«در خواب دویدن» به قلم مریم حاجیلو توسط نشر افق در سال 1389 به چاپ رسیده است. این کتاب که اولین رمان نویسنده آن است، در قالب یادداشتهای منظم دختری تنظیم شده که بنا بر شرایط پیش آمده به تجربه زندگی در یک خوابگاه میپردازد. مخاطب نیز در قالب یادداشتهایی که قرار است تا پایان داستان خواننده را در خاطره یا داستان بودن این سرگذشت مردد نگه دارد، با این قصه ارتباط برقرار میکند.
32 بخشی که برای روایت این داستان توسط نویسنده طراحی شده، خاطراتی است از اولین برخورد دخترک داستان با مدیر خوابگاه تا زمانی که ساکنان ناچار به ترک این مکان میشوند و سرنوشت نامعلوم هر یک از آنها.
به نظر میرسد راوی این داستان، بیپناهی است در میان گرگها که هر چند سعی میکند همرنگ جماعت نشود اما از آنها تاثیر میگیرد ولی برای این کار استعداد زیادی هم ندارد. بدبین، زودرنج و گاهی کمتحمل است؛ با این حال، لحظات زیادی وجود دارد که ذات خود را - شاید ناخودآگاه - نشان میدهد و توانایی بد شدن ندارد.
زندان زنان!
توصیف لوکیشن داستان از زبان شخصیت اصلی در اولین بخش این کتاب به این صورت است: «به جز تخت مسئول خوابگاه، بقیه تختها دو طبقهاند. در واقع چند تا لوله کج و کوله را سر و ته هم جوش زدهاند؛ رنگ طوسی مردهای هم مثلا برای خوشگلی مالیدهاند روش و شده تخت؛ تختی که هر ماه باید کلی بابتش "بسلفم"، همین است .... روهم رفته، قیافه خانه بدجوری مریض است و همه چیزش مات و بیخاصیت. حتی آدمهاش را هم اینطور میبینم. نمیدانم چرا! شاید بدبینی همیشگی آمده سراغم. شاید آنها یک مشت آدم خوب و دوستداشتنیاند و از بدی خودم است که بد میبینمشان.»
این مکان با توصیفات فوق برای دختر - که تا پایان داستان هم بدون نام باقی میماند - در وقتِ خود نه تنها رضایتبخش بوده بلکه بستری شده برای توصیفی از یک جامعه کوچک؛ « و سعی میکند از دنیای محو و ناپیدا - یا کم پیدا -یی که برایش ساخته شده، لذت ببرد و کیف کند از اینکه کسی، فرصت و دقت این را نمییابد که لک و پیس روی لباسهاش را بشمارد یا بخواهد حدس بزند این لکهها اثر چه جور خوردنی یا نوشیدنیای هستند، یا چند وقت است که شسته نشدهاند یا ... تنها میشود و البته مِهی که بیصدا و نامحسوس، همراهیاش میکند، بی هیچ آزاری.»
زندگی با صدایی دلبرانه؟
یادداشتهای روزمرهای که به واقع ظرفی شده برای غم و شادی، امید و یاس، استیصال و جسارت، متضادهایی که در ناخودآگاه آدمها در تعادلند؛« میرسم به روشنایی. نور زیادی پخش شده کف زمین. از دیدنش ته دلم کمی قرص میشود. همیشه تو خلوت و تاریکی، نور امیدبخشترین جز دنیاست ... رادیوی اتوبوس روشن است. گوینده، زنی است که با صدایی دلبرانه، حرفهای شیرین میزند. از روز زیبایی که شروع شده و از طبیعت و پاکی و اینطور چیزها. نفسش از کجا درمیآید زنک؟»
یک سقف برای زندگی، خانواده، پول، امنیت، تحصیل کار، دوستی و ... واژههایی هستند برای توصیف روزمرگیهایی از یک زندگی نه چندان معمولی که به صورت معمول گریبانگیر همه است؛ «خاطرات ما انگار پیش از ما آغاز شدهاند و گریز از یک چیزهایی، هیچوقت مقدر نمیشود، کاریش هم نمیشود کرد.»
نگران ظواهر
کاراکتر اصلی به دل زندگیهایی میزند که از روال آدمهای معمولی جامعه متفاوتتر است، همان نیازها وجود دارد اما برای رفع نیازها راههای متفاوتی طی میشود؛ «گمانم دیدن آدمها از بالا کمی لذت یا تفریح دارد یا حس خوشایندی که زیاد نمیشود ازش سر درآورد.»
آنچه در این کتاب به چشم میآید تفاوت نوع نگاه و تجربه زندگی شخصیت اصلی با جمعیت غالب خوابگاه است که باعث میشود در بطن داستان مسائل مختلف اجتماعی و فرهنگی مطرح شود؛ «این روزها خیلی میترسم از حماقت. سعی میکنم بیشتر از همیشه کتاب بخوانم. دنیای آنتو جدیتر است حداقل.»
مصیبتهای پیدا کردن کار و سپس از دست دادن آن و دغدغه نان در جای جای حیات آدمهای این داستان به چشم میخورد: «یکهو از راه رسید. کمی ایستاد به تماشا و من بیقرار شده بودم. فکر کرد به خاطر این است که سیگار را تو دستم دیده. اما من به خاطر لو رفتن بالکن ناراحت بودم. گفت:« تو خرجت را از کجا درمیآری؟»
«سر کار رفتن، علاوه بر پول، مزیتهای دیگری هم دارد. یکی از آنها- از نوع چشمگیرش - پرکردن وقت است و وقتکشی، به شیوهای مناسب. یک برنامه بیخود و البته صد در صد بهجا، برای تلف کردن هرچه بیشتر عمر و گند زدن به آن و آسودگی از اینکه حتی ذرهای متوجه این فاجعه نمیشوی تا احساس بیهودگی کنی.»
مثل خود زندگی
این داستان به لحاظ قالب یادداشتوار خود، در جریان است، پی در پی و روز به روز و شاید به همین خاطر است که نمیتوان پایانی بر آن متصور بود؛ مثل خود زندگی. «اما زندگی همین است که هست. حرف زدن ندارد که. شاید نشود کاریش کرد. شاید هم باید آرام بود و رام. و عادت کرد. مثل یک اسب... چه خوب میشد اگر آدمیزاد قدرت فکر کردن و یادآوری نداشت. آن وقت، امروزش در ادامه دیروزش نبود و میتوانست در روزی نو، زندگی تازهای داشته باشد.»
مریم حاجیلو متولد 1358 است. در ایران چاپ و نشر و سینما خوانده است. او از جشنوارههای مختلف برای داستانهای نیمهبرفی، روباه نیمهشب و نرگسها در بهار میمیرند، دیپلم افتخار و لوح تقدیر دریافت کرده است. او چند سالی است که در آمریکا زندگی میکند. «در خواب دیدن» با شمارگان هزار و 100 نسخه، 174 صفحه و به قیمت 9 هزار و 500 تومان اولین دوره چاپ خود را در سال جاری (1393) تجربه میکند.
نظر شما