
چهره واقعی کشورداری محمدرضا پهلوی در یادداشتهای اسدالله علم
واکنش وزیر محمدرضا پهلوی به گزارش رادیو لندن درباره انتخابات فرمایشی
پس از گذشت سالهای متمادی از مرگ محمدرضا پهلوی میتوان گفت «یادداشتهای علم» یکی از مستندترین منابعی است که چهره دقیقی از وی ترسیم میکند. به همین دلیل است که علم به دخترش وصیت میکند که مبادا خدای نکرده این یادداشتها را در موقعی که شاه و من یا یکی از ما زنده باشیم، منتشر کند!
«ایبنا» به مناسبت سالروز مرگ محمدرضا پهلوی نگاهی به جلد ششم «یادداشتهای اسدالله علم» دارد تا چهره دقیقتری از او به نمایش بگذارد.
در زمان محمدرضا پهلوی و به ویژه پس از کودتای 28 مرداد بر قدرت شاه بیش از پیش افزوده شد از این رهگذر شخصی چون علم که در دهه 40 یکی از بازیگران اصلی سیاستهای پهلوی دوم در عرصه قدرت است نیز از این قدرت بینصیب نماند از جمله در انتخاباتهایی که در دوره پهلوی دوم رخ داد علم با اعمال نفوذ چهرههای خودفروخته و مطیعی را برای مطامع خود و اربابش برمیگزیند که در یادداشت زیر به آن اشاره میکند.
یکشنبه 1 امرداد 1346
«امروز مطلب زیاد بود بنویسم، افسوس که خستگی نمیگذارد. صبح شرفیاب شدم. کارهای زیادی را عرض کردم. منجمله سناتوری [امیرحسین] خزیمه علم پسر عمویم و [مهدی] فرخ (معتصم السلطنه) و حسن اکبر به صورت انتخابی تسجیل شد.»
شنبه 14 امرداد 1346
«امروز اسامی نمایندگان مجلس شورا و هم چنین مجلس موسسان معلوم و اعلان شد. مجلس موسسان به منظور تغییر قانون اساسی و انتخاب نایب السلطنه است که علیا حضرت شهبانوی ایران خواهند بود... انتخابات روی هم رفته خوب برگزار نشد، حتی جنگ بین دو حزب خوب از کار درنیامد.»
سهشنبه 25 امرداد 1346
«امشب ساعت یک صبح است که به تهران برمیگردم. در این جا خبر مهمی نبوده جز این که رادیو لندن گویا به انتخابات ایران حمله کرده است. یکی نمیپرسد پدرسوختهها به شما چه ربطی دارد؟ فرض انتخابات ایران خراب، به رادیو لندن چه مربوط است؛ مگر شما فضول باشی محله هستید؟ از آن بدتر آن که روزنامه اطلاعات هم جواب داده است، یعنی مدرک باقی گذارده.»
*
در این سه یادداشت علم نخست به اعمال نفوذش در انتخابات و برگزیدن چهرههای وابسته اشاره میکند و سپس با همه اعمال نفوذی که در انتخابات شده است از نتیجه آن چندان راضی نیست و به نظرش چهره انتخابات چهره مطلوبی نیست. در یادداشت سوم به انتقاد رادیوهای بیگانه اشاره میکند و از ابراز نظر انگلیس درباره دخالتهای شاه و دولت در انتخابات سخن میگوید و تلویحا به انتخابات صوری در کشور اشاره میکند.
اما در «یادداشتهای علم» درباره سلوک شاه گاه به تناقضهای برمیخوریم که خواننده با دقت در سطور این یادداشتها میتواند به این تناقضها پی ببرد. برای نمونه در برخی از صفحات این یادداشتها درباره ساختن کاخهایی برای شاه در شهرهای مختلف ایران میخوانیم:
دوشنبه 9 امرداد 1346
«در رامسر عرض کردم اجازه فرمائید قصری برای شما بسازم. این وضع که نمیشود. کمونیستها هم برای رئیس مملکت قصر میسازند و قصور عالی دارند. فرمودند، هر چه میخواهید بکنید...»
5 بهمن 1347
«... میخواهم در خانه کردستان و چاه بهار هم برای شما کاخ بسازم. همه جا سرکشی لازم دارد، مخصوصا خلیج فارس. باز فرمودند من که گفتم در کردستان و چاه بهار لازم نیست چیزی بسازی، آخر در نوشهر منزل ندارم، تو میروی در چاه بهار برایم قصر میسازی؟»
بازهم صحبتهای متفرقه بود منجمله میفرمودند، احساس میکنم قدرت من از پدرم بیشتر است با آن که من هیچ شدت عملی ندارم و این خواست خداست، چون چیزی برای خودم نمیخواهم، بعد فرمودند، راستی اگر فروش زمینهای من در شمال نبود، من چطور زندگی میکردم؟»
شنبه 6 آبان 1346
تعریف علم از جزییات جشن امجدیه پیش جشنی که قبل از جشن تاجگذاری با حضور محمدرضا پهلوی برگزار شد «... بیش از هزار نفر مهمان داشتم که تمام ... دیپلماتیک و مردم سرشناس تهران بودند. تمام غذا را از فرانسه آوردم و آتش بازی را از آلمان...»
*
آنچه از این سه روایت متناقض که یکی حاکی از افزایش روزافزون ثروت شاه است و از طرفی در یادداشت بعدی صحبت از وضعیت مالی شاه است که تنها به داراییهای خودش متکی بوده و به خزانه کشور دست درازی نکرده است! اما در جشنهایی که در کنار جشن تاجگذاری برگزار میشود واقعیت اشرافیگری، تجملگری و زیادهخواهی در مملکتی که اغلب مردمش از امکانات مناسبی برخوردار نبودند بیشتر خودش را نشان میدهد.
شخصیت ضعیف محمدرضا پهلوی به ویژه در برابر خارجیها به قدری شناخته شده بود که آنها با اشراف به نقطه ضعفهای این دیکتاتور پوشالی سعی میکردند با تملق و چرب زبانی از وی امتیازات ویژهای بگیرند. نمونه این تملقها که بسیار مضحک و غیرواقعی است را از زبان لیندون جانسون رئیس جمهوری وقت آمریکا میتوانیم در سفری که شاه به آمریکا داشته و علم آن را روایت کرده است، بخوانیم:
جمعه 10 شهریور 1346
«شب اول ورود، جانسون مهمانی داد. هنگام ورود با آن که مسافرت غیر رسمی بود، گارد احترام در کاخ سفید ماتب احترام را به عمل آورد، 21 تیر توپ شلیک شد. بعد جانسون نطق عجیب خودش را همان جا جلوی میکروفون و صدها خبرنگار ایراد کرد. شاه را بزرگترین لیدر موجود روی کره ارض خواند.»
تملقها و چابلوسیها باعث شد روز به روز بر این توهم خودبزرگ بینی محمدرضاشاه افزوده شود و بر وی مشتبه شود که خدا نظر خاصی به این شاه خودباخته دارد. علم در خودباوری این اندیشه شاه به اتفاقهایی که برای شاه رخ داده و وی از آنها نجات یافته است اشاره میکند و مینویسد:
یکشنبه 15 بهمن 1346
«شاهنشاه معتقد است خداوند او را از ماموریت خاص برای عظمت ایران داده است و بنابراین دست بشر قادر نیست به او لطمه بزند. شواهد امر هم، چنین نشان میدهد از طیاره در راه کوهرنگ سقوط کرد، سالم در رفت. با مسلسل دو سال قبل به او تیراندازی شد، سالم در رفت و در پانزدهم بهمن هم.»
علم در بسیاری از مسایل خصوصی شاه نفوذ داشت و وسایل لهو و لعب شاه را نیز تامین میکرد که یکی از دلایل نزدیکی وی به محمدرضا در این موضوع ریشه داشت. از طرفی فرح دیبا سومین همسر شاه نیز به این مفسده بازیهای شاه و علم پی برده بود که در برخی از این یادداشتها به آن اشاره شده است از جمله علم میگوید:
22 آذر 1346
«مطلب مهمی که امروز فرمودند این بود که شهبانو سوال فرمودند، شما بعضی روزها با علم بعدازظهر کجا میروید؟ جواب فرموده بودند، در این کارها شما نباید مداخله کنید! عرض کردم، به نظر غلام جواب خیلی تند است. فرمودند، میخواستم برای همیشه مطلب را بریده باشم.»
شنبه و یکشنبه 5 و 6 امرداد 1347
به شمال رفتم، شرفیاب شدم. یکشنبه بعدازظهر برگشتم. شب را در آن جا ماندم. شاهنشاه بسیار خوشحال و تردماغ بودند. دیشب هم مهمانی علیا حضرت فرح بود از جوانهای هم سن خودشان در اسکله نوشهر. البته به ارباب و من خوش نمیگذشت ... ترتیباتی دادم که در غیبت شهبانو که به زودی به غرب تشریف میبرند، به شاهنشاه در آن جا خوش بگذرد و هم چنین فرصت زیادتری دارند کار بکنند.»
در بسیاری از منابع به خساست شاه و خاندان پهلوی بسیار اشاره شده است. البته خساست زمانی معنا داشت که بخواهند بذل و بخششی کنند نه وقتی که از خزانه کشور انواع تفریح و تجمل را فراهم میکردند. در یادداشتی علم مقداری زمین به کارمندان دربار میدهد که وقتی شاه با خبر میشود از علم میخواهد که این زمینها را پس بگیرد. علم در این یادداشت که بین وی و شاه میگذرد به این رنجش اشاره میکند و مینویسد:
سهشنبه 7 خرداد 1347
«صبح به کارهای جاری رسیدم. بعد شرفیاب شدم. شاهنشاه فرمودند، زمینهایی که بین بعضی مستخدمین تقسیم کردهای پس بگیر. من خیلی ناراحت شدم. عرض کردم، دیگر آبرویی برای وزیر دربار باقی نمیماند. فرمودند، بد تقسیم شد. عرض کردم، ممکن است ولی حالا شده، و حالا آبروی من از بین میرود. بعد دیگر مستخدمین تره هم برایم خرد نخواهند کرد. شاهنشاه عصبانی شدند، من ناراحت.»
نظر شما