دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۱ - ۱۴:۰۰
ژوزف و ماریا

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

«واقعیت»

ماریا : ما خیلی تحمل می‌کنیم، ما برای این دنیا زیادی خوبیم. اما از دید دیگرون ما آشغالیم، ما هیچی نیستیم. بعضی وقتا فکر می‌کنم که بهتره بریم. از این دنیا بریم. انسان‌ها خیلی بی‌رحمن. من فقط دارم واقعیتو می‌گم.
ژوزف به سرعت یک روزنامه ـ «واقعیت» ـ از جیبش در می‌آورد و به طرف ماریا می‌گیرد.

ژوزف: روزنامه «واقعیت» رو کم کسی آبونه می‌شه. بعضی وقتا در رؤیاهام می‌بینم که اونا دارن تو هوا «واقعیت» رو چنگ می‌زنن. البته «آزاداندیشان» کم‌تر تو رؤیا فرو می‌رن، ولی اگه رؤیا به سراغ‌شون بیاد، دیگه غرق می‌شن. آره می‌بینم که همه‌جا دارن برای «واقعیت» سر و دست می‌شکونن و فریاد می‌کشن، منم یه «واقعیت» می‌خوام. بهشون می‌گم، انقدر فشار نیارین و در عوض مدت کوتاهی روزنامه‌هام تموم می‌شه.
ژوزف یک روزنامه به طرف ماریا می‌گیرد.

ژوزف: اگه آبونه بشین، سه ماه اول «واقعیت» ارزون‌تره.
ماریا: ببخشین که حرف تونو قطع می‌کنم. تو مجله‌ی «زن و زندگی» نوشته که یه زن 78 ساله تموم روز گرسنه‌س. پسر و عروسش بهش غذا نمی‌دن.

صفحه 39/ ژوزف و ماریا/ پتر تورینی/ ترجمه علیرضا کوشک‌جلالی/ انتشارات قطره/ چاپ اول/ سال 1391/ 86 صفحه/ 3000 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها