آیا ادبیات و هنر باید جاودانه باشتد یا روح زمانه خود را بارور کنتد؟ این سوالی است اساسی که در دههای مختلف مطرح و گاه جوابهای متفاوتی به آن داده شده است. «آدام کرش» و «جیمز پارکر» در پاسخ به این سوال عقاید خود را عنوان کردهاند که خواندنش خالی از لطف نیست.
«آدم کرش» روزنامهنویس مجله تبلت(tablet) و مؤلف دو مجموعه شعر و چند مجموعه دیگر است. وی که در سال 2010 نیز برنده جایزه راجر شاتاک(Roger Shattuck) از طرف منتقدان شد میگوید: اوایل رنسانس نویسندهای که در انتظار جاودانگی اثرش بود نوشتههایش را به لاتین مینوشت. اومانیستهای آن دوره بسیار به سبک نوشته «سیسیرو» و «ویرژیل» که یک هزاره و نیم قبل از آنها زیستند علاقهمند بودند. چرا خوانندگان سال 3000 همچنان به چنین زبانی علاقهمند نباشند و نویسندگان آثار خود را به زبان دوره کلاسیک ننویسند؟
لاتین زبان نامیرایی بود و زبانهایی مثل ایتالیایی و فرانسه به گرد پایش نمیرسیدند. به همین دلیل «پالیزینو» اثر خود «منتو» را به زبان لاتین نوشت و «پترارک» نیز اثر خود «آفریقا» را به همین زبان نوشت. امروزه اما این آثار فقط برای کسانی که دوره ادبیات نئولاتین را بررسی میکنند جذابیت دارد. این آثار لاتین این نویسندگان نبودند که روی ادبیات اروپا تاثیرگذار بودهاند بلکه غزلهای «پترارک» به معشوقهاش لورا همراه با آثار «دانته»، «سروانتس»، «مونتنیه»، و «رابله» که به زبان کشور خودشان بود در اروپا جریان ساز شدند.
سرنوشت آثار نئولاتین که سودای ماندگار شدن داشتند به نویسندگان مدرن درسی میدهد که بارها باید آن را مشق کنند. وقتی «ویلیام ووردزوورث» شاعر قرن هجدهم انگلیسی، زبان شعر دوره خویش را به تمسخر گرفت و سوژه شعرهای خود را از میان مردم عادی مانند سربازان، ولگردها، کودکان دیوانه انتخاب کرد به شدت مورد نکوهش منتقدان قرار گرفت. این منتقدان اعتقاد داشتند شعر بخش نامیرای ادبیات است و موضوع و زبان آن باید فاخر و والا باشد. چطور «ترانههای غنایی» شعر نامیده شود؟ سپس و صد سال بعد خوانندگان «سرزمین هرز» تی اس الیوت را برای به کارگیری تصاویر معاصر انتقاد کردند. اما همین شاعران موردانتقاد امروز جز نویسندگان کلاسیک هستند اما رقبای شعری سنتیشان به فراموشی سپردهشدهاند.
اگر هدف هنر گفتوگو با انسانهای مختلف در طول زمان و در مکانهای متفاوت است پس منطقی است که نویسندگان به موضوعات ذات بشری بپردازند؛ موضوعاتی که برای همه و در همه مکانها یکسان است. و مدتها طبیعت و موضوعات مربوط به آن موضوع استاندارد شعری محسوب شد. مثلاً «هومر»، «ویرژیل»، و «میلتون» از تشبیهاتی استفاده کردند که در آن دسته مردم یا فرشتگان سقوطکرده را به دسته زنبوران خشمگین تشبیه کردند چون عکسالعمل و حالات زنبورها هیچگاه تغییر نخواهد کرد. اما انسان دنیای مدرن خیلی بیشتر از آنچه پیشینیان تصور میکردند از طبیعت دور مانده است. چند نفر از شهرنشینان کندوی زنبورعسل را به چشم خود دیدهاند؟ (نمونه این موضوع همین است که اگر در گوگل کلمات ایلیاد و زنبور را جستجو کنید تصاویر هومر سیمپسون را که زنبورها دنبالش کردهاند نمایش میدهد.)
تغییرپذیری زندگی بیرونی انسانها-اخلاقیات، آرمانها، و تکنولوژی امروزه دهه به دهه دچار تغییر میشود- این بدان معناست که نویسندگان امروزه باید بیشتر از قبل به زندگی درونی خود اعتماد کنند. لباسپوشیدن، رفتار، و حتی طرز تفکرمان ممکن است تغییر کند اما آنقدر دچار تغییر نمیشود که خصوصیات یک نسل برای نسلی دیگر غیرقابلباور شود. در کل شاید زمان حال نه تنها تحت تأثیر تفاوتهای زمان گذشته و حال بلکه تحت تأثیر تفاوت بین گروه، نژاد، و جنیست نیز باشد. البته فردیت نباید برای رسیدن به کلیت نادیده انگاشته شود و این نشان از حضور نئوکلاسیکها یا اومانیسم توخالی است. اما نظر ادبیات این است که تفاوت انسانها اگر چه بسیار حیاتی اما اختصاصی نیست. هر انسانی توانایی تجربه اتفاقات مختلف مربوط به خود را دارد درست مانند نت موسیقی که در همهجا یکسان است. البته این حقیقت تجربی است و هر بار که فردی در قرن 21 از خواندن آثار «شکسپیر» لذت میبرد این موضوع به من یادآوری میشود.
پاسخ دوم از «جیمز پارکر»:
«جیمز پارکر ویراستار روزنامه «آتلانتیک» و روزنامهنگار «اسلیت»، «جهان بوستون»، و مجله «آرتور» است. در سال 2008 یکی از نقدهایش درباره موسیقی جایزه نقد از جامعه آمریکایی سرایندگان، مولفان و ناشرین را گرفت. وی معتقد است: مسأله جاودانگی یکی از متناقضترین پارادوکسهای ادبی است. یک راز بزرگ؛ اینکه اگر هدفتان جاودانگی اثر است پس درباره مسائل و موضوعات طبقه مرفه جامعه بنویسید. در نتیجه نوشته شما به چرت و پرت شبیه خواهد بود. اما اگر خود را در لحظه نگارش غرق کنید و آنچه را بنویسید که در وجودتان شناور است نتیجه این میشود که در سال 1987 رمانی درباره سه لولهکش در میلواکی(Milwaukee) نوشته شده و نقش مهمی در هویت انسانی ایفا میکند. باید با نوشته زندگی کرد و از محدویتها، فساد و امیدهای واهی سخن گفت. «ویلیام بلیک» شاعر انگلیسی قرن هجدهم میگوید: «ویرانیهای هر زمان عمارتی بزرگ در ابدیت دارند.»
جاودانگی کاملا کنایی است. من کلمه «پایداری» را ترجیح میدهم؛ چیزهایی که ادامه مییابند، چیزهایی که باقی میمانند. چیزهایی که میتوان از آنها بهره گرفت. «فیلیپ لارکین» اعتقاد دارد: «بشر بیچارگی خود را دستبهدست میگرداند.» به خاطر دارم یک شرکت بیمه در بریتانیا که حتی اسمش را نمیدانم نوشته بود: «ما عادت نداریم اتفاقات را بزرگ کنیم.» عالی، بسیار هوشمندانه، خیلی بهتر از جاودانگی. این جمله سالهاست در ذهن من باقی مانده و در کنار «جورج اورول»، «مارک تواین» و نویسندههای خردمند قرار گرفت که ذهنم ماندگار شدند. (حتی میتوان از آن در دعواهای زن و شوهری استفاده کرد: «عزیزم بیا ماجرا را بزرگ نکنیم.») آیا نویسندگان این آگهی تبلیغاتی به فکر ماندگاری خود بودند؟ خیر! آنها دنبال جملهای کوتاه، چشمگیر، و ماندگار بودند. یک محصول برای عرضه داشتند و دلشان نمیخواست وقتشان را تلف کنند.
نظر شما