ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
پدرم، چند بار این شعر را خواند. بردارم علی به گریه افتاد و بغض در گلویش گره خورد. اشک تا پشت پلکهای من آمد، اما نگذاشتم بیرون بریزد.
عمهام زینب، اشکریزان به سوی پدرم دوید و فریاد برداشت: «ای برادر من! ای روشنی چشمهایم! ای یادگار پدرم و جدّم! ای درخشش آخرین زیبایی! ایکاش مرگ به سراغم میآمد و این روز را نمیدیدم.»
همه زار و پریشان بر تپههای دور و بر نگاه میکردیم. میخواستیم در آن بیابان، نشانهای از حرفهای پدرم را بیابیم. او به عمهام زینب نزدیک شد و گفت: «ای خواهر! نگران باش که ابلیس بُردباریات را نرباید. همانا فرشتگان آسمان نیز خواهند مرد و جهانیان نیز جاودانه نخواهند ماند. جز پروردگار، هیچکس به جای نمیماند و بازگشت همه به سوی اوست. اکنون بگو که پدر من علی و جدّم پیامبر کجا رفتند؟ پس من نیز به همان جا رهسپار شوم.
ای خواهر! به برادریام با تو سوگند که پس از کشته شدن من، گریبانت را در سوگم چاک ندهی و چهرهات را با ناخن نخراشی.»
صفحات 92 و 93/ سوار سوم: داستان زندگی امام حسین (ع)/ محمدکاظم مزینانی/ انتشارات پیدایش/ چاپ دوم/ سال 1391/ 234 صفحه/ 7500 تومان
نظر شما