داستان تخیلی افق دید انسان را به بینهایت میبرد و محدودیتهای موجود در ذهنش را برمیدارد. حداقل کارکرد داستان علمی تخیلی تغییر دید انسان نسبت به پدیدههای اطراف خود است. با این داستانها یاد میگیریم به ناممکن بودن پدیدهها فکر نکنیم بلکه به ممکن بودن هرچیز ذهنی فکر کنیم و فکر کنیم که ممکن است این مسائل ذهنی روزی به واقعیت تبدیل شوند.
تعریفهای مختلفی از این ژانر وجود داد ولی شاید پرطرفدارترین آنها این باشد که هیچ زمان و مکان مشخصی برای داستانهای این گونه وجود ندارد. ابهامی که وجود دارد مربوط به زمانی است که عنصر خیال چنان با توجیههای علمی در هم میآمیزد که جدا کردن آن ممکن نیست و ماهیت علمی بودن اثر زیر سؤال میرود. البته چنین ابهامی معمولاً در آثار نویسندگانی مثل آیزاک آسیموف یا آرتور. سی. کلارک وجود ندارد. ماهوارههای مخابراتی اولین بار در داستانهای کلارک مطرح شد و زیردریاییها در داستانهای ژولورن رونمایی شدند. کلمه رباتیک را اولین بار توسط آسیموف استفاده شد.
البته تاریخ نشان داده خیلی از داستانهای علمی تخیلی سالها بعد به واقعیت پیوسته است ولی به حقیقت پیوستن یک داستان علمی تخیلی به واقعیت هیچ ضرورت و لزومی وجود ندارد و در اصل به اعتقاد ستون نویس روزنامه هافینگتون پست کارکرد اصلی این گونه داستان در تخیلی بودن آن است که واژه علم به آن قدرت و معنای خاصی میبخشد و حتی جذابیت آن را بیشتر میکند. به نوشته این روزنامه اساس داستان علمی تخیلی به جای پیشبینی وضعیت علم و تکنولوژی در آینده بیشتر روی تخیلی بودن آن و جذابیتش برای مخاطب تکیه دارد. در اثر علمی تخیلی نویسنده فکر خود را رها میکند تا به آینده برود و آنچه را در اثر پیشرفت علمی امکانپذیر شده است به تصویر بکشد. نویسنده گاهی تمایلات و آرزوهای انسانها و گاهی بیمها و ترسهای آنها را بیان میکند.
روزنامه هافینگتون پست در ادامه یادداشت خود به کتاب دگردیسی علمی تخیلی نوشته دارکو ساوین اشاره میکند که برای اولین بار در سال 1979 واژه غریبه «بیگانگی شناختی» را برای داستانهای علمی تخیلی و چگونگی تعریف آنها از حوادث واقعی به کار برد. ساوین در کتابش نوشت: بهترین داستان علمی تخیلی آن داستانی است که بیشتر از پرداختن به کشفیات علمی و مسائل روزمره دنیای واقعی، خواننده را از این فضا خارج کند و به دنیایی ببرد که با آن بیگانه باشد.
وی اعتقاد دارد بهترین کارکرد داستان علمی تخیلی خرق عادت انسان است و خارج کردن مخاطب داستان از دنیای واقعی است. دارکو که در حال حاضر در رشته تاریخ ادبیات در دانشگاه مکگیل کانادا تدریس میکند در کتابش مینویسد چیزی که داستان علمی تخیلی برای مخاطبش دارد، همان چیزی است که در زندگیاش جدید است و این جدید بودن فرقی نمیکند در ماشینهای پرنده باشد یا خانههای عجیب و غریب.
چیزی که ساوین در تحقیقاتش از ادبیات داستانی به خصوص داستانهای علمی تخیلی نتیجه میگیرد این است که تمام چیزی که یک داستان علمی تخیلی میگوید در جنگ بین عادتهای قدیمی و عادتهای جدید انسان است که برای هر انسانی جذابیت دارد. هر انسانی دوست دارد تجربههای جدید در زندگیاش داشته باشد و تمام داستانهای علمی تخیلی حداقل چیزی که دارند این است که یک مسئله جدید یا ابزار جدید هرچند عجیب را به مخاطب خود معرفی میکنند.
اورسولا لیگویین رماننویس آمریکایی در مقدمه یکی از داستانهای علمی تخیلیاش نوشته است: نمیخواهم آینده را پیشبینی کنم یا اینکه توصیه و نسخهای برای آن ارائه کنم بلکه تنها واقعیتی که در ذهن مخاطبان وجود دارد را توضیح میدهم. او میگوید در تمام داستانهایم تنها تلاش کردم بگویم که ممکن است آینده چه شکلی باشد و این برای مخاطب من جذابیت داشت. من همانقدر درباره آینده میدانم که شما میدانم که شما میدانید ولی آینده برای من هم جذاب است و دوست دارم آن را مثل آرزوهایم توصیف کنم.
روزنامه هافینگتون پست در ادامه یادداشت خود مینویسد همه انسانها به داستان علمی تخیلی نیاز دارند چون همانطوری که بسیاری از نویسندگان این ژانر اعتقاد دارند، این نوع داستان به انسان کمک میکند که طور دیگری به جهان نگاه کند و جور دیگری درباره پدیدههای اطراف خود فکر کند. وقتی داستان علمی تخیلی میخوانیم ارزشگذاری پدیدهها و وقایع در ذهن انسان معنای جدیدی پیدا میکند چون معیارها بر اساس آینده و ایدهآلهای انسان بنا گذاشته میشود و به نظر میرسد خواندن داستان علمی تخیلی به انسان کمک میکند به سمت جامعه بشری ایدهآل حرکت کند و دنیایی اطرافش را بهتر کند. داستان تخیلی افق دید انسان را به بینهایت میبرد و محدودیتهای موجود در ذهنش را برمیدارد. حداقل کارکرد داستان علمی تخیلی تغییر دید انسان نسبت به پدیدههای اطراف خود است. با این داستانها یاد میگیریم به ناممکن بودن پدیدهها فکر نکنیم بلکه به ممکن بودن هرچیز ذهنی فکر کنیم و فکر کنیم که ممکن است این مسائل ذهنی روزی به واقعیت تبدیل شوند.
نظر شما