جمعه ۱ دی ۱۳۹۱ - ۰۸:۰۰
شهرزاد (مجموعه شعر)

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

برف
برف می‌بارد و از فرط فراق
من به طرز عبثی می‌خندم
و کلاغان خیابان نیز
آه ای صبح قشنگ
تو که از کوچه شب آمده‌ای
تن تبدار من از رخوت غم می‌سوزد
و در آغوش خیال
پرسه‌ها می‌زند این کودک خام ذهنم
تاب گهواره او بی‌تابی است
ذکر لالایی او بی‌خوابی است
طمع شعله اگر هست تو را
یا که اندر پی خردک شرری می‌گردی
آه ای صبح قشنگ
از پس پنجره بگذار و برو
همچنان که او رفت
و دلم در پی او
افق تار نگاهم خالی است
بسترم پوشالی است
و دو دستان تکیده به سر زانوها
چه عبث می‌پویند
بسترم را زپی خواب و خیالی از او
تو برو خود را باش
من به این پنجره حلق‌ آویزم
مرغ شب آویزم
برف اگر آب شود؟
غنچه‌ها می‌شکفند
و پر از خنده گلها که شود
باغچه‌‌ام
من به طرز عبثی می‌خندم
و کلاغان سر باغچه نیز

صفحات 83 تا 85/ شهرزاد (مجموعه شعر)/ علی حیدری / انتشارات برادری/ چاپ اول/ سال 1391/ 108 صفحه/ 2000 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها