دو مجموعه شعر با نامهای «بگذار بی گذرنامه زندگی کنم» و «رو به رو در سه پرده» سروده معصومه داوودآبادی و محمدحسن مرتجا به تازگی منتشر شدند.
شعرهای این مجموعه اغلب با جان دادن به این عناصر تصویرهای زیبایی میسازد که خواندنی و لذتبخش است:
«فرفرهها از چرخش ایستادند
من بزرگ شدهام
این را هر روز
نفس زنانهام
بر دیوارهای شهر
گوشزد میکند
خوبم نمیآید
عاشق نشدهام
فقط ته جیبهایم
یک جفت چشم قهوهای پیدا کردهام
با مقداری کلمات یکبار مصرف
زندگی، تنهاتر از آن است
که با سیگارهای روشن و سیمهای تلفن
ادامه پیدا کند
من هر صبح
با روزنامههای عصبانی
چای میخورم
و بوی سرب دهانم
بوسههایت را منهدم خواهد کرد
بادها دارند
روی رنگ موهایم
شرطبندی میکنند»
در مجموعه شعر «روبهرو در سه پرده» ذیل عنوان شعری با نام «هرچه سنگ در مشتهایم» نیز میخوانیم:
«حال خود را دربردهام در این غروب
به شکل این چند چراغ
و دختری
که همیشه از درختان نارون دور میشود...
بروم؟!
کجا؟... کجا؟
در همین فلکه با چاههای توی سینهام
بر یک نیمکت نشستهام
و دارم هرچه سنگ را در مشتهایم در او پرتاب میکنم
بروم؟... مایل به که شوم؟
من که تو را نه!
حتماً ترانه حال خویش میشوم
اما به دهان که میشوم اگر میشوم»
مجموعه شعر «بگذار بی گذرنامه زندگی کنم» شامل 38 قطعه شعر سپید است که به بهای 6 هزار تومان از سوی مؤسسه انتشارات بوتیمار منتشر شده است.
«روبهرو در سه پرده» نیز شامل 57 قطعه شعر سپید به قیمت هشت هزار تومان به تازگی از سوی همین مؤسسه راهی بازار کتاب شده است.
نظر شما