شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۳ - ۰۳:۲۱
نگاهی به کتاب شعر «پس مسافر کشتی شدیم»

کتاب شعر «پس مسافر کشتی شدیم» را نشر باران میشان در تیراژ 1200 نسخه متشر کرده است.

خبرگزاری کتاب ایران( ایبنا) - رضا چایچی یکی از شاعران خوب معاصر است که شعرش جهان و فضای خاص و ویژه‌ای خود را دارد؛ جهانی پر از تصاویر سینما گونه و روایت‌هایی نزدیک به داستان؛ شعری که در واقع جزو شعر روایی (روایت‌گر) طبقه‌بندی می‌شود و از بسترها و کنش‌های روایی داستانی بیشترین بهره را می‌برد: «توفانی که بنیان جهان را از جای می‌کند/ نسیمی است/ که گونه‌هایِ خیس‌مان را/ نوازش می‌کند/ خواب بودم/ که موج‌های سرکش دهان باز کرد/ مرا برد تا اعماق/... ». (ص 9)

کل کتاب یک شعر بلند است یا بهتر است بگوییم یک منظومه‌ی بلند مدرن است؛ آن طور که در ادبیات فارسی «نظم» را گونه‌ای از نوشتار می‌دانیم که کنش و منش داستانی دارد و با صورت شعر نوشته می‌شود، کتاب «پس مشافر کشتی شدیم» را هم می‌توان منظومه و نظم مدرن دانست؛ یک داستان ـ شعر که هم ظرفیت‌های داستانی دارد هم کنش‌ها و صناعات شعری دارد: «ناخدا گفت: /نطفه‌ی باد/ شک بادبان‌ها را بال می‌آورد/ تا سفر دوباره آغاز شود/ ما از میان مه/ از میان تاریکی می‌گذریم / باید از تاریکی/ تاریک خانه‌ای بسازیم/ تا دوباره ظاهر شویم/ ...». (ص 16 و ص 15)

اگرچه چایچی شاعری با سابقه و خوش‌نام و حرفه‌‌ای ست که در کتاب‌های قبلی‌اش شعرهایی خوب با زبانی شخصی و خاص داشته و دو سه شعر بلند خوب هم در کتاب «بوی اندام سیب» تجربه کرده است، اما این بار یکسره و کامل به سراغ شعر بلند یا بهتر و واضح‌تر بگوییم، به سراغ نظم سرایی امروزین رفته است. او که از ویژگی‌های شعر‌ی‌اش فضاهای فضاهای و هم و کابوس گونه، تشبیه‌سازی و تصویرسازی پیاپی و روایت‌گری بوده، این بار همه‌ی این‌ها را برای یک متن بلند و خلق کردن یک منظومه‌ی مدرن خرج می‌‌کند و سعی در ارایه‌ی یک داستان ـ شعر دارد؛ متنی که نه یک داستان است نه یک شعر، بلکه حدفاصل این‌ها قرار دارد و سعی می‌کند ساحت و ماهیت وجودی مستقل و تازه‌ای را برای خودش بسازد: «دست بخشش است/ دستتان را به سویش دراز کنید/ سیاهی را زیر پا بگذارید/ تا دوباره آغاز شوید/ بگذارید یک بار هم که شده/ قطره‌های زلال از گونه‌هایتان سرازیر شود/ و قلب‌تان را عشق به تپش درآورد/ کلید قفل گنجینه‌ها/ درهای بسته‌ی باغ/ بیایید تا دیر نشده/ دست‌هایتان را .../». (ص 35)

منظومه‌‌ی «پس مسافر کشتی شدیم» روایتی از ناامیدی و امید است، روایتی از تلاش انسان برای عبور از تاریکی و ترس‌های درونش و عبور از شرایط بسته به فضای تیره‌ی محیط بیرونی‌‌اش؛ انسان (انسان‌هایی) که نور و افق‌های روشن و امیدها را باور دارد و یا سعی می‌کند باورشان داشته باشد تا از سکون و اضطراب و بی‌÷اصلی خودش را نجات دهد؛ روایت انسانی که نیازمند دست‌آویز و انگیزه‌ای‌ست برای رسیدن به وضعیت «برون رفت» و وضعیت «رستگاری»: «پنجره‌ی آشنا را باز می‌کردم/ به سوی افق‌هایی که عاشقانه ستایش می‌کردم/ تا بار دیگر بوی گل‌ها بدود/ به اتاق‌ها و سرسراها/ باید از آن پنجره دوباره می‌دیدم/ که چگونه گیسوان بورش را/ آفتابم به اطراف می‌ریزد/ می‌خواستم دوباره عاشق شوم/ با آن که می‌دانستم/ باید قانع باشم به شعله‌ی خُرد چراغی/ عارفانه نشستم در اتاقی که پنجره‌ام آن‌جا بود/...». (ص 64)

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها