطور دائمی به ارزیابی هزینه ـ منفعت میپردازد، انباشت میکند، وارد معامله با دیگران میشود، پول اختراع میکند، خانه میسازد و خانه را به محلی برای انباشت تبدیل میکند. مفهوم رضایت نزد انسان اقتصادی، لزوماً مفهومی زیستمندانه و به قصد لذتجویی نیست. او حال خود را میفروشد تا آینده را بخرد. آیندهای که معلوم نیست از آنِ او باشد یا نه. او همواره در حال تبدیل طبیعت به فضایی برساخته برای انباشت و نه لزوماً زندگی است.
سالاری با بیان اینکه انسان فرهنگی متفاوت از انسان اقتصادی، رابطهای افقی و برابر با طبیعت برقرار میکند افزود: انسان فرهنگی زمان حال خود را برای آینده مصرف نمیکند. حال را غنیمت میداند و از آنجا که با طبیعت خویشاوندی دارد، فشاری بر طبیعت نمیآورد. در چنین صورتی است که میتوان نگران آینده نبود. برای انسان فرهنگی، سعادتمندی انسان در گرو سعادتمندی همه زیستمندان است. آرمان انسان فرهنگی، هماهنگی با طبیعت است که در برابر مفهوم پیشرفت نزد انسان اقتصادی/ متمدن، که روبارویی با طبیعت تلقی میشود، قرار دارد.
به گفته این محقق، یکی از گفتههای پربسامد مرادی «گسترش فرهیختگی در همه زمینهها» بود. با فرهیختگی، انسان چونان حاکم طبیعت نخواهد بود، فرهیختگی امکان گفتوگوی برابر حقوق هستندگان را فراهم میآورد. از نزاعها، تجاوزها، جنگها، بیعدالتیها و... میکاهد.
وی یادآور شد: مرادی خشونت کلامی را خشونت تلقی نمیکرد و نسبت به کسانی که مرز خشونت را به سوی رفتارهای غیربدنی/کالبدی گسترش میدهند، معترض بود. نقدهای کوبنده، فریاد، اعتراض و جز آنها از دید مرادی خشونت نیستند. او معتقد بود که خشونت یعنی شکنجه، زد و خورد، جنگ، ویرانی و کشتار و البته استفاده از نرمافزارهایی، همچون حقوق و اخلاق و تعلیم و تربیت، که به این خشونتها دامن بزنند و یا آنها را قانونی و موجه جلوه دهند. زندگی شخصی او نیز نمونهای از «انسان فرهنگی» بود. انسانی که تمامی وجوه فردی خود را پذیرفته بود. فاصلهای جدی و محسوس با انسان اقتصادی داشت. کنش خود با دیگران را بر پایه میزان سودمندی اقتصادی تنظیم نمیکرد. بر درآمد اندک خود مدیریت چندانی نداشت. پول دستمزد و حتی پول بازگشتی از خرید را نمیشمرد.
سالاری اضافه کرد: زادگاهش اصفهان بود، ولی پسوند خورزوقی را در دنباله نامش داشت. میگفت از زمانی که فهمیدم خورزوق چه جای مهمی است، نه تنها به آن افتخار میکنم، که میکوشم این دنباله نامم را حفظ کنم. لهجه او اصفهانی بسیار غلیظ با ته مایههای خورزوقی بود، که حتی آلمانی را هم به این لهجه حرف میزد. او میگفت اگر بخواهم از این لهجه فاصله بگیرم و آن را تغییر بدهم، بر بدنم فشار بیش از اندازه وارد میکنم. منظور او از بدن، ترکیبی روان ـ تنی بود که در گفتار او، حتی امکان جدایی میان روان و تن را نمیتوانستیم تشخیص بدهیم. او ورزشکار بود و فوتبال را دوست داشت و در جوانی فوتبال را بهصورت حرفهای بازی میکرد. عضو تیم ذوبآهن بود. من در تجربه شخصیام با مرادی، هیچگاه او را در نزاع با کسی ندیدم و بهرغم توان بدنیاش، در هیچ نزاعی درگیر نشد. خاطرات دوره کودکی تا جوانیاش، آنگونه که خود تعریف میکرد و یا اعضای خانوادهاش میگویند، نیز آکنده از مهربانی با دیگران، اعم از دوستان و غیر دوستان او بود.
وی با بیان اینکه او در هیچ جایی «خانه» به مفهوم جایی برای انباشت ثروت نساخت و بالطبع، خانواده هم تشکیل نداد گفت: چرا که با تشکیل خانواده، ناچار از پذیرش مفهوم متداول «خانه» بود. خانه از نظر او، صورتی سرزمینی داشت و انباشت در آن خانه از جنس فرهنگ، که به شکل انبوهی از اندیشمندان واقعیِ توانمند و فرهیخته، آثار فکری، فلسفی، علمی، هنری و بهطور کلی بهصورت تودهای متراکم از فرهیختگی بود. اقامتگاه او اتاقی از یک خانه با چندین جلد کتاب و تختی برای آسایش بود. غذای او تکلفی نداشت و پوشاکش بسیار ساده بود.
به گفته سالاری، اما مرادی این شیوه زندگی را نوعی ایده میدانست که نمیتواند به عنوان الگوی کسی تکرار شود. انسان فرهنگی در ذات خود پذیرنده تنوع شیوهها است. با وجود تأکید بر ویژگی انسان فرهنگی بودن خود، اما ضعف انسان فرهنگی در ستیز با انسان اقتصادی و متمدن را گوشزد میکرد و از این رو، در پی صورتبندی نوعی از انسان، با عنوان انسان اجتماعی بود. از نظر او، دغدغه انسان اجتماعی، امر اجتماعی است که اعم از اقتصاد و فرهنگ و در برگیرنده و تعدیلکننده آنها است. مرادی در درگیری با جهان متمدن، الگویی را برای خود اختیار کرده بود که در ذات خود تناقضی را داشت. چگونه میتوان در فضای متمدنانه به صورت ناب انسان فرهنگی باقی ماند؟
وی تاکید کرد: راه حل او بر کرانه ایستادن و نقد متن مسلط تمدنی بود. در کرانه ایستادن و نقد کردن، خشونتی را در پی ندارد. راهحلی است که با هزینه کم، امکان پیگیری مداوم و بیوقفه آن وجود دارد. در کرانه ایستادن، ساماندهی خِرَد نقّاد، چه در سویهی نظری، همچون دانشگاهها و چه در جهت اجرایی در پزشکی، مهندسی و مدیریت اجرایی. بخش عمدهای از فعالیتهای مرادی، به آموزش در کرانه دانشگاه اختصاص یافتهبود و این شیوه زندگی، بارزترین ویژگیای بود که همه کسانی که با او پیوند داشتند، از او یاد میکنند.
وی در پایان سخنانش با بیان اینکه مسئله مرکزی مرادی، خشونت بود یادآور شد: او میگفت به هر میزان انباشت تمدنی، به همان میزان خشونت به جامعه انسانی تحمیل میشود. اما راه حل گریز از آن با خشونت ممکن نیست، بلکه تنها فرهیختگی است که این آتش مهارنشدنی را سرد میکند.
نشست «چگونه میتوان دانشگاه داشت؟» با حضور حمید پارسانیا، قاسم پورحسن، ابراهیم توفیق و سیدجواد میری نیز در این مراسم برگزار شد و در آن به این پرسش با تکیه بر آرا و آثار مرادی پاسخ داده شد.
توفیق درباره محمدعلی مرادی طی سخنانی گفت: علی یکدست نبود و تجربه سهمگین زندگیاش فضای متناقضی را برایش ایجاد کرده بود و این رفتار او با جسمش را مصداق انسان فرهنگی نمی دانم گویی با زندگیاش و جسمش به نهلیسیم رسیده بود. وقتی آدم در موقعیتی قرار می گیرد که متوجه میشود زندگی برایش فاقد هر گونه ارزشی است خیلی ساده انسان میتواند به پوچگرایی مطلق برسد. البته علی نافی زندگی نبود و لذتی که از مصاحبت با دوستانش میبرد علاقه او به زندگی را نشان می دهد اما به هر حال شرایط زندگیاش موجب شده بود در او احساسات متناقضی نسبت به زندگی صورت بگیرد.
پورحسن نیز در این نشست درباره بحث فلسفی دانشگاه با توجه به آراء مرادی بیان کرد: من و مرادی سخنرانی هایدگر را درباره خودبیانی دانشگاه خوانده و بحث کرده بودیم چون سخنرانی فوق العاده مهمی است که درباره ایران میتواند پر اهمیت باشد و برگرفته از تذکر نیرومند نیچه است که می گوید وقتی در آلمان روح دانشگاه را از دست دادیم این طور شد! ما از نیچه شروع کردیم و این سوال را مطرح کردیم که آیا دانشگاه باید در انقیاد باشد یا خیر؟!
وی ادامه داد: پروژه دیگر ما با مرادی بحث آینده ایران بود و از همین منظر هم به سید جواد طباطبایی نقد میکردیم که خیلی به گذشته وابسته بود.
وی با بیان اینکه هایدگر در آن سخنرانی که میگوید اگر ما ذات دانشگاه را نفهمیم ممکن است آن را با یک ساختمان اداری اشتباه بگیریم عنوان کرد: ذات دانشگاه سپهر دانایی است و این ایجاب میکند دانشگاه در انقیاد نباشد. در ایران با تاخر چهل ساله از عثمانی ما صاحب دانشگاه شدیم و من و مرادی معتقد بودیم ما دانشگاه در انقیاد داشتیم چون دانشگاه برای قدرت و فرهنگ سخن نمیگوید و تصمیم بگیرد!
به گفته این استاد دانشگاه، ما فیلسوفی نداریم که درباره دانشگاه سخن گفته باشد و این نشان دهنده فاصله ما از نگاه فلسفی با دانشگاه است. ما وقتی که میگفتیم ذات دانشگاه یعنی اینگونه نبود که دانشگاه به ورطه ایدئولوژیک بیفتد و با تجویز علم تولید کند! ما چون شناخت از دانشگاه نداریم به استاد دستور میدهیم که مقاله و کتاب برای ارتقای علمی تولید کند! بدون دانشگاه نمیتوانیم از آینده در ایران حرف بزنیم! چون سرمنشا تحولات باید در دانشگاه رقم بخورد اما نه با این دانشگاهی که استادش کارمند شده است. دانشگاه باید به سپهر دانایی منتهی شود و به آن را به سان فلسفی نگاه کنیم.
پارسانیا نیز با اشاره به رویکرد نوکانتی مرادی به فلسفه علم اشاره کرد و گفت: ما در دانشکده علوم اجتماعی رسالههایی را به ایشان سپردیم هر چند متاسفانه اجازه داده نمیشد رسما مشاور و راهنما باشند اما ایشان بسیار فعال به دانشجویان مشاوره میدادند.
وی درباره نگاه مرادی به مساله دانشگاه سخن گفت و افزود: ما در ایران دانشگاه نداریم و حاصل تدبر و تفکر نیست اگرچه دانشگاه به عنوان یک نیاز باید تکنسین خودش را ایجاد کند اما اکنون مشکلات زیادی داریم با این وجود دانشی که اکنون تولید شده مغتنم است و افراد فعال در آن هم فرصت است اما این پرسش که دانشگاه چه باید باشد بسیار مهم است!
این استاد دانشگاه با اشاره به جایگاه متفکران ما در تاریخ علم گفت: ما زمانی در اوج جریان تاریخی فلسفی خودمان بودیم؛ صدرا همزمان با دکارت است اما به دلیل شاگردانش که با او همراه نبودند 200 سال طول کشید مباحثات او مطرح شود، هر چند بعدها تهران شهر مکاتب فلسفی شد با این وجود در گذشته بسیاری از متفکران ما جایگاه خودشان را نداشتند و اکنون هم ندارند به طور مثال مسیری که آقا علی حکیم داشت و پاسخ به دکارت میدهد و این شیوه دانش را مدیریت میکند اکنون نیست. البته دانش مدیریت بردار نیست اما باید مدیریت را از دانش یاد گرفت!
پارسانیا در پایان سخنانش با بیان اینکه مرادی در متن آلمان می اندیشید و آن را خوب فهمیده بود و می توانست عمیق فکر کند گفت: توجه به فلسفه و نگاه کردن به دانشگاه از همین منظر در او وجود داشت و تلاش میکرد از دیدگاه فلسفه عمیقا در مسایل تدبر کند.
میری نیز در این مراسم طی سخنانی گفت: امیدوارم سایر آثار ایشان به صورت مکتوب چاپ شود. اگر به صورت عمقی روی آثار ایشان کار شود و به طور مثال بگوییم نسبت مرادی با دانشگاه یا مفهوم پردازی امر آکادمیک چیست ایشان ماندگار میشود در این صورت هم نیاز به بازخوانی آثارش به صورت انتقادی است. ما برای اینکه به آن مرحله برسیم و مرادی را به مثابه متن بببینیم و در بستر آکادمی درباره آن سخن بگوییم نیازمند دو سال زمان هستیم البته ایشان دانشجویان خوبی را تربیت کرد و آنها اگر بخواهند مرادی را به مثابه آکادمیک ببینند شاید بتوانند در این راه گامهایی را بردارند.
وی با اشاره به آشنایی خود با مرادی در سال 1388گفت: برای مرادی دانشگاه سپهر دانایی است و باید در آن دانش شکل بگیرد و مفهوم پردازی شود اما مقدم بر همه اینها این بود که دانشگاه محلی برای گفتوگو است و باید بتوانیم در آن داد و ستد علمی و گفتوگوی مفهومی داشته باشیم. ما درباره آثار سید جواد طباطبایی نشست گذاشتیم و بعد به ما انتقاد شد که دورهمی گذاشتهایم! ایشان در پاسخ میگفت بهتر است عنوان نشستهایمان را دورهمی بگذاریم چون در دورهمی گفتوگو شکل میگیرد! خود فرم روی محتوا تاثیر میگذارد و شاید محتوا را از مسیر اصیل و اصلی خودش که باید افقها بهم نزدیک شوند دور شوند. بنابراین در سیره و روش او اجتماع علمی وجود داشت و میتوانست با هر کسی بحث و جدل و گفت وگو کند و آن را تبدیل به خصومت ذاتی نمیکرد چون او گفتوگو را مقدم بر هر چیزی میدانست. او همیشه میگفت علم یک ساحتش مفهوم است اما ساحت دیگرش شیوه بودن است که مبتنی برگفتوگو شکل میگیرد.
نظر شما