جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷ - ۱۰:۰۰
بهرنگی نقطه عطف ادبیات کودک ایران است

محمدرضا یوسفی، نویسنده، پژوهشگر حوزه کودک و نوجوان، معتقد است بهرنگی نویسنده‌ای جسور و ساختارشکن و نقطه عطف ادبیات کودک ایران بود اما در رسانه‌ها بد مطرح شد و با نقدهای تند و تیزی که له یا علیه او نوشته شد از بچه‌های ما گرفته شد و ما هنوز نتوانسته‌ایم او را در جایگاه واقعی خودش تجزیه و تحلیل کنیم.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، ملیسا معمار- کمتر کسی هست که نام کتاب «ماهی سیاه کوچولو» را نشنیده باشد. اغلب نویسندگان، شاعران، سیاستمداران و افرادی که به نوعی دستی در فرهنگ دارند این کتاب را خوانده‌اند. «ماهی سیاه کوچولو» شناخته‌شده‌ترین اثر صمد بهرنگی در حوزه کودک و نوجوان است که در سال 1347 با تصویرگری فرشید مثقالی از سوی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شد و تصویرهای این کتاب جایزه براتیسلاوا را از آن خود کرد. نهم شهریورماه مصادف با سالروز درگذشت صمد بهرنگی معلم، منتقد اجتماعی، مترجم، داستان‌نویس و محقق در زمینه فولکلور آذربایجانی است. او در سال 1339 زمانی‌که 19 ساله بود نخستین داستان منتشرشده‌اش به نام «عادت» را نوشت. یک سال بعد داستان «تلخون» را که برگرفته از داستان‌های آذربایجان بود، با نام مستعار «ص. قارانقوش» در کتاب هفته منتشر کرد. بعدها از بهرنگی مقالاتی در روزنامه‌های «مهد آزادی»، «توفیق» و غیره به چاپ رسید با امضاهای متعدد و اسامی مستعار فراوان از جمله داریوش نواب مرغی، چنگیز مرآتی، بابک، افشین پرویزی، ص. آدام و آدی باتمیش. برای نخستین بار بعد از انقلاب اسلامی، «مجموعه قصه‌های صمد بهرنگی» با تصحیح عزیزالله علیزاده توسط انتشارات فردوس تهران در سال ۱۳۷۷ در ۴۳۸ صفحه منتشر شد. او ترجمه‌هایی نیز از انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی و از فارسی به ترکی آذربایجانی (از جمله ترجمه شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج) انجام داد. تحقیقاتی نیز در جمع‌آوری فولکلور آذربایجان و نیز در مسائل تربیتی از او منتشر شده است. به مناسبت سال‌روز درگذشت صمد بهرنگی به سراغ محمد رضا یوسفی، نویسنده، پژوهشگر حوزه کودک و نوجوان رفتیم و با او گفت‌وگویی داشتیم که در ادامه می‌خوانید.
 
آشنایی شما با آثار صمد بهرنگی از چه زمانی و چگونه آغاز شد؟
من از نویسندگانی هستم که ادبیات کودک را از دوران دانشجویی با بهرنگی شناختم و احتمالا عامل قوی‌ای که در گرایش من به سوی ادبیات کودک موثر بود آثار صمد بهرنگی بود چون آثارش علاوه بر اینکه در دوران پرهیاهو و پرآشوب دوره جوانی پاسخگوی نیازهای درونی من بود، هم‌خوانی زیادی با قصه‌هایی داشت که مادرم در دوره کودکی برایم تعریف می‌کرد. براین اساس خواندن قصه‌های بهرنگی ناخودآگاه کودکی مرا بیدار کرد و سبب شد به سوی ادبیات کودک بیایم.
 
صمد بهرنگی چه تاثیری بر نویسندگان هم دوره و بعد از خودش داشت؟
اغلب نویسنده‌های کودک و نوجوان چه قبل و چه بعد از انقلاب مستقیم و غیرمستقیم مدیون بهرنگی هستند و فکر می‌کنم حتی کسانی که مخالف بهرنگی بودند در دوره‌ای از زندگی از صمد بهرنگی عبور کرده‌اند. مخصوصا قبل از انقلاب نمی‌شد از ادبیات کودک صحبت کرد و نامی از صمد بهرنگی نبرد، بهرنگی نقطه عطف ادبیات کودک ایران است. اگر بخواهیم ادبیات کودک در زمان شاه را بررسی کنیم به چند گونه در ادبیات می‌رسیم؛ یک گونه ادبیات کودک ترجمه بود و در آن زمان وجه غالب کتاب‌هایی که برای بچه‌های منتشر می‌شد آثار ترجمه بود و این گونه امروزه نیز همچنان به کار خودش ادامه می‌دهد. دسته بعد نویسندگان دولتی بودند. قبل از صمد بهرنگی نویسندگانی مانند مهتدی صبحی و افرادی که همزمان با بهرنگی کار می‌کردند مانند عباس یمینی شریف، محمد کیانوش و خانم وزیری تلاش می‌کردند ادبیات تالیفی و بومی این سرزمین را پایه‌گذاری کنند. اما از آنجایی که آن‌ها با آموزش و پرورش همکاری می‌کردند به نظر من کانال دولتی در اختیار این نویسندگان قرار داشت. در کنار آن ادبیاتی شکل گرفت که وابسته به دولت و زیرمجموعه آموزش و پرورش و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که بعدا خیلی خوش‌قدم وارد ادبیات کودک شد، نبود. و جریانی بیرون از بخش دولتی شکل گرفت که بهرنگی یکی از طلایه‌داران آن جریان است و اغلب آثار بهرنگی را ناشران خصوصی در تهران یا تبریز چاپ می‌کردند و فقط کتاب «ماهی سیاه کوچولو» را ناشر دولتی چاپ کرد.
 

البته ناشران بخش خصوصی هم گونه‌های مختلفی داشتند؛ یک گونه بخش خصوصی که به‌طور مستقل، بیرون از دولت کار می‌کرد و یکسری قصه‌های دینی از نویسندگانی مانند محمود حکیمی چاپ می‌کرد که گروه خودشان را داشتند و گروه دوم نویسندگان تازه به عرصه رسیده‌ای بودند که دارای اندیشه‌ها و گرایشات چپ با تفکرات چریکی و غیرچریکی متمایز به ادبیات کودک شدند. از جمله آن‌ها صمد بهرنگی بود که بیشتر تفکرات چریکی داشت ولی در آن دوران بهرنگی جوان بود و چیزی که بیشتر جوان‌ها از اندیشه‌ چپ می‌فهمیدند مبارزه طبقاتی و اندیشه چریکی بود چون منبع و کتابی برای مطالعه نداشتند و در آن زمان فقط تعدادی مقالات جسته و گریخته در مجلات در این باره چاپ می‌شد که می‌توانستند از آن‌ها اطلاعات کسب کنند. علاوه بر این گونه‌ها، نویسندگان دیگری هم بودند که دارای گرایشات ملی بودند و هم در بخش دولتی و هم در بخش خصوصی کار می‌کردند. از آنجا که در آن روزگار یعنی در دهه 40 و 50 اندیشه‌های انقلابی در ایران حرف اول را می‌زد کسی در ایران حرف دیگری را نمی‌شنید و از عوامل رشد بهرنگی و تبار بهرنگی مانند علی‌اشرف درویشیان و بعد از آن منصور یاقوتی و نویسندگانی که در این زمینه آثاری تولید کرده‌اند، همین مساله بود. و من در آن شرایط دانشجویی اولین اسامی‌ای که شنیدم همین نویسندگان بودند و جذب آثار آن‌ها شدم.
 
کدام اثر صمد بهرنگی در شما تاثیر بیشتری گذاشت و توانستید بیشتر با آن ارتباط برقرار کنید؟
سوال جالبی است .در آن زمان کتاب‌هایی مانند «افسانه محبت» و به ‌طور کلی قصه‌های فولکلوریک او در من تاثیرگذار بود. اما مثلا در آن زمان من هیچ‌وقت کتاب «ماهی سیاه کوچولو» را جدی نخواندم و از موقعی که نقدهای جدی درباره آن نوشته شد برگشتم و با دقت آن را خواندم تا ببینم کدامیک از نقدها درست است. اما واقعیت این است که بهرنگی در رسانه‌ها مانند صدا و سیما و مطبوعات و ادبیات کودک بد مطرح شد و با این نقدهای تند و تیزی که له یا علیه او نوشته شد از بچه‌های ما گرفته شد و هنوز هم نتوانستیم بهرنگی را در جایگاه واقعی خودش تجزیه و تحلیل کنیم. هیچ‌وقت نباید فراموش کنیم که هنوز هیچ نویسنده‌ای نتوانسته نقش تاثیرگذار بهرنگی را در ادبیات کودک ما داشته باشد. بهرنگی غیر از اندیشه‌هایی که داشت، در حوزه کودک ما را متوجه فولکلور کرد. البته قبل از او فولکلور در ادبیات کودک مطرح بود اما او آمد و رویکرد جدی‌تری به این حوزه نشان داد و مجموعه «افسانه‌های آذربایجان» را نوشت. در واقع مهمترین کار بهرنگی، داستان‌های خلاقه اوست که تا به امروز هم تاثیرگذار است و امکان ندارد تاریخ ادبیات کودک از افرادی که نقش‌های بنیادی در آن داشته‌اند صحبت کند و نامی از بهرنگی نبرد.
 
درباره کتاب «افسانه محبت» که روی شما تاثیرگذار بود بیشتر توضیح دهید؟
«افسانه محبت» ساختار فولکوریک داشت و با روایت رمانتیکی که مادرم از قصه‌ها در دوران کودکی برایم می‌گفت همخوانی زیادی داشت به همین دلیل بر روی من تاثیرگذار بود. امروز که می‌خواهم خودم را نقد و بررسی کنم و بگویم چگونه جذب ادبیات کودک شدم، در ریشه‌یابی روانشناسانه خودم به تاثیر قصه‌های فولکلوریک مادرم و اطرافیانم و نقال‌ها و معرکه‌‌گیرها می‌رسم. دوران کودکی من از متون کهن و فولکلوریک غنی بود و بعد از آنکه به صمد بهرنگی رسیدم او همان قصه‌گویی بود که در دوره کودکی من وجود داشت. همه اینها به هم پیوند خورد و سمت و سوی مرا مشخص کرد.
 
 


در آثاری که خلق کرده‌اید تا چه اندازه از بهرنگی الگوبرداری کرده‌اید؟
من از نظر نگاه و بینش با بهرنگی تفاوت زیادی دارم و تلاش می‌کنم نگاه ایدئولوژیک به ادبیات نداشته باشم و ادبیات را در جایگاه خودش حفظ کنم و جنبه ادبیت کارم برایم بسیار مهم است و به باور خودم متاثر از بهرنگی هستم ولی در ادامه و دنباله او نیستم من در ادبیات کودک به معنای ادبیت آن توجه می‌کنم و اساسا نویسنده‌ای اجتماعی‌نگر هستم.
 
همان‌طور که بیان شد در طول این سال‌ها برخی حساسیت‌ها درباره صمد بهرنگی برانگیخته شد و این تصور را شکل داده بود که اثار بهرنگی مبتنی بر یک رشته معیارهای ایدئولوژیک چپ‌گرایانه است که به زبان کودکانه در آثارش بیان می‌شود، نظرتان درباره ماهیت فکری موجود در آثار بهرنگی چیست؟
نگاه طبقاتی بهرنگی در برخی داستان‌هایش بارز است مخصوصا در «ماهی سیاه کوچولو» اما یادمان باشد دریافت‌هایی که از این داستان‌ها مخصوصا «ماهی سیاه کوچولو» می‌شود دریافت‌های بزرگسالانه است اما کودکانی که این داستان‌ها را می‌خوانند دریافت فانتزی از داستان دارند. چون بینش چریکی نیازمند یک پیش فرهنگ است و مخاطبی که می‌خواهد آن را دریافت کند به آن پیش‌فرهنگ نیاز دارد. دوم اینکه باید به یاد داشته باشیم ادبیات امروز دیگر مبتنی بر نویسنده پیش نمی‌رود و تئوری مرگ نویسنده یک اصل در ادبیات امروز است و نویسنده نمی‌تواند به مخاطب سمت و سو دهد که چگونه مطلب را تفسیر کند و به او خط دهد نویسنده بعد از نوشتن داستان خودش هم یک مخاطب می‌شود و گاه مخاطبانی که اثر را می‌خوانند جهان‌بینی و اندیشه و برداشت متفاوتی از اثر دارند که حتی ممکن است به ذهن نویسنده هم خطور نکرده باشد. این اتفاق هم برای بهرنگی افتاده است مخصوصا در نقدهایی که علیه او نوشته شده است. چون این نگاه در نقد سنتی وجود دارد و اثر را وابسته به نویسنده می‌دانند و خود به خود از طریق اثر نویسنده را نقد می‌کنند. در حالی که اثر باید نقد شود. هنر لزوما مبتنی بر خواسته نویسنده پیش نمی‌رود و هرچند نویسنده این هنر را داشته باشد که نظرش را در اثرش القا کند اما چون مخاطب با پیش‌فرهنگ خودش اثر را می‌خواند نه پیش فرهنگ نویسنده، نمی‌تواند از نویسنده سمت و سو بگیرد. سمت و سوی اغلب نقدهایی که علیه بهرنگی نوشته شده است جنبه ایدئولوژیک دارد. هر اثری علت پیدایش تاریخی و مقطعی خودش را دارد و یک دورنمای زمانی دارد که آیا می‌ماند و نه که به توان و ظرفیت اثر بستگی دارد. مثلا شاهنامه در ادبیات کهن ماندگار می‌شود ولی بسیاری از کتاب‌های دیگر مانند شاهنامه بلخی در آرشیو می‌ماند و فقط شاهنامه است که با تاریخ حرکت می‌کند و آثار صمد بهرنگی هم از آثاری است که با تاریخ حرکت می‌کنند و امیدوارم بهرنگی را از نو بشناسیم.
 
 

به نظر شما ویژگی شاخص آثار صمد بهرنگی چیست؟
به نظر من نقش بهرنگی اساسا ساختارشکنی است. با تعبیر جامعه‌شناسی و سیاسی داستان‌نویسان بیشتر نویسندگان قبل از بهرنگی، محافظه‌کارند که یا در نهادهای دولتی مثل مجله رشد کار می‌کنند یا سرشت آن‌ها اینگونه بوده است اما بهرنگی با نگاه نقادانه‌ای که به آموزش و پرورش و ساختار حکومت دارد ساختار مرسوم را می‌شکند و در کتاب «ماهی سیاه کوچولو» رهنمون می‌دهد که چگونه بر این ظلم و ستم چیره شد. بهرنگی نویسنده‌ای جسور و ساختارشکن در زمانه خودش است. البته نوع کارش همان سبک قصه‌گویی است که همیشه در کشور ما رواج داشته است و ساختار شکنی او در درون‌مایه‌ها است. او بیشتر درونمایه‌های رایج و مرسوم را زیر پا می‌گذارد و اگر داستان‌های او را با نویسندگان هم‌نسلش مانند عباس یمینی شریف مقایسه کنیم، می‌بینیم داستان‌های بهرنگی ساختارشکنانه است و این ویژگی بارز آثار اوست که سبب شهرت او شد. و نقدهایی که درباره بهرنگی می‌شود بیشتر متوجه دیدگاه اوست. بهرنگی جور دیگری به کودک نگاه می‌کرد و در برخی داستان‌هایش نگاهی طبقاتی دارد اما در برخی دیگر مانند «کچل کفترباز» و «افسانه محبت» نگاهی طبقاتی به کودک ندارد. در واقع بهرنگی از سویی تحت تاثیر فرهنگ رایج زمانه‌اش است و از سویی دیگر تحت تاثیر فرهنگ کهن مملکتش و در این تضاد گیر کرده است. او از آنجایی که نگاه چپ دارد آثاری مبتنی با بینش چریکی تولید می‌کند و از سوی دیگر قصه‌گویی بسیار متبحر است که دور از هیاهوی اجتماعی قصه‌های فولکلوریک را بازآفرینی می‌کند و خودش هم در این مخمصه گرفتار شده است. برخی نویسندگان با زمان خویش حرکت می‌کنند و برخی دیگر در زمان خودشان آرشیو می‌شوند. ولی بهرنگی از نویسندگانی است که با زمانه خودش حرکت می‌کند.
 
قهرمان‌گرایی که در داستان‌های صمد بهرنگی وجود دارد، متاثر از چیست؟
وقتی از منظر زمانه به آثار بهرنگی نگاه می‌کنیم زمانه او زمانه قهرمان پروری است. مثلا «آرش» در آن روزگار شکل می‌گیرد و همانطور داستان‌های دیگر. روزگار قبل از انقلاب روزگار رمان‌ها و داستان‌های شخصیت‌محور است که خود به‌خود به سمت قهرمان و ضدقهرمان پیش می‌رود. وقتی دارید کتابی مانند «ابلوموف» را می‌نویسید خودبه‌خود یک فرد نماد یک جریان، اندیشه و فکر می‌شود. زمانه بهرنگی، زمانه اندیشه قهرمان‌پروری است، هرچند در آن زمان نظریه بِرِشت بیان می‌شود که مخالف قهرمان‌پروری است اما در آثار بهرنگی قهرمان‌گرایی دیده می‌شود حتی در فولکلور هم به سراغ قهرمان‌ها می‌رود و امروز هم همین روال ادامه دارد. در همه مقاطع تاریخی همیشه سیاست مبتنی بر قهرمان پروری، گونه‌ای از ادبیات بوده است چون نیاز درونی انسان بر این روال است البته یک گونه دیگر از ادبیات ضدقهرمان نیز وجود دارد که ثمره قرن بیستم است و ادبیات ماقبل از قرن بیستم مبتنی بر قهرمان است.
 
نظرتان درباره آثاری که بهرنگی ترجمه کرده است، چیست. آیا در این آثار هم سبک متفاوتی ارائه می‌دهد؟
بهرنگی بیشتر از ترکی به فارسی داستان‌هایی را برگردانده است و طبیعی است وقتی داستانی از زبان اصلی به زبان دیگری برگردانده می‌شود مترجم باید روایت و لحن را به مخاطب انتقال دهد. این اتفاق در حوزه ادبیات فولکلوریک چون حالت ساده‌نویسی و بازنویسی دارد، اصلا رعایت نشده است. مثلا در برخی کارهای انجوی شیرازی ما می‌توانیم لحن روایت را احساس کنیم و ساختار واژگانی را ببینیم ولی در کارهای بهرنگی این موارد را نمی‌بینیم.

 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها