خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- منوچهر ستوده یکی از نویسندگان ارزشمند در زمینه جغرافیای تاریخی ایران است که در این حوزه به ویژه در مکتوب کردن تاریخ محلی مازندران زحمات بسیاری کشیده است. وی پس از فراغت از تدریس در دانشگاه تهران در روستای «کوشکک لورا» در جاده چالوس اقامت گزیده و همچنان مشغول نگارش و تدوین پژوهشهای خویش است.
از تاریخ شاهزاده قجری تا تاریخ گمنام پیرنیا
ستوده در زندگینامه خودنوشتش با عنوان «یادداشتهای دکتر منوچهر ستوده» درباره تولدش در یکی از محلههای قدیمی تهران مینویسد: «منوچهر ستوده، فرزند خلیل، شماره شناسنامه 285، بخش 9 تهران، متولد تهران، بازارچه سرچشمه، کوچه صدیقالدوله از بخش عودلاجان از محلههای قدیم تهران، اصلا اهل مازندران هستم. پدربزرگم آقا شیخ موسی از یاسل نور که منطقه ییلاقی و کوهستانی آنجا محسوب میشود با پسر عموهایش به تهران آمد.»
وی نقش پدرش را در امر تحصیل مفید و موثر میداند در حدی که پدر، منوچهر را از رفتن به کالج باز داشته و وی را به دبیرستان شرف میفرستد. دبیرستانی که اتفاقهای جالبی را در دوران تحصیل برایش رقم میزند. خاطراتی که جزییات آن هنوز از ذهنش پاک نشده و بعد از سالهای مدیدی شکل و ابعاد صورت مدیر و نام ناظم مدرسه را به یاد دارد و در زندگینامهاش آورده است: «در دبیرستان شرف بخاریهای زغال سنگی را آتش کرده بودند و در و پنجره آنها را بسته و ما هم به نیمکتهای سرد تختهای چسبیده بودیم و معلم تاریخ به ما درس تاریخ میداد. کتاب تاریخی که میخواندیم کتابی قطور به قطع جیبی و چاپ سنگی بود به نام «تاریخ ایران» که یکی از شاهزادگان قاجاری آن را نوشته بود و حدیث از کیومرث و لهراسب و گشتاسب و کیقباد و دارا بود و همه چیز آن متعلق به خودمان بود.
ناگهان در اطاق باز شد و رئیس مدرسه و ناظم آن آقای حکیمی که صورتی اسبی و بزرگ داشت با دو مستخدم که هر یک مقداری از فرمهای چاپ شده از کتابی را در دست داشتند وارد شدند و آنها را روی میز معلم گذاشتند و بلافاصله مشغول جمع کردن کتابهای درسی ما شدند. آنها را جمع کردند و بردند. ما ماندیم با فرمهای چاپ شده کتابی ناشناخته! آقای حکیمی ناظم فرمها را برداشت و میان شاگردان توزیع کرد و با رئیس مدرسه از در کلاس بیرون رفتند. فرمهای نامبرده هنوز جلد نشده بود و به صورت کتاب در نیامده بود در نتیجه نام کتاب هم برای ما روشن نبود. معلم از این کتاب شروع به درس دادن کرد. حروف کتاب، قطع کتاب و نامهایی که در این کتاب آمده بود برای ما تازگی داشت. فرمهای بعدی کتاب را هم برای ما آوردند و ما هم این کتاب تاریخ گمنام را به آخر رساندیم. بعدها فهمیدیم این کتاب تاریخ ایران باستان پیرنیاست.»
افشار و ستوده در قاب 62 سال خاطرهای خوش
ستوده در این کتاب به دلایل گرایشش به مطالعه و پژوهش در احوال مازندران میپردازد و مینویسد: «پس از گرفتن دیپلم رابطه من و دانشپژوه قطع شده بود. ظاهراً در این مدت ایشان به خواندن درسهای حوزوی پرداختند و سپس به دانشکده حقوق رفتند و از آنجا هم لیسانس گرفتند. چند سال ما یکدیگر را ندیدیم تا سال 1327 که بنده به تدریس و تحقیق مشغول بودم و چون مشغول تهیه مصطلحات شَعربافی کرمان بودم به کتاب «پیغمبردزدان» احتیاج پیدا کردم و نسخهای از این کتاب در کتابخانه دانشکده حقوق بود. به کتابخانه که رفتم آقای دانشپژوه و آقای ایرج افشار را سر کار دیدم که کتابدار دانشکده حقوق شدهاند. کتاب «پیغمبردزدان» را از ایشان گرفتم و مشغول کار شدم. نیم ساعتی که کار کردم مرحوم دانشپژوه سر وقت من آمد و پرسید چه میکنی؟ من شرح کار خود را دادم. ایشان گفتند تو خودت سرزمین و خاک داری، تو را با کرمان چکار! اگر میتوانی به تاریخ و جغرافیای مازندران بپرداز!»
مطالعه، پژوهش و علاقه به ایرانشناسی ستوده را با اشخاصی آشنا کرد که بعدها سالهای زیادی را در کنارشان سپری کرد، کسانی همچون ایرج افشار که او نیز میل به ایرانگردی و ایرانشناسی داشت و در سفر همپای خوبی برای وی بود به حدی که با هم و با پای پیاده شهرها و روستاها را دیدند و ثبت و پژوهش کردند و نامشان را در سرزمینی که به خاک آن خالصانه عشق میورزیدند پرآوازه کردند. وی به آشنایی و دوستی 62 ساله با ایرج افشار اشاره میکند و چنین مینویسد: «دوستی من و ایرج افشار به این ترتیب شروع شد که تفریح روزهای جمعه من در زمانی که در تهران زندگی میکردم این بود که به «پسقلعه» میرفتم ، صبح فردا از آنجا به قله توچال صعود میکردم سپس یکسره به تهران میآمدم. در یکی از آن روزهای جمعه در سال 1327 من از آن طرف توچال سرازیر شدم که به طرف صاحبقرانیه بروم، دیدم دم چشمه کلکچال جوانی نشسته تک و تنها با یک کولهپشتی و با پریموس در حال درست کردن چای است. پس از احوالپرسی گفتم من دارم از توچال میآیم و خسته هستم، یک استکان چای به من میدهی؟ گفت: بله حتما! و نشستیم با هم چای خوردیم. دیگه نشستیم که نشستیم و این شصت و اندی سال را با هم طی کردیم! در سال دو بار با آقای افشار بدون هیچ نقشه و برنامهای به ایرانگردی میپرداختیم و خودمان را وسط ایلات و عشایر میانداختیم. افشار یادداشت این سفرها را با نام «گلگشت وطن» به چاپ رساند.»
ایرج افشار نیز ارادتی ویژه به منوچهر ستوده داشت و در کتاب «گلگشت وطن» در توصیف دوستی با این دوست دیرین با اشاره به صفات و خصلتهای وی مینویسد: «بامداد پگاه که تهران غم خیز در خواب بود با منوچهر ستوده از ری آهنگ بوانات کردیم. ستوده یاری موافق و همراهی آسان نوردست. آرامی درونش آرام بخش روان است. تحمل و طاقتش زندگی دشوار بیابان را آسان میکند. هر نان خشک و سیاهی را میخورد، هر آبی را مینوشد، در هر بیغوله و کلبهای آرام به خواب خوش میرود. طبیعت محبوب اوست و سفر صحرا مطلوبش.»
شوخی فروزانفر به افشار و ستوده در یاد و خاطرهای از باستانیپاریزی
زندهیاد باستانیپاریزی در خاطراتش ار منوچهر ستوده یاد میکند و میگوید: «دکتر ستوده جغرافیایی تاریخی درس میداد واقعیت این است که تاریخ و جغرافیا همیشه خواهر و برادر دوقلوی هم بودند و به نظر من این دو درس را نمیتوان از هم جدا کرد چون بدون شناخت جغرافیا نمیشود درست تاریخ را درک کرد. مزیت دکتر ستوده این بود که در خلال تدریس جغرافیای تاریخی و جغرافیای انسانی تمام ایران را گشته است و بعد هم نظرش را در این باره در کلاسها گفته است.»
این همکار قدیمی ستوده در گروه تاریخ دانشگاه تهران که به همراه او از شاگردان زنده یاد فروزانفر هم به شمار میرفت به شوخی فروزانفر با ستوده و افشار اشاره و نقل میکند: «دکتر ستوده و ایرج افشار و چند نفر دیگر همیشه هم قدم بودند و همه جا را میگشتند یک بار بعد از چند روز که رفته بودند مازندران، بعد از بازگشت استاد فروزانفر به آنها گفته بود که افشار و ستوده کجا بودهاید؟ آنها هم گفته بودند استاد ما پیاده رفته بودیم مازندران و الان هم در خدمت شما هستیم، استاد فروزانفر هم به آنها گفته بود شما کار مهمی کردهاید چون روی قاطرهای امامزاده داود را سفید کردهاید!»
ستوده از شیطنتهای ایرج افشار با ذوق یاد میکند
دوستی میان ستوده و افشار شیرینیهای خودش را دارد و دوستان دیگری که در کنار ستوده و افشار هستند هم به این دامنه دوستی نزدیک میشوند و خاطرات خوشی را میآفرینند. ستوده با ذوق از شیطنت در دوستیها یاد میکند و شیطنتهایی که رنگی از عطش دانستن و کاویدن دارد. وی درباره شوخی ایرج افشار با دانش پژوه میگوید: «دانش پژوه سه چهار سفر برای فهرست کردن کتب خطی کتابخانههای اروپا و روسیه بدان جا سفر کرد. سفری که در لندن بود او را در «بریتیش میوزیوم» دیدم. سفری هم به مسکو رفت و خبر آورد کتابهایی را که روسها در جنگ بینالمللی اول از سر قبر شیخ صفیالدین اردبیلی با شتر به یغما بردند هنوز در بالاخانههای مقفل روی هم انباشته است و کسی آنها را فهرست نکرده. فقط کتابهای روی هم انباشته را به مرحوم دانشپژوه نشان داده بودند. دانشپژوه سفری به چین رفت و نسخههای خطی آنجا را دید.
همچنین در دعوت هزاره ابوریحان بیرونی به خاک سند یعنی پاکستان امروز همسفر بودیم. آقای ایرج افشار هم حضور داشتند. چون از ذوق و شوق مرحوم دانشپژوه درباره نسخه خطی اطلاع داشتند نام کتابی جعلی و نام مؤلفی جعلی از خود نوشتند و به دانشپژوه دادند و گفتند این نسخه در کتابخانه کلکته هست. دانشپژوه در عالم خواب یکی دو بار پرید و یادآور شد به کلکته که میروید مرا هم با خود ببرید! صبح شد و اصرار و ابرام ایشان به نهایت رسید. بالاخره به کلکته رفتیم ولی از کتاب نشانی نیافتیم. دانشپژوه بعدها فهمید که این هم از حیلهها و تزویرهای ایرج افشار بوده است.»
آری امروز سالروز تولد ایرانی است که ایرانی بودنش را در ذره ذره این خاک جستوجو کرده و کاویده و در این راه از عمر پربارش هزینه کرده است تا آیندگان بدانند این خاک پرگهر دارای چه تاریخ، فرهنگ و تمدنی بوده است. عشق و علاقه او به ایران را میتوان در چکامهای مشاهده کرد که در تاریخ ششم اسفند ماه ۱۳۲۱ در بندر انزلی سروده و آن هنگامی بود که ایران آماج حملات متفقین قرار داشت و درد و رنج ناشی از اشغال میهن، ایراندوستی چون منوچهر ستوده را سخت آزرده میکرد.
خون است دلم برای ایران / جان و تن من فدای ایران
بهتر ز هزار گونه آوای / در گوش دلم نوای ایران
خوشتر ز صفای باغ ایران / من را به نظر صفای ایران
همچون دم عیسی مسیحا / جانبخش بود هوای ایران
افسوس ز ظلم روس منحوس / تشدید شده عزای ایران
وان دشمن وحشی ستمکار / برده است همه غذای ایران
وین تفرقه و نفاق اشرار / خسته دل با صفای ایران
گشته است کنون بسی غمافزا / آن ساحت غمزدای ایران
اینک که وطن شدست بیمار / دانی چه دهد شفای ایران
یک رنگی ملت است و دولت / داروی شفای زار ایران
ایران عزیز را خدایی است / امید کند خدای ایران
از چشم بد شریر حفظش / تا بیش شود بهای ایران
تا مسکن اجنبی است کشور / حاصل نشود رضای ایران
زیبد که ستودهوار گویی / خون است دلم برای ایران.
عمرش دراز و تنش به ناز طبیبان محتاج مباد.
نظر شما