یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۲ - ۱۳:۲۲
تجدید چاپ کتابی درباره واقعه عاشورا برای نوجوانان

داستان بلند«فراموشان» نوشته داود غفارزادگان بار هشتم از سوی انتشارات قدیانی روانه بازار کتاب شد./

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، نویسنده در این داستان برشی از واقعه عاشورا و مسائل بعد از آن را با زبانی امروزی برای نوجوانان خلق کرده‌است. این داستان از زبان یکی از شاهدان پشیمان روز عاشورا روایت شده‌است.

در بخشی از این داستان بلند می‌خوانیم: «می‌بینید که با من چه کردند؟ میان زباله‌ها نشسته‌ام و زخم‌هایم را با سفال می‌تراشم. گفتند که طاقت بوی ناخوشایندم را ندارند و زخم‌های کریهم را نمی‌خواهند ببینند. زن و فرزندانم را از من دور کردند و مرا آوردند در این مزبله رها ساختند. برادر زنم آورد! آن کفتار پیر سگ‌کش. می‌دانید! وقتی از شما سگان یکی هار می‌شود، اوست که می‌آید برای کشتنش. و مرا چون سگی هار آورد و اینجا رها کرد. هرچه نالیدم و التماس کردم، گوش نداد. می‌گفت: وقت مردنت رسیده، قیس! و از روی گاری پرتم کرد میان زباله‌ها. همه بودید و دیدید. ایستاده بودید بالای بلندی و زبان سرختان بیرون بود.
این قدر نزدیکم نشوید! چه می‌خواهید از جانم؟ مگر من لاشه‌ام که می‌خواهید بدریدم؟ کمی عقب‌تر بروید! نفستان که به صورتم می‌خورد، می‌لرزم... لااقل بگذارید سینه‌ام را خالی کنم! مگر فقط من بودم؟ کدام یک از این کوفیان نبودند؟ همه آنجا بودند. آنهایی که توان جنگیدن نداشتند، مثل شما ایستاده بودند بالای بلندی. منتظر بودند که کار یکسره شود. من میان سربازان بودم. همه آمده بودند برای غارت. همه بودند. من هم یکی از آنها. وقتی نامه نوشتند که «بیا ای حسین»، من هم بودم.
مگر آنها نبودند که مسلم را تنها گذاشتند و گماشتگان پسر مرجانه در کنج درِ خانه طوعه او را به سنگ و تیر مجروح کردند و گرفتند؟! یادشان رفته وقتی مسلم از مسجد بیرون آمد، هیچ یک از آنها پشت سرش نبود! مگر من او را غریب و تنها در کوچه‌های تاریک رها کردم؟ مگر همه نخزیدند به کنج خانه‌ها، که من هم نرفته باشم؟ خب، زن و فرزند داشتم و از پسر زیاد، مثل شما سگان می‌ترسیدم. مگر یادم رفته بود که پدرش با پدران ما چه کرد؟ آنها را از همین نخل‌های کوفه به دار آویخت و دست و پایشان را برید. عبیدالله پسر همو بود! با شمشیر آخته و انبان پر از طلا آمده بود و من یکی از این مردمان، بیشتر نبودم...»

غفارزادگان درباره این اثرش می‌گوید: «هر وقت از عاشورا نوشته‌ام، در «فراموشان»، یا «مقتل» و...، البته غلبه با روایت مادر بوده‌است. کتاب «مقتل» را که می‌نوشتم، اساس کارم «لهوف» سیدبن طاووس بود که قابل اتکاتر و دقیق‌تر است اما من نمی‌خواستم تاریخ بنویسم. داستان به اصطلاح امروزی هم نمی‌خواستم کار کنم. توی هیچ مقتلی نمی‌شود روایت دقیق و موبه‌موی واقعه را پیدا کرد. مقتل‌نویس‌ها گاه دیوانه و شیدایی‌اند چون مقتل که می‌نویسند، دامنشان از دست می‌رود. نمی‌شود کنار ایستاد و روایت کرد. هیچ مقتل‌نویسی کنار نایستاده است. روایت شب عاشورا را می‌نوشتم با اسناد و منابع معتبری که جمع کرده بودم. یاد روایت مادر افتادم: «شب عاشورا حسین(ع) را دیدند که بی‌قرار خم می‌شود و بته‌های خار دوروبر خیمه‌گاه را می‌کَنَد. گفتند: حسین جان! این چه کاری‌ست در چنین شبی؟ فرمود: فردا بچه‌هایم را در این خارزار پابرهنه دنبال خواهند کرد و به اسیری خواهند برد...»

کتاب «فراموشان» درشمارگان  سه‌هزار نسخه و قیمت چهل هزار ریال  هشتمین بار ازسوی انتشارات قدیانی منتشر شده‌است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها