محمدرضا جعفری در دومین نشست تاریخ شفاهی از مصیبتها و مشکلاتی گفت که در این کار داشت و مشقاتی که برایش ایجاد کردند اما او کوتاه نیامده و به هر روشی که ممکن بود کار نشر را ادامه داده است.
نصرالله حدادی، مجری نشستهای تاریخ شفاهی در ابتدا با اشاره به اینکه جلسه اول تحتالشعاع شروع کار موسسه امیرکبیر و مرحوم عبدالرحیم جعفری (پدر ایشان) قرار گرفت و او را بهواقع پدر کتاب ایران دانست، ابراز امیدواری کرد که در این دو جلسه ادای دین شود به فردی که در تاریخ نشر تحول ایجاد کرد. او افزود: امروز تاثیر این مرد بزرگ را در صنعت نشر میبینیم و فرزند خلف آن بزرگوار راه ایشان را ادامه میدهد. وی گفت: این جلسه دوران گذار از موسسه امیرکبیر و راهاندازی نشر نو و ادامه عشق و علاقه شخصی محمدرضا جعفری بحث میشود. در ادامه گفت و گوی حدادی با محمدرضا جعفری را میخوانید:
دوران گذار از موسسه امیرکبیر
هفتهگذشته بهبحث درباره دستگیری پدر رسیدیم و راه اندازی نشر نو پیش از اینکه به نشر نو بپردازیم از اداره موسسه امیرکبیر و مشکلات آن بگویید.
موسسه امیرکبیر از بهمن 58 تا فروردین 59 دچار مشکلات مالی شد و من از جیب خودم این سهماه حقوق کارکنان را میدادم. نزدیک عید اعتراض کردیم و فردی بهنام محسنی آمد و در انبار را بازکرد تا بتوانیم کتاب بفروشیم و حقوق و عیدی کارکنان را بدهیم. تا مرداد 59 که پدر هنوز زندان بودند من موسسه را اداره کردم. بعد از آن دادستانی آقای بنکدار را فرستادند و تا شهریور که پدر آزاد شد من به بخش تولید رفتم.
روزهایی که به ملاقات پدر میرفتید اولین سوالی که میپرسیدند چه بود؟
اولین سوال از پرونده بود و بعد هم در رابطه با موسسه امیرکبیر. در پرونده حکم داده بودند و دوسوم اموال را به نفع جامعه مدرسین قم، مصادره کرده بودند. صورت اموال، اعم از منقول و غیرمنقول را باید ارائه میکردیم که این پروسه بسیار طولانی شد. اول آقای ستاریان را معرفی کردند که استعفا داد و بعد آقای مطلب را فرستادند. وقتی که انبار کتاب و کاغذ و زمین 25هزار متری و داراییهای بسیاری را دیدند شروع به نوشتن گزارشهایی علیه ما کردند. از دیماه سال 59 من دیگر به موسسه نرفتم. آقایان مدرسی و همایی را آوردند و پروندهسازی علیه ما شروع شد. برای مثال اینکه کتاب «من و کودک من» که بعدها نیز چندین بار تجدیدچاپ شده است را، بهعنوان کتابهای نامناسب و نگهداری تصاویر مستهجن گزارش کردند.
در این دوسوم و یکسوم حساب کردنها مأمور اجرایی پرونده تبانی کرد و نوشت باید کل موسسه مصادره شود و به اندازهای تندروی کردند که آقای گیلانی جلوی آن را گرفت. سه سال طول کشیده بود و همه خسته شدیم. وقتی پدر را خواستند تا تعیین تکلیف شود و صلح کنیم خوشحال شدیم. پدر به دادستانی رفت بعد از چند ساعت برگشت و نتیجه این شد که موسسه با همه محتویات آن و حتی آن بخش از اموالمان را که در اختیار موسسه گذاشته بودیم، مصادره شد. نهتنها اموال پدر از دست رفت بلکه تمام اموال خانواده را مصادره کردند. پدر روزهای اول که به خانه آمده بود خیلی ناراحت بود و دو سهسالی افسرده بود. در نهایت هم مجبور شدیم خانه را فروختیم و یک آپارتمان خریدیم. مدتی طول کشید تا پدر روحیه خود را بازیابد و در این مدت درباره اغلب موارد نامهنگاری میکرد؛ بعضیها جواب نامهها را میدادند و بعضیها نمیدادند.
کتاب خاطرات مرحوم جعفری
حدادی: چه کسی تشویق کرد که پدرتان خاطراتش را بنویسد و چاپ کند؟
یک روز با آقای مسعود رضوی نشسته بودیم که از علاقهمندان انتشارات امیرکبیر و دوستان نزدیکمان بودند. جرقه این کار از پیشنهاد ایشان شروع شد و قرار شد ابتدا روی نوار ضبط شود و یکی از دوستان آن را پیاده و بعد پدر آن را تصحیح کند. بعد از آن مادهخامی آماده شد و آقای ابراهیم یونسی آن را تدوین و مرتب کردند و سپس برای ویرایش به من دادند. مواردی بود که من یادآوری کردم و به آن اضافه شد.
بعد از انتشار این کتاب عدهای گفتند که این کتاب نوشته خود مرحوم جعفری نیست بلکه کسی دیگری نوشته است.
خب این یک امر طبیعی است مگر همه خاطرات افراد را خودشان نوشته اند؟ این نقد موضوع مهمی نبود.
از این انتقادها که بگذریم بازتابهایی مثبتی که برای چاپ خاطرات پدرتان نوشته شد، چگونه بود؟
در روزنامه چندمورد را دیدم؛ احسان یارشاطر در «بخارا» یادداشت خوبی نوشته و تحسین کرده بود. کاوه بیات در «جهان کتاب» مطلبی را نوشته بود و خود شما {حدادی} و حدود 15 صاحبنظر یادداشت و مطلب دیگر نوشته بودند که در آنها به تمجید از این کتاب پرداخته شده بود.
در آن زمان کتابهای امیرکبیر گرانتر از کتابهای دیگر بود، معیار قیمتگذاری شما در آنجا چه بود؟
روشهای تولید کتاب متفاوت است. کتاب مصحح و ویراستار دارد که باید حقوق بگیرند، کیفیت چاپ و نوع فیلم و زینک همه روی قیمت کتاب تأثیرگذارند. درباره معیار قیمتگذاری اوایل کار که من به موسسه آمدم اغلب از روی مقایسه با کتابهای دیگر قیمتگذاری میشد اما من روشی را برای قیمت تمامشده ایجاد کردم که بعد از آن از این روش استفاده میشد.
مشقتهای دوران نشر نو
لازم است این توضیح را اضافه کنم که مرحوم جعفری بیش از اینکه دنبال مال و منال خود باشد دنبال احیای اعتبار خدشهدار شدهاش بود. حال به نشر نو برویم چه شد که این نام را انتخاب کردید؟
نام نشر نو را خودم انتخاب کردم چون کوچک بود و مناسب. پدر آزاد بود که نشر نو را راه انداختیم و تا زمانی که تکلیف موسسه امیرکبیر مشخص شود شایعههایی را به راه انداختند و باعث شدند تا موسسه از دست ما خارج شود. من از دیماه 1359 دیگر به موسسه نرفتم. در مدتی که به خانه برگشته بودم و موسسه نمیرفتم فرهنگ معین را از اول تا آخر خوانده و حدود شش ماه را به این کار اختصاص دادم تا اینکه پسرخالههایم آمدند و پیشنهاد کردند انتشارات جدیدی راه بیاندازیم.
با شروع نشر نو با وجود اینکه مشغله زیادی داشتم، در تصحیح کتابها تلاش میکردم. اغلب خودم این کار را انجام دهم تا با کمترینغلط چاپ شوند. بین سالهای 62 و 63 فعالیت میکردیم و «زمین سوخته» را منتشر کردیم که فروش بسیار خوبی داشت. همین موضوع باعث شد نامه نوشتند و حاشیه هایی را ساختند. به کمیته نوشتند که گرانفروشی میکنید و چوب لای چرخ ما گذاشتند. مشکلات زیادی برای ما به وجود آوردند. بعد از مدتی متوسل به آقای ثقفی برادرزن امام خمینی(ره) شدیم. تاجزاده به خاتمی گزارش داده بود که نشرنو همان امیرکبیر است و خاتمی نوشته بود بله من در پیش رئیسجمهور هم از این موضوع ابراز نگرانی کردم.
چندروزبعد جوانی آمد اسم تعدادی را آورد و پرسید که اینجا هستند؟ و وقتی جواب منفی مرا شنید تعجب کرد چون تصور میکردند ما در اینجا جمع شدهایم و برعلیه آنها توطئه میکنیم. بالاخره با پادرمیانی آقای ثقفی ما بهکارمان ادامه دادیم.
اعتراضی که تاجزاده و بقیه به ما کرده بودند این بود حالا ما اجازه میدهیم شما چرا چاپ میکنید؟ کتابها را با طرح جلدی اختصاصی درمیآوردیم که شناخته شویم و بهنوعی امضایمان بود و این موش و گربهبازی را بهخاطر بازیهای ارشاد انجام میدادیم.
پیش از سال 1369 بحران کاغذ پیش آمد و کمیاب شد ما به دستدامان ارشاد شدیم و به چاپخانههای مختلفی مراجعه میکردیم. مثلاً به روزنامه اطلاعات یا فلان چاپخانه در قم میدادیم تا چاپ کنند با هزار ترفند و خواهش هر طور شده ادامه میدادیم با دردسرهای بسیار بحران را پشتسر گذاشتیم. تا اینکه در سال 1369 بحث پروانه نشر پیش آمد،
دعوت کردند و ناشران در سالنی در وزارت ارشاد جمع شدند. در آنجا گفته شد «ما با مولف کار نداریم مولف یککتاب را تولید میکند این ناشر است که آن را در هزاران نسخه چاپ و منتشر میکند. ما دست ناشران را قطع میکنیم اگر خلاف میل ما عمل کنند». اغلب ناشران پروانه نشر گرفتند اما به ما ندادند و گفتند تأییدیه امنیتی نیامده، از اداره اطلاعات در این مورد هیچ اطلاعی نداشت. میگفتند آقای شاکی شما رئیسجمهور است.
ما قرارداد 150 عنوان کتاب را بسته بودیم و بدون مجوز باید کتابها را با آرم این و آن چاپ میکردیم و پورسانت میدادیم. در حالی که بقیه وام و کاغذ یارانهای میگرفتند. ما باید به دنبال ناشری میگشتیم که از مجوزش برای چاپ کتابهایمان استفاده کنیم.
با تمام این مشکلات سرکردیم تا سال 1379 گفته شد پروانهنشر حاضر است. اما من دیگر دل و دماغ کار نداشتم. همین پروانه هم یکساله بود و هرسال باید تمدید میکردیم.
به این ترتیب ادامه دادیم. تا اینکه سال 1390گفتند دیگر تمدید نمیکنیم چون شما پرونده دارید. گفتند یک نفر دیگر را معرفی کن تا پروانه به نام او صادر شود و بهنام خودت پروانه نمیدهیم. من هم نام همسرم را دادم و پروانه جدید به نام وی صادر شد.
با این همه دردسر واقعا میارزید که ادامه دادید؟
بله. من را از در بیرون کنند از پنجره میآیم. من ول کن این ماجرا نیستم.
پس حسابی عاشق این کار هستید؟
بیش از آن من عاشق خودم هستم تا این کار. البته کار را هم دوست دارم و گرنه خیلی کارهای دیگر میتوانستم بکنم از ایرانیکا به من پیشنهاد دادند اما نرفتم.
چرا بعضی از کتابها را با اسامی مستعار درمیآوردید؟
من بهکسی پیشنهاد نمیکردم اما نویسندگان و مولفانی بودند که معمولا خودشان بنا به دلایلی اعلام میکردند که با نام مستعار آثارشان چاپ شود. برای مثال ابراهیم یونسی که در آن دوره استاندار کردستان بودند صلاح میدانست کتابش با نام مستعار چاپ شود.
برخی از کتابهای نشر نو را زیرزمینی چاپ کردهاند، اعتراضی به آنها نکردید؟
اعتراض نتیجه ندارد چون من از طرف مولف باید به دادگاه شکایت کنم اما دادگاه مسموع نظرمن نیست و موضوع را جدی نمیگیرد. در مورد کتابهایی که مجوز نداشتند هم مشکلی نداشتم حتی بعدها که عدهای برای حلالیت طلبیدن میآمدند میگفتم که اتفاقاً کار خوبی کردید.
دولتی شدن به سود کتاب و کتابخوانی نیست
به موازات نشر خصوصی موج فزایندهای برای دولتیشدن نشر داشتیم. بهنظر شما نشر دولتی و حمایتهایی که میکنند کمکی به کتاب و کتابخوانی کرده است؟
نشر دولتی یعنی چه؟ جز اینکه عدهای بیتالمال را حیف و میل کنند حاصل دیگری ندارد. بهجای آن دولت باید در کارهایی دست ببرد که از عهده بخش خصوصی برنمیآید. دولت میتواند حمایت کند وگرنه اینکه پا در کفش ما کند معنی ندارد و حمایت نیست.
آخرین پدیده از این قسم به نام «باغ کتاب» است. نظر شما در این مورد چیست؟
باغ کتاب برای من معنی ندارد. جایی که کتاب با 40 درصد تخفیف بهفروش برود ناشر چطور میتواند با این شرایط کتاب را بفروشد مگر چقدر برای ناشر سود دارد که 40درصد هم تخفیف بدهد. این کارها کتاب را نابود میکند.
در نشر نو کتابهایی داشتید که فروش نرفته و از بین برده باشید؟
بله. متاسفانه مواردی بود برای نمونه «یادداشتهای تقیزاده» که به پیشنهاد مرحوم ایرج افشار آنها را از چاپخانه گرفتیم اما چون از قبل توزیع شده بود نتوانستیم بفروشیم.
درباره مجموعه جدیدی بهنام «شاهنامه» که در دست انتشار دارید توضیح میدهید.
سال 1390 که پروانه ما را تمدید نکرده بودند آقای پارسانژاد، خانم مهری بهفر را معرفی کردند و من برای مذاکره درباره کتاب به منزل ایشان رفتم. ایشان گفتند من جلد اول را چاپ کردهام اما راضی نبودم چه باید بکنیم؟ پس از مذاکرات قرار شد کار دیگری جز تدریس نداشته باشند و ما مبلغی را به ایشان بپردازیم تا کار کنند و تاکنون این موضوع ادامه دارد.
چند عنوان کتاب در دست تهیه دارید و ملاکتان برای انتخاب کتاب چیست؟
ملاک خیلی مشخصی نداریم کتاب باید خوب باشد. 110 عنوان زیرچاپ داریم. که برخی از آنها با پیشنهاد من به مولف بوده و گاهی هم پیشنهادهایی شده که بعد از بررسی قبول کردهایم.
من کتابهایم را ارزان نمیفروشم
با این وضعیت کتاب و تیراژ 500 و هزار نسخهای چطور ادامه میدهید؟
من به انتشارات سوبسید میدهم (با خنده) یک آپارتمان داشتم آن را فروختهام تا نشر نو سرپا بماند.
آیا تخفیف میدهید؟
نه چندان. کتاب کالای بازاری نیست. لااقل کتابهای من اینطور نیستند. من کتابهایم را ارزان نمیفروشم. چون کتاب حیثیت دارد. کتاب بیارزش نیست. مگر چقدر برای ناشر سود دارد که بتواند 40 درصد تخفیف دهد. الان تخفیف 40درصدی هیچ توجیهی ندارد. کتابی که این نوع تخفیفها را داشته باشد لابد یا هزینه تولید بالایی نداشته است یا اینکه چیزی که تولید شده است ارزشی ندارد.
به چه کتابهایی علاقه دارید؟
با «پیرمرد و دریا» توانستم همذاتپنداری کنم و علاقه زیادی داشتم این کتاب را ترجمه کنم و به پدرم تقدیم کنم اما هیچگاه فرصتش را پیدا نکردم.
شما علاوه براین کار، در حوزه تالیف هم فردی توانا هستید هرگز در خیال این نبودید که تجربههای خود را در حوزه نگارش و ویراستاری در اختیار نسل بعدی بگذارید؟
این موضوع را به صورت مدون دنبال نکرده ام و علاقه چندانی هم به این ندارم. در حال حاضر مشغول تدوین یک فرهنگ هستم. اگر فرصتی بود این فرهنگ را آماده میکنم بعد شاید به این موضوع هم بپردازم. اما این فرهنگ از همه مهمتر است. اینکه من بتوانم معادلهای بیشتری از واژگان را در اختیار مترجم قرار دهم بهتر از این است به کسی بگویم چطور بنویسد.
نظر شما